وقتی جفتشون عاشق یه دختر میشن p¹⁷
صدای منظم شدن نفس های ا.ت به گوش تهیونگ رسید و این به معنی خوابیدن ا.ت بود
تهیونگ نگاهی به صورت کج شده ا.ت روی شونش انداخت و زیر لب زمزمه کرد: میدونی؟ خودمم نمیدونم چی شد ولی یهو دیدم شدی ملکه قلبم! صاحب شدن قلب یه بد بوی... چه حسی داره کیم ا.تِ من؟؟
ا.ت سرش رو روی شونه تهیونگ جا به جا کرد و حلقه دستاش رو دور گردن تهیونگ محکم کرد
تهیونگ مدام با خودش حرف میزد و راه میرفت ....
تهیونگ بدون مکث قدم میزد که پاش به سنگی که ب زمین چسبیده بود گیر کرد و ناله ایی از سر درد از بین لب هاش بیرون اومد که باعث بیدار شدن ا.ت شد
ا.ت از بغل تهیونگ پایین اومد و با حالت خواب آلود پرسید: تهیونگی؟؟ چه خبره؟؟ خوبی؟؟
تهیونگ از شدت کیوتی ا.ت بلند خندید که با گرد شدن چشمای ا.ت مصادف شد
ا.ت دستی به چشماش کشید و پرسید: چیز خنده داری گفتم ؟؟؟؟؟؟؟ هاا؟؟؟
تهیونگ خنده اش رو قورت داد و ادامه داد: به خودت یه نگاه بنداز! خیلی کیوت شدی خووو!
ا.ت موهاش رو عقب داد و دست به سینه ایستاد: پات خوبه؟؟؟ تهیونگی ببخشید تو بغلت خوابیدم فکر کنم کمرت شکست!
تهیونگ بعد از چند دقیقه نشستن بلند شد و صورت ا.ت رو با. دستاش قاب گرفت: من با تو حالم خوبه توت فرنگی من....
بیا بریم تا یه راهی برای برگشت پیدا کنیم
ا.ت سرش رو به معنای تایید تکون دادو شروع به قدم زدن کردن
بین اون همه تاریکی نور ماه از بین شاخه های درخت ها روی صورت تهیونگ و ا.ت میتابید....!
تهیونگ با حس گرمی کف دستش صورتش رو به سمت ا.ت چرخوند
ا.ت با دست های کوچولوش که بین دست تهیونگ گم میشد ، دست تهیونگ رو گرفته بود.......!
اینم پارت ۱۷
برای پارت بعد ۱۵ تا لایک
۱۰ تا کامنت
حیح
تهیونگ نگاهی به صورت کج شده ا.ت روی شونش انداخت و زیر لب زمزمه کرد: میدونی؟ خودمم نمیدونم چی شد ولی یهو دیدم شدی ملکه قلبم! صاحب شدن قلب یه بد بوی... چه حسی داره کیم ا.تِ من؟؟
ا.ت سرش رو روی شونه تهیونگ جا به جا کرد و حلقه دستاش رو دور گردن تهیونگ محکم کرد
تهیونگ مدام با خودش حرف میزد و راه میرفت ....
تهیونگ بدون مکث قدم میزد که پاش به سنگی که ب زمین چسبیده بود گیر کرد و ناله ایی از سر درد از بین لب هاش بیرون اومد که باعث بیدار شدن ا.ت شد
ا.ت از بغل تهیونگ پایین اومد و با حالت خواب آلود پرسید: تهیونگی؟؟ چه خبره؟؟ خوبی؟؟
تهیونگ از شدت کیوتی ا.ت بلند خندید که با گرد شدن چشمای ا.ت مصادف شد
ا.ت دستی به چشماش کشید و پرسید: چیز خنده داری گفتم ؟؟؟؟؟؟؟ هاا؟؟؟
تهیونگ خنده اش رو قورت داد و ادامه داد: به خودت یه نگاه بنداز! خیلی کیوت شدی خووو!
ا.ت موهاش رو عقب داد و دست به سینه ایستاد: پات خوبه؟؟؟ تهیونگی ببخشید تو بغلت خوابیدم فکر کنم کمرت شکست!
تهیونگ بعد از چند دقیقه نشستن بلند شد و صورت ا.ت رو با. دستاش قاب گرفت: من با تو حالم خوبه توت فرنگی من....
بیا بریم تا یه راهی برای برگشت پیدا کنیم
ا.ت سرش رو به معنای تایید تکون دادو شروع به قدم زدن کردن
بین اون همه تاریکی نور ماه از بین شاخه های درخت ها روی صورت تهیونگ و ا.ت میتابید....!
تهیونگ با حس گرمی کف دستش صورتش رو به سمت ا