P31
P31
مراسم تموم شد و یونا به سمت اتاقش میرفت....
=ی...یونا...
برگشت طرفش...
=ک...کمک کنم لباستو عوض کنی؟
÷نه...خودم عوض میکنم....
=...(سرشو تکونمیده)
÷...اینجوری نگام نکن.....
=من...من دارممیرم خونه...نمیای با من نه؟...
÷..نه..نمیام...ج..ج..جو..جونگکوک....
=..جانم؟....
÷بمون غذا بخور....بعد برو....موقع..ش..شامه...
=نه...میرم...
÷ش...شب....
=شب چی؟
÷میخوای....چی بخوری؟
=...هیچی نمیخورم....
÷نه....بخور...بعد برو...
=شاید بمونم....
یونا دلش طاقت نیاورد و لباساشو عوض کرد تا برن شام بخورن.....
............
+بله؟
_مگهنگفتم اون لباسرو نپوش؟
همه زللل زده بودن بهت....این مسخره بازیا جیه؟
+خیلی هم خوب و پوشیده بود.....
_اره پوشیدههه.....
+اه...اصلا کی به مننگاه میکنه؟
_همه....همه ی همهه!
+.....خب حالا....بهم نریز....تهجین؟
_پیش مامانمه.....
+چرا...عصبی میشی حالا؟
خودتم تو اون کت و شلوار کوفتی خیلی تو چشم بودی...با اون بازو هات.....
_...خوبه نه؟
+نخیرم....
_بریم شام بخوریم حرف نزنن.....
(سر میز شام)
×کوک؟ شما چرا چیزی نمیخوری؟
=ممنون...من اشتها ندارم....
یونا....بازم بریزم برات؟
÷..نه...
=آب میخوری عزیزم؟....
آب رو ریخت تو لیوان و برد نزدیک دهنش.....
÷نمیخورم....
خیلی ناراحت و تقریبا عصبی لیوان رو رو میز گذاشت....
÷دارم...دارم....بالا...
و دوید سمت دستشویی و جونگکوک هم دنبالش دوید......
رفت و هرچی خورده بود و نخورده بود بالا آورد....
کوک همونطور که داشت به صورت یونا آب میزد....داشت پشتشو ماساژ میداد....
=چیشدی؟ بریم دکتر؟
÷ن...نه.....س..سرم گیج میره.....
=از بس هیچی نمیخوری....اه...میخوای بریم خونه خودمون؟
÷نه...اینجام....
=رنگ و روت عین گچ دیوار شده...
میریم غذاتو کامل میخوریی..
#وانشات
#رمان
#بی_تی_اس
#جین
#جی_هوپ
#نامجون
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#کره
#کیدراما
#جیمین
#شوگا
مراسم تموم شد و یونا به سمت اتاقش میرفت....
=ی...یونا...
برگشت طرفش...
=ک...کمک کنم لباستو عوض کنی؟
÷نه...خودم عوض میکنم....
=...(سرشو تکونمیده)
÷...اینجوری نگام نکن.....
=من...من دارممیرم خونه...نمیای با من نه؟...
÷..نه..نمیام...ج..ج..جو..جونگکوک....
=..جانم؟....
÷بمون غذا بخور....بعد برو....موقع..ش..شامه...
=نه...میرم...
÷ش...شب....
=شب چی؟
÷میخوای....چی بخوری؟
=...هیچی نمیخورم....
÷نه....بخور...بعد برو...
=شاید بمونم....
یونا دلش طاقت نیاورد و لباساشو عوض کرد تا برن شام بخورن.....
............
+بله؟
_مگهنگفتم اون لباسرو نپوش؟
همه زللل زده بودن بهت....این مسخره بازیا جیه؟
+خیلی هم خوب و پوشیده بود.....
_اره پوشیدههه.....
+اه...اصلا کی به مننگاه میکنه؟
_همه....همه ی همهه!
+.....خب حالا....بهم نریز....تهجین؟
_پیش مامانمه.....
+چرا...عصبی میشی حالا؟
خودتم تو اون کت و شلوار کوفتی خیلی تو چشم بودی...با اون بازو هات.....
_...خوبه نه؟
+نخیرم....
_بریم شام بخوریم حرف نزنن.....
(سر میز شام)
×کوک؟ شما چرا چیزی نمیخوری؟
=ممنون...من اشتها ندارم....
یونا....بازم بریزم برات؟
÷..نه...
=آب میخوری عزیزم؟....
آب رو ریخت تو لیوان و برد نزدیک دهنش.....
÷نمیخورم....
خیلی ناراحت و تقریبا عصبی لیوان رو رو میز گذاشت....
÷دارم...دارم....بالا...
و دوید سمت دستشویی و جونگکوک هم دنبالش دوید......
رفت و هرچی خورده بود و نخورده بود بالا آورد....
کوک همونطور که داشت به صورت یونا آب میزد....داشت پشتشو ماساژ میداد....
=چیشدی؟ بریم دکتر؟
÷ن...نه.....س..سرم گیج میره.....
=از بس هیچی نمیخوری....اه...میخوای بریم خونه خودمون؟
÷نه...اینجام....
=رنگ و روت عین گچ دیوار شده...
میریم غذاتو کامل میخوریی..
#وانشات
#رمان
#بی_تی_اس
#جین
#جی_هوپ
#نامجون
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#کره
#کیدراما
#جیمین
#شوگا
۱۲.۳k
۲۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.