◤𝐌𝐢𝐬𝐭𝐫𝐞𝐬𝐬 𝐦𝐚𝐟𝐢𝐚◢
◤𝐌𝐢𝐬𝐭𝐫𝐞𝐬𝐬 𝐦𝐚𝐟𝐢𝐚◢
𝐏𝐚𝐫𝐭 33
═════════════════
بلاخره گفتوگو طولانیاش با پیرمرد تموم شده بود...
برای مدت زیادی در مورد کار با پدرش صحبت کرده بود البته...پیرمرد برای اون حجم نزدیکی به دخترک کمی سرزنشش کرده بود ولی...اهمیت میداد ؟!...البته که نه...
میخواست دوباره به پیش دخترک برود و تمام مدت او را در اغوش بگیرد و او را لمس کند ولی...به نظر میرسید قرار است برای مدتی سرگرم کار باشد...طوری که شاید نمیتوانست امشب به پیش دخترک برگردد...کمی ناراحتی رو احساس میکرد ولی با گفتن اینکه "روزهای دیگر کاملا ازاد است" از این احساس فرار میکرد...
بدون دونستن ذرهای از اینده...بدون دونستن ذرهای از اتفاقی که دور از چشم او در حال انجام است...
در تصوراتش برای خود کاخی از ارزو ساخته بود ، مردی که هیچوقت به "ارزو" اعتقاد نداشت ولی...این مرد نمیدونست کاخ ارزو نابود میشود ، زمانی که اتاق دخترک خالی باشد و دخترک از او دور باشد...
درست بود...بعد از گذشت چندین ساعت...بلاخره متوجه نبود دخترک شده بود...عصبی بود و تمام لحظات به خود لعنتی میفرستاد...ادم های زیادی رو برای پیدا کردن دخترک فرستاده بود ولی همچنان نگران بود...اگر اتفاقی برای دخترک میافتاد چی ؟!
مرد...توانایی بخشیدن خودش رو داشت ؟!
نه...البته که نه
═════════════════
『𝐓𝐢𝐦𝐞 𝐒𝐤𝐢𝐩』. "مدتی بعد"
═════════════════
مدتی گذشته بود
همچنان خبری از دخترک نبود
برای چندین ساعت دوربین ها چیزی رو ظبط نکرده بودند
خدمه در مرخصی بودند
تعداد نگهبان های عمارت کم و...عمارت تقریبا خلوت به نظر میرسید...کاملا آسیبپذیر
البته...بعد از مدتی و گذشت چندین ساعت بلاخره...ردی از دخترک پیدا شد...ردی که داخل کارخونه متروکه ای رو نشون میداد
ویکتور عصبی بود...کاملا قابلیت تبدیل شدن به یک قاتل رو داشت...کی جرئت کرده بود "دخترکش" رو بدزده ؟!
مردهای زیادی رو برداشته و به سمت کارخونه میرفت
مردهایی که چیزی کمتر از "غول بیابونی" نداشتند
وارد محوطه کارخونه شد تعداد نگهبان های اطراف کارخونه کم بود البته شاید تعداد افراد ویکتور زیاد بود
خوی وحشیگریاش به آخرین درجه خودش رسیده بود در رو باز کرد و اولین چیزی که شنید نه صدای دخترک بود و نه اولین چیزی که دید دخترک بود
توانایی استفاده از کلمات رو نداشت فقط از اسلحهاش برای کشتن مرد استفاده کرد و فقط صدای جیغ دخترک رو شنید دخترکی ترسیده از مرگ ناگهانی مرد
══════════════════
𝑪𝒐𝒏𝒅𝒊𝒕𝒊𝒐𝒏:180 𝒍𝒊𝒌𝒆𝒔 𝒂𝒏𝒅 200 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕𝒔
𝑫𝒐𝒏'𝒕 𝒇𝒐𝒓𝒈𝒆𝒕 𝒕𝒐 𝒍𝒊𝒌𝒆, 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕 𝒂𝒏𝒅 𝒇𝒐𝒍𝒍𝒐𝒘 🩵🫶
◤𝒇𝒐𝒍𝒍𝒐𝒘 𝒎𝒆✯ : @kim-soyeon
𝐏𝐚𝐫𝐭 33
═════════════════
بلاخره گفتوگو طولانیاش با پیرمرد تموم شده بود...
