پارت ۳ : مافیای من
(از زبان ادمین
خب یکسال از موقعی که دخترا به کره اومدن میگذره و توی این یکسال موفقیت های زیادی به دست اوردن
مثلا
هردوشون منشی و مشاوره بزرگترین شرگت _____( یه چی خودتون تصور کنید ) شدن
توی بهترین منطقه از سئول یه ویلا ی بزرگ دارن که اونجا زندگی میکنن
یه ماشین لوکس و گرون قیمت دارن
ا.ت یه گربه ی کیوت به اسم مشکی داره
و داخل حساباشون یه پول هنگفتی خوابیده
خب بگذریم حالا حتما برتون سول اینا با این همه وک و پز چرا باید اصلا توی کافه کار کنن قضیه از اونجایی شروع شد که دوتا از بهترین دوستاشون که سوهو و سولگی نام داشتن و خواهر برادر بودن تصادف میکنن واینها توی همون کافه کار میکردن و قراره دوهفته یورا و ا.ت جاشون توی یهترین کافه ی سئول کارکنن و خلاصه امروز اخرین روز کاریشونه خب بگذریم از ا.ت عزیزمون بریم سراغ شوگا جان خب امروز قراره شوگا و پسرا توی همون کافه ای که ا.ت داره کار میکنه قرلر بزارن و همو ببینن و راجب یسری پرونده صحبت کنن و خب برای اینکه راحت تر باشن کل کافه رو اجاره کردن و خب بربم سر داستان
یورا : ا.ت ا.ت کجایی
ا.ت در حالی که داشت پیشبند گارسونیش رو تکون میداد گفت : جانم
یورا : رئیس کارت داره
ا.ت : هوف به قران اگه بخواد باز بگه خانوم پاذک اینجا هنوز کثیفه درست کار کنید این دسته ی جارو رو میکنم تو حلقش مرتیکه ی رومخ پدصگ ( با لحن عصبانی و کیوت )
یورا : برو تا دوباره عصبانی نشده ( خنده )
ا.ت : هوف باشه
( دقت کنید که دارن اینجا فارسی صحبت میکنن )
ا.ت : رئیس بامن کاری داشتین
رئیس : امروز مهمونهای مهمی داریم حواستون باشه کارتون رو درست انجام بدید
ا.ت : چشم قربان
و اومد بیرون
۲۰ دقیقه ی بعد
ا.ت : خب کار ها تمام شد فقط یورا جون باید چیز کیک شکلاتی رو ببری و تیکه تیکه کنی
یورا : باشه من رفتم
ا.ت داشت دور برو بر انداز میکرد که یه صدای میو میو شنید صدای گربه ای بود که این چند وقت اونجا میومد و ا.ت که عاشق گربه ها بود ازش نگه داری میکرد
ا.ت : خاکستری اومدی قربونت بشم من ورفت بیرون شروع کرد به ناز کردن گربه و باهاش بازی کردن و هی هم باهاش صحبت میکرد اما نمیدونست با این کیوت بازیهاش ایندش داره قشنگ تر و رویایی تر میشه و داره دل میبره از عاشقی که داره با عشق از اون دور نگاش میکنه
از زبان یونگی
ساعت ۹ صبح با بچه ها قرار داشتم ولی یکم زود تر اومدم
کافه ی معروفی بود خیلی هم خوشگل روی یکی از صندلی ها نشستم توی فکر بودم که یه صدا که شیرین تر از صدای فرشته ها بود توی گوشم پیچید صدا رو دنبال کردم که به ی دختری رسیدم که پشت در شیشه ای بود و داشت گذبه لی رو ناز میکرد خیلی کیوت و خوشگل بود چشمای درشتش لبای قلوه ای ی صورتیش دماغ کوچولوش خیلی چهره ی قشنگی داشت داشت گربع هرو ناز میکرد
خب یکسال از موقعی که دخترا به کره اومدن میگذره و توی این یکسال موفقیت های زیادی به دست اوردن
مثلا
هردوشون منشی و مشاوره بزرگترین شرگت _____( یه چی خودتون تصور کنید ) شدن
توی بهترین منطقه از سئول یه ویلا ی بزرگ دارن که اونجا زندگی میکنن
یه ماشین لوکس و گرون قیمت دارن
ا.ت یه گربه ی کیوت به اسم مشکی داره
و داخل حساباشون یه پول هنگفتی خوابیده
خب بگذریم حالا حتما برتون سول اینا با این همه وک و پز چرا باید اصلا توی کافه کار کنن قضیه از اونجایی شروع شد که دوتا از بهترین دوستاشون که سوهو و سولگی نام داشتن و خواهر برادر بودن تصادف میکنن واینها توی همون کافه کار میکردن و قراره دوهفته یورا و ا.ت جاشون توی یهترین کافه ی سئول کارکنن و خلاصه امروز اخرین روز کاریشونه خب بگذریم از ا.ت عزیزمون بریم سراغ شوگا جان خب امروز قراره شوگا و پسرا توی همون کافه ای که ا.ت داره کار میکنه قرلر بزارن و همو ببینن و راجب یسری پرونده صحبت کنن و خب برای اینکه راحت تر باشن کل کافه رو اجاره کردن و خب بربم سر داستان
یورا : ا.ت ا.ت کجایی
ا.ت در حالی که داشت پیشبند گارسونیش رو تکون میداد گفت : جانم
یورا : رئیس کارت داره
ا.ت : هوف به قران اگه بخواد باز بگه خانوم پاذک اینجا هنوز کثیفه درست کار کنید این دسته ی جارو رو میکنم تو حلقش مرتیکه ی رومخ پدصگ ( با لحن عصبانی و کیوت )
یورا : برو تا دوباره عصبانی نشده ( خنده )
ا.ت : هوف باشه
( دقت کنید که دارن اینجا فارسی صحبت میکنن )
ا.ت : رئیس بامن کاری داشتین
رئیس : امروز مهمونهای مهمی داریم حواستون باشه کارتون رو درست انجام بدید
ا.ت : چشم قربان
و اومد بیرون
۲۰ دقیقه ی بعد
ا.ت : خب کار ها تمام شد فقط یورا جون باید چیز کیک شکلاتی رو ببری و تیکه تیکه کنی
یورا : باشه من رفتم
ا.ت داشت دور برو بر انداز میکرد که یه صدای میو میو شنید صدای گربه ای بود که این چند وقت اونجا میومد و ا.ت که عاشق گربه ها بود ازش نگه داری میکرد
ا.ت : خاکستری اومدی قربونت بشم من ورفت بیرون شروع کرد به ناز کردن گربه و باهاش بازی کردن و هی هم باهاش صحبت میکرد اما نمیدونست با این کیوت بازیهاش ایندش داره قشنگ تر و رویایی تر میشه و داره دل میبره از عاشقی که داره با عشق از اون دور نگاش میکنه
از زبان یونگی
ساعت ۹ صبح با بچه ها قرار داشتم ولی یکم زود تر اومدم
کافه ی معروفی بود خیلی هم خوشگل روی یکی از صندلی ها نشستم توی فکر بودم که یه صدا که شیرین تر از صدای فرشته ها بود توی گوشم پیچید صدا رو دنبال کردم که به ی دختری رسیدم که پشت در شیشه ای بود و داشت گذبه لی رو ناز میکرد خیلی کیوت و خوشگل بود چشمای درشتش لبای قلوه ای ی صورتیش دماغ کوچولوش خیلی چهره ی قشنگی داشت داشت گربع هرو ناز میکرد
۱۰.۸k
۲۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.