بپارت ( ۴ )
بپارت ( ۴ )
عد از اینکه کمی سرش رو خم کرد بهدروغ گردن زن رو بویید و جایی کنار گوشش با صدا بم لب زد :
_ از این فاصله حتی زیبا تر هم هستید .
و بعد پوزخندی بی صدایی به بازی ای که راه انداخته بود زد و با تنگ تر کردن گره ی دستش دور کمر زن تنش رو بیشتر به سمت خودش کشید.......
تنها لباس هایی که همراهش بود همون هایی بود که به تن داشت اما خورشیدی که سوزاننده تر از هر روز میتابید هر چیزی کمتر از چند دقیقه خشک میشد به علاوه تهیونگ از اون دسته افرادی بود که توی اون گرما برهنه بودن رو به هر انتخاب دیگه ای ارجعیت میداد پس توی یه حرکت پیراهنش رو از تنش خارج کرد و شبیه به تمام آدم هایی که هرکدوم مشغول سابیدن چیزی بودن روی سطحوچوبی نشست و شروع به شستن سیاهی های زغال کرد .
شغل سادهوای نداشت هر روز رفتن به پایین ترین طبقه کشتی که نه نور زیادی داشت و نه پنجره ای و ساعت ها بدون زغال جا به جا کردن کاری نبود که هر کسی از پس اون بربیاد اما اون حاضر بود بهانه تجارت و جدید و احساسات نو بپردازه.
حاضر بود بخشی از خودش رو فدای بودن در بزرگترین و مجلل ترین کشتی مسافربر و باربر دنیا کنه در هر حال طی این بیست و نه سال با یک قانون خوب خو گرفته بود چه در خشکی ها چه در آب ها برای دستیابی به یک چیز باید چیز دیگه ای رو از دست داد.
تمیز کردنوپیراهن زمان زیادی رو نگرفت و حالا می تونست طبق هر روز بعد از یک حمام کردن به اتاق کارگر دیگه هم بود بره و روی تخت سفتی که دیگه به اون عادت کرده بود استراحت کنه .
عد از اینکه کمی سرش رو خم کرد بهدروغ گردن زن رو بویید و جایی کنار گوشش با صدا بم لب زد :
_ از این فاصله حتی زیبا تر هم هستید .
و بعد پوزخندی بی صدایی به بازی ای که راه انداخته بود زد و با تنگ تر کردن گره ی دستش دور کمر زن تنش رو بیشتر به سمت خودش کشید.......
تنها لباس هایی که همراهش بود همون هایی بود که به تن داشت اما خورشیدی که سوزاننده تر از هر روز میتابید هر چیزی کمتر از چند دقیقه خشک میشد به علاوه تهیونگ از اون دسته افرادی بود که توی اون گرما برهنه بودن رو به هر انتخاب دیگه ای ارجعیت میداد پس توی یه حرکت پیراهنش رو از تنش خارج کرد و شبیه به تمام آدم هایی که هرکدوم مشغول سابیدن چیزی بودن روی سطحوچوبی نشست و شروع به شستن سیاهی های زغال کرد .
شغل سادهوای نداشت هر روز رفتن به پایین ترین طبقه کشتی که نه نور زیادی داشت و نه پنجره ای و ساعت ها بدون زغال جا به جا کردن کاری نبود که هر کسی از پس اون بربیاد اما اون حاضر بود بهانه تجارت و جدید و احساسات نو بپردازه.
حاضر بود بخشی از خودش رو فدای بودن در بزرگترین و مجلل ترین کشتی مسافربر و باربر دنیا کنه در هر حال طی این بیست و نه سال با یک قانون خوب خو گرفته بود چه در خشکی ها چه در آب ها برای دستیابی به یک چیز باید چیز دیگه ای رو از دست داد.
تمیز کردنوپیراهن زمان زیادی رو نگرفت و حالا می تونست طبق هر روز بعد از یک حمام کردن به اتاق کارگر دیگه هم بود بره و روی تخت سفتی که دیگه به اون عادت کرده بود استراحت کنه .
۱۹.۸k
۱۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.