وقتی جفتشون عاشق یه دختر میشن p¹¹
ا.ت بعد از تعویض لباسش روی تخت نشست و با حوله شروع کرد به خشک کردن موهاش.....
چند دقیقه بعد دوباره صدای پیام گوشیش به صدا در اومد دینگ!
اعلان پیام بالای صفحه اومد: خوشحالم که قراره دوباره ببینمت پرنسسم
خب....ساعت ۵ میام دنبالت!
اینم یادت باشه..... دوست دارم
بایییی
ا.ت بعد از خوندن پیام بلند خندید، طوری که صدای خندش توی کل اتاق اکو شد
و در جواب حرف تهیونگ گفت: خیلی خب منتظرتم
عام خو بیا واقعیت رو ببینیم منم هی دوست دارم
میبینمت....
ا.ت لبخند به لب گوشی رو روی تخت پرت کرد و از اتاق خارج شد
ساعت ها بدون توقف میگذشتن
ا.ت نگاهی به ساعت انداخت و یه دستی به سرش کوبید: کی ساعت ۴ شددددد؟؟؟؟؟؟
ا.ت سراسیمه دور خونه دویید تا یادش اومد برای رسیدن به اتاقش باید از پله ها بالا بره
ا.ت بالاخره به اتاقش رسید و با قدرت در کمدش رو باز کرد....
طوریکه اگه کمی قدرتش بیشتر میبود قطعا در کمد از جا در می اومد
ا.ت موهاشو پشت گوشش برد و نفسش رو آروم بیرون داد: خببببب چی بپوشممم؟؟؟؟
چرا اینقد لباس دارم ولی هیچی ندارمممممم؟؟؟
اهه
ا.ت دونه به دونه لباس هارو نگاه میکرد که چشمش به تیشرت لانگ آبی رنگش افتاد : خود خودشهههههه همینو میپوشمم .... شلوار چی بپوشم؟؟
ا.ت تیشرت رو از چوب رختی بیرون آورد ، روی تختش پرت کرد و به جستجو برای پیدا کردن شلوار مناسب ادامه داد
حدودا ۱۰ دقیقه ایی گذشته بود و ا.ت همچنان درحال گشتن دنبال شلوار بود : من یه شلوار لی داشتمممممم کجاسسسسسس؟؟؟
اهاااا تو کشوعه!؟
ا.ت با شتاب سمت کشو سفید رنگش رفت و با عجله بازش کرد: اینجاس
اینم خوبه همینارو میپوشم اوهوم...
ا.ت بعد از عوض کردن لباس هاش جلوی آیینه رفت و موهای بلندش رو بافت ......
آرایشی لایتی که شامل یه خط چشم کوچیک با ریمل میشد رو انجام داد و منتظر زنگ موبایلش از طرف تهیونگ بود
خب گایز
اینم پارت ۱۱
امشب دو پارت دیگه میزارمممم
چند دقیقه بعد دوباره صدای پیام گوشیش به صدا در اومد دینگ!
اعلان پیام بالای صفحه اومد: خوشحالم که قراره دوباره ببینمت پرنسسم
خب....ساعت ۵ میام دنبالت!
اینم یادت باشه..... دوست دارم
بایییی
ا.ت بعد از خوندن پیام بلند خندید، طوری که صدای خندش توی کل اتاق اکو شد
و در جواب حرف تهیونگ گفت: خیلی خب منتظرتم
عام خو بیا واقعیت رو ببینیم منم هی دوست دارم
میبینمت....
ا.ت لبخند به لب گوشی رو روی تخت پرت کرد و از اتاق خارج شد
ساعت ها بدون توقف میگذشتن
ا.ت نگاهی به ساعت انداخت و یه دستی به سرش کوبید: کی ساعت ۴ شددددد؟؟؟؟؟؟
ا.ت سراسیمه دور خونه دویید تا یادش اومد برای رسیدن به اتاقش باید از پله ها بالا بره
ا.ت بالاخره به اتاقش رسید و با قدرت در کمدش رو باز کرد....
طوریکه اگه کمی قدرتش بیشتر میبود قطعا در کمد از جا در می اومد
ا.ت موهاشو پشت گوشش برد و نفسش رو آروم بیرون داد: خببببب چی بپوشممم؟؟؟؟
چرا اینقد لباس دارم ولی هیچی ندارمممممم؟؟؟
اهه
ا.ت دونه به دونه لباس هارو نگاه میکرد که چشمش به تیشرت لانگ آبی رنگش افتاد : خود خودشهههههه همینو میپوشمم .... شلوار چی بپوشم؟؟
ا.ت تیشرت رو از چوب رختی بیرون آورد ، روی تختش پرت کرد و به جستجو برای پیدا کردن شلوار مناسب ادامه داد
حدودا ۱۰ دقیقه ایی گذشته بود و ا.ت همچنان درحال گشتن دنبال شلوار بود : من یه شلوار لی داشتمممممم کجاسسسسسس؟؟؟
اهاااا تو کشوعه!؟
ا.ت با شتاب سمت کشو سفید رنگش رفت و با عجله بازش کرد: اینجاس
اینم خوبه همینارو میپوشم اوهوم...
ا.ت بعد از عوض کردن لباس هاش جلوی آیینه رفت و موهای بلندش رو بافت ......
آرایشی لایتی که شامل یه خط چشم کوچیک با ریمل میشد رو انجام داد و منتظر زنگ موبایلش از طرف تهیونگ بود
خب گایز
اینم پارت ۱۱
امشب دو پارت دیگه میزارمممم
۱۱.۴k
۰۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.