...
...
چنان اسیری که در بند زندگی گیر است
دل غربت زده با دست تو بهزنجیر است
اگرچه فاصلهاست میانما در این صحرا
هنوز پایخسته بهیاد تو زمین گیر است
بهآسمان شبیهشدهرنگرخسار منامشب
حاشا که بلند است دیوار ودل پیر است
سرد است هوای بی کسی بهانه میگیرد
دلمشکسته بهعشق چوقابتصویر است
میمیرم ازهجر بیا که خیمهغم برپاست
بازاینهوایسرد و دردمن بهتفسیر است
در جشنِ بهار من قطره اشکم تو دریایی
آه ازشبی کهبهخواب وصبح تعبیر است
اجبارمکنبهجبرزمانهشدماسیر لبهایت
شیرینمن چهکردهام اینچه تدبیر است
میخوانمتبهخواهشازعمقدلفرار چرا
میبارم از غمت هوای دل به تغییر است
بیمن مرو که بسته دلم بهنگاه تو ساقی
چشممخمار دلم تباه اینچه تقصیر است
حاشا چرا تویی و من و خدا که میداند
زخمیِ دلْ به تیر نگاهتو به شمشیر است
این معرکه بهخواست توست درجان من
بیداد بساست جانرفته سر بر تیر است
ویرانِ دل شدهتاریک و ندا گم در توست
هر چند به چشم تو این حال تقدیر است #سرودههای_عاشقانه
چنان اسیری که در بند زندگی گیر است
دل غربت زده با دست تو بهزنجیر است
اگرچه فاصلهاست میانما در این صحرا
هنوز پایخسته بهیاد تو زمین گیر است
بهآسمان شبیهشدهرنگرخسار منامشب
حاشا که بلند است دیوار ودل پیر است
سرد است هوای بی کسی بهانه میگیرد
دلمشکسته بهعشق چوقابتصویر است
میمیرم ازهجر بیا که خیمهغم برپاست
بازاینهوایسرد و دردمن بهتفسیر است
در جشنِ بهار من قطره اشکم تو دریایی
آه ازشبی کهبهخواب وصبح تعبیر است
اجبارمکنبهجبرزمانهشدماسیر لبهایت
شیرینمن چهکردهام اینچه تدبیر است
میخوانمتبهخواهشازعمقدلفرار چرا
میبارم از غمت هوای دل به تغییر است
بیمن مرو که بسته دلم بهنگاه تو ساقی
چشممخمار دلم تباه اینچه تقصیر است
حاشا چرا تویی و من و خدا که میداند
زخمیِ دلْ به تیر نگاهتو به شمشیر است
این معرکه بهخواست توست درجان من
بیداد بساست جانرفته سر بر تیر است
ویرانِ دل شدهتاریک و ندا گم در توست
هر چند به چشم تو این حال تقدیر است #سرودههای_عاشقانه
۲۱.۰k
۱۵ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.