🖤پادشاه من🖤 پارت 7
که یهو
از زبان یونا
که ارباب پارک اومد دستمو گرفت و گفت
جیمین : برو هزار مرتبه شکر کن که بچه ی من تو شکمته
یونا : منو کجا میبرید
جیمین : به تو مربوط نیست( عربده)
همینطور که اشک میریختم دستمو گرفت داشتیم میرفتیم که یاد ا.ت افتادم نکنه مجازاتش کنه با بیسیمی که برای ارتباط با خدمتکار ها بود به ا.ت پیام فرستادم و گفتم
یونا : ا.ت فرار کن
از زبان ا.ت
همه ی اتاقا رو تمیز کردم رفتم سمت اخرین اتاق در زدم ولی جوابی نشنیدم رفتم تو شروع کردم تمیز کردن که رسیدم به حمام درو باز کردم که برقا رفت و با هیکل گنده ای که از تو حموم دیدم افتادم روش و لبامون بهم برخورد کرد من تو شک بودم بعد 2 ثانیه برقا اومد و از روش پا شدم که یهو
کوک : دختره ی عوضی تو چه غلطی کردی( بچه ها حوله مانتویی تنشه😐 و ماسکم رو صورتشه )
از صداش فهمیدم ارباب جئونه که گفتم
ا.ت: ا اربا ب جئون هق من معذرت میخوام نمیدونستم اتاق شماس هق
کوک : فکر کردی کی هستی که اونکارو کردی
ا.ت: منظورتون چیه هق من از قصد نکردم درو باز کردم که حمومو تمیز کنم که برق قطع شد و اون اتفاق افتاد
کوک : شانس اوردی ماسک رو صورتم بود وگرنه نمیبخشیدمت میتونی بری
ا.ت: ممنونم ارباب جئون
از زبان ا.ت
تعظیمی کردم و رفتم بیرون وای چقدر ترسیدم دکمه بیسیم زدم ببینم کسی چیزی نگفته دیدم خواهرم بود که پیام فرستاده بود فرار کن یهو ترس تموم وجودمو گرفت که 2 بادیگارد رفتن سمت در ارباب جئون قایم شدم ببینم چی میگن
بادیگارد ها : سلام ارباب جئون ارباب پارک به من گفت خدمه ای به نام ا.ت که خواهری به نام یونا داشته رو بگیرید
کوک : باشه برین من الان میام
بادیگارد ها : اطاعت
از زبان ا.ت
وای نه چیشده چرا دارن دنبال من میگردن باید به حرف خواهرم گوش کنم و فرار کنم. خیلی سوسکی از بین همه رفتم تو حیاط و از پشت حیاط فرار کردم تا حد توانم دوییدم و خیلی دور شدم هوا داشت تاریک میشد در حال دوییدن بودم که خوردم زمین و پام به طور شدیدی زخمی شد نیمچه نیمچه راه میرفتم و به خواهرم فکر میکردم که چه بلایی سرش اومد و گریه میکردم که........
خماری عزیزانممم😁👍
از زبان یونا
که ارباب پارک اومد دستمو گرفت و گفت
جیمین : برو هزار مرتبه شکر کن که بچه ی من تو شکمته
یونا : منو کجا میبرید
جیمین : به تو مربوط نیست( عربده)
همینطور که اشک میریختم دستمو گرفت داشتیم میرفتیم که یاد ا.ت افتادم نکنه مجازاتش کنه با بیسیمی که برای ارتباط با خدمتکار ها بود به ا.ت پیام فرستادم و گفتم
یونا : ا.ت فرار کن
از زبان ا.ت
همه ی اتاقا رو تمیز کردم رفتم سمت اخرین اتاق در زدم ولی جوابی نشنیدم رفتم تو شروع کردم تمیز کردن که رسیدم به حمام درو باز کردم که برقا رفت و با هیکل گنده ای که از تو حموم دیدم افتادم روش و لبامون بهم برخورد کرد من تو شک بودم بعد 2 ثانیه برقا اومد و از روش پا شدم که یهو
کوک : دختره ی عوضی تو چه غلطی کردی( بچه ها حوله مانتویی تنشه😐 و ماسکم رو صورتشه )
از صداش فهمیدم ارباب جئونه که گفتم
ا.ت: ا اربا ب جئون هق من معذرت میخوام نمیدونستم اتاق شماس هق
کوک : فکر کردی کی هستی که اونکارو کردی
ا.ت: منظورتون چیه هق من از قصد نکردم درو باز کردم که حمومو تمیز کنم که برق قطع شد و اون اتفاق افتاد
کوک : شانس اوردی ماسک رو صورتم بود وگرنه نمیبخشیدمت میتونی بری
ا.ت: ممنونم ارباب جئون
از زبان ا.ت
تعظیمی کردم و رفتم بیرون وای چقدر ترسیدم دکمه بیسیم زدم ببینم کسی چیزی نگفته دیدم خواهرم بود که پیام فرستاده بود فرار کن یهو ترس تموم وجودمو گرفت که 2 بادیگارد رفتن سمت در ارباب جئون قایم شدم ببینم چی میگن
بادیگارد ها : سلام ارباب جئون ارباب پارک به من گفت خدمه ای به نام ا.ت که خواهری به نام یونا داشته رو بگیرید
کوک : باشه برین من الان میام
بادیگارد ها : اطاعت
از زبان ا.ت
وای نه چیشده چرا دارن دنبال من میگردن باید به حرف خواهرم گوش کنم و فرار کنم. خیلی سوسکی از بین همه رفتم تو حیاط و از پشت حیاط فرار کردم تا حد توانم دوییدم و خیلی دور شدم هوا داشت تاریک میشد در حال دوییدن بودم که خوردم زمین و پام به طور شدیدی زخمی شد نیمچه نیمچه راه میرفتم و به خواهرم فکر میکردم که چه بلایی سرش اومد و گریه میکردم که........
خماری عزیزانممم😁👍
۹.۱k
۱۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.