p7
یک ماه بعد
ویو ا.ت
خوب وسایلامون رو جمع کردیم و می خواستیم
بریم که تهیونگ گفت
°: میشه منم باهاتون بیام؟
&: هوم؟
+: خب نمی دونم اگه خودت دوست داری بیا
÷: نه نیاااااا
°: وا چرا؟
+÷: چون از دست عشق بازیهای تو و هانا
خسته شدیم
همه: .خنده.
رفتیم توی هواپیما نشستیم و بلاخره بعد چند ساعت
رسیدیم کره و رفتیم طرف خونه ی مامان و بابا هانا با ته رفت خونی قدیمی ته رو ببینه و آیو هم با نامجون رفت
بیرون دور بزنن منو شوگا هم اومدیم خونه در باز بود
درو باز کردیم که وای نههههههه
+: مامانننننن (گریه)
_: ب بابا (بغض)
همه جای خونه خونی بود انگار یکی بزور اومده بود توی خونه فقط اشک میریختم که یه نامه روی یخچال بود
رفتم و خوندمش
_: ا.ت؟ اون چیه توی دستت؟ (بغض)
+: نوشته
سلام من سانگ میونگ هستم میدونم شاید منو
نشناسی ولی بدون شوکا و باباش خوب منو میشناسم
ما با هم توی گروه کار یک کردیم و با هم در
ارتباط بودیم ولی بابای شوگا و خود شوگا کاری کردن که
اونا رو به قتل برسونیم پس توی کارا ی ما دخالت نکن
جانشین... ( مثلا اسم پدرش یه چی بود)
و پسر خوبی باش شوگا
_: ا.ت برات توضیح میدم
+: شوگا این نامه چی میگه (داد)
_: ببین صداتو نبر بالا و بزار برات توضیح بدم
+: لازم نکرده من از اینجا میرم تو قرار نیست دنبال
من بیای فهمیدی؟ (داد)
_: ببین اگه صداتو ببری بالا یه چی میشه ها
+: ...(گریه)
_: ببخشید گریه نکن
+: حالا می خوای چی کار کنی؟
_: خوب بعد بابا تمام ارثیه ها به من میرسه
تعطیلاتم داره تموم میشه باید بریم مدرسه
+: اوکی
_: می خوای به بقیه بگیم توی رابطه ایم؟
+: باشه
یک هفته بعد
ویو ا.ت
مراسم خاک سپاری رو با بقیه گرفتیم ته بخاطر
اینکه حال هانا رو بهتر کنه میبرتش پیش خودش
فردا هم مدرسس و با بقیه خوش می گذرونیم و
دوباره حالمون بهتر میشه
ویو هانا
خیلی دلم برای ا.ت تنگ شده
اون درست مثل خواهر خودمه بلخره فردا
میبینمش نیاز به نگرانی نیست
ویو شوگا
حال ا.ت این چند وقته بهتر شده
حالش واقعا گرفته بود
اینقدر براش خوراکی خریدم ورشکست شدم
خوب بگذریم فردا یک خوام چشمای جولینا رو ببینم
که وقتی داره حسودی میکنم پاره بشه😂
خوب بگذریم برم یکم غذا درست کنم تا با هم بخوریم
غذا رو درست کردم و ا.ت رو صدا کردم و اومد پایین
+: سلام اووووو ببین اینجا چه خبره (ذوق)
_: همش به خاطر توعه
+: .خنده.
_: .خنده.
ا.ت مثل یه فرشته بود که وقتی بهم نگاه میکرد
همه ی غصه هامو فراموش می کردم
اول از هم متنفر بودیم اما کسایی که از هم متنفرن
بلاخره یه روز با هم دوست می شن (اونوقت از کی برادر من😅)
احساس شد می دونم😅
ویو ا.ت
خوب وسایلامون رو جمع کردیم و می خواستیم
بریم که تهیونگ گفت
°: میشه منم باهاتون بیام؟
&: هوم؟
+: خب نمی دونم اگه خودت دوست داری بیا
÷: نه نیاااااا
°: وا چرا؟
+÷: چون از دست عشق بازیهای تو و هانا
خسته شدیم
همه: .خنده.
رفتیم توی هواپیما نشستیم و بلاخره بعد چند ساعت
رسیدیم کره و رفتیم طرف خونه ی مامان و بابا هانا با ته رفت خونی قدیمی ته رو ببینه و آیو هم با نامجون رفت
بیرون دور بزنن منو شوگا هم اومدیم خونه در باز بود
درو باز کردیم که وای نههههههه
+: مامانننننن (گریه)
_: ب بابا (بغض)
همه جای خونه خونی بود انگار یکی بزور اومده بود توی خونه فقط اشک میریختم که یه نامه روی یخچال بود
رفتم و خوندمش
_: ا.ت؟ اون چیه توی دستت؟ (بغض)
+: نوشته
سلام من سانگ میونگ هستم میدونم شاید منو
نشناسی ولی بدون شوکا و باباش خوب منو میشناسم
ما با هم توی گروه کار یک کردیم و با هم در
ارتباط بودیم ولی بابای شوگا و خود شوگا کاری کردن که
اونا رو به قتل برسونیم پس توی کارا ی ما دخالت نکن
جانشین... ( مثلا اسم پدرش یه چی بود)
و پسر خوبی باش شوگا
_: ا.ت برات توضیح میدم
+: شوگا این نامه چی میگه (داد)
_: ببین صداتو نبر بالا و بزار برات توضیح بدم
+: لازم نکرده من از اینجا میرم تو قرار نیست دنبال
من بیای فهمیدی؟ (داد)
_: ببین اگه صداتو ببری بالا یه چی میشه ها
+: ...(گریه)
_: ببخشید گریه نکن
+: حالا می خوای چی کار کنی؟
_: خوب بعد بابا تمام ارثیه ها به من میرسه
تعطیلاتم داره تموم میشه باید بریم مدرسه
+: اوکی
_: می خوای به بقیه بگیم توی رابطه ایم؟
+: باشه
یک هفته بعد
ویو ا.ت
مراسم خاک سپاری رو با بقیه گرفتیم ته بخاطر
اینکه حال هانا رو بهتر کنه میبرتش پیش خودش
فردا هم مدرسس و با بقیه خوش می گذرونیم و
دوباره حالمون بهتر میشه
ویو هانا
خیلی دلم برای ا.ت تنگ شده
اون درست مثل خواهر خودمه بلخره فردا
میبینمش نیاز به نگرانی نیست
ویو شوگا
حال ا.ت این چند وقته بهتر شده
حالش واقعا گرفته بود
اینقدر براش خوراکی خریدم ورشکست شدم
خوب بگذریم فردا یک خوام چشمای جولینا رو ببینم
که وقتی داره حسودی میکنم پاره بشه😂
خوب بگذریم برم یکم غذا درست کنم تا با هم بخوریم
غذا رو درست کردم و ا.ت رو صدا کردم و اومد پایین
+: سلام اووووو ببین اینجا چه خبره (ذوق)
_: همش به خاطر توعه
+: .خنده.
_: .خنده.
ا.ت مثل یه فرشته بود که وقتی بهم نگاه میکرد
همه ی غصه هامو فراموش می کردم
اول از هم متنفر بودیم اما کسایی که از هم متنفرن
بلاخره یه روز با هم دوست می شن (اونوقت از کی برادر من😅)
احساس شد می دونم😅
۱۴.۱k
۰۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.