برای مدت زیادی در مورد کار با پدرش صحبت کرده بود البته...پیرمرد برای اون حجم نزدیکی به دخترک کمی سرزنشش کرده بود ولی...اهمیت میداد ؟!...البته که نه...
میخواست دوباره به پیش دخترک برود و تمام مدت او را در اغوش بگیرد و او را لمس کند ولی...به نظر میرسید قرار است برای مدتی سرگرم کار باشد...طوری که شاید نمیتوانست امشب به پیش دخترک برگردد...کمی ناراحتی رو احساس میکرد ولی با گفتن اینکه "روزهای دیگر کاملا ازاد است" از این احساس فرار میکرد...
بدون دونستن ذرهای از اینده...بدون دونستن ذرهای از اتفاقی که دور از چشم او در حال انجام است...
در تصوراتش برای خود کاخی از ارزو ساخته بود ، مردی که هیچوقت به "ارزو" اعتقاد نداشت ولی...این مرد نمیدونست کاخ ارزو نابود میشود ، زمانی که اتاق دخترک خالی باشد و دخترک از او دور باشد...
درست بود...بعد از گذشت چندین ساعت...بلاخره متوجه نبود دخترک شده بود...عصبی بود و تمام لحظات به خود لعنتی میفرستاد...ادم های زیادی رو برای پیدا کردن دخترک فرستاده بود ولی همچنان نگران بود...اگر اتفاقی برای دخترک میافتاد چی ؟!
مرد...توانایی بخشیدن خودش رو داشت ؟!
نه...البته که نه
═════════════════
『𝐓𝐢𝐦𝐞 𝐒𝐤𝐢𝐩』. "مدتی بعد"
═════════════════
مدتی گذشته بود
همچنان خبری از دخترک نبود
برای چندین ساعت دوربین ها چیزی رو ظبط نکرده بودند
خدمه در مرخصی بودند
تعداد نگهبان های عمارت کم و...عمارت تقریبا خلوت به نظر میرسید...کاملا آسیبپذیر
البته...بعد از مدتی و گذشت چندین ساعت بلاخره...ردی از دخترک پیدا شد...ردی که داخل کارخونه متروکه ای رو نشون میداد
ویکتور عصبی بود...کاملا قابلیت تبدیل شدن به یک قاتل رو داشت...کی جرئت کرده بود "دخترکش" رو بدزده ؟!
مردهای زیادی رو برداشته و به سمت کارخونه میرفت
مردهایی که چیزی کمتر از "غول بیابونی" نداشتند
وارد محوطه کارخونه شد تعداد نگهبان های اطراف کارخونه کم بود البته شاید تعداد افراد ویکتور زیاد بود
خوی وحشیگریاش به آخرین درجه خودش رسیده بود در رو باز کرد و اولین چیزی که شنید نه صدای دخترک بود و نه اولین چیزی که دید دخترک بود
توانایی استفاده از کلمات رو نداشت فقط از اسلحهاش برای کشتن مرد استفاده کرد و فقط صدای جیغ دخترک رو شنید دخترکی ترسیده از مرگ ناگهانی مرد
══════════════════
𝑪𝒐𝒏𝒅𝒊𝒕𝒊𝒐𝒏:180 𝒍𝒊𝒌𝒆𝒔 𝒂𝒏𝒅 200 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕𝒔
𝑫𝒐𝒏'𝒕 𝒇𝒐𝒓𝒈𝒆𝒕 𝒕𝒐 𝒍𝒊𝒌𝒆, 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕 𝒂𝒏𝒅 𝒇𝒐𝒍𝒍𝒐𝒘 🩵🫶
◤𝒇𝒐𝒍𝒍𝒐𝒘 𝒎𝒆✯ : @kim-soyeon
۴۶.۴k
۱۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۹۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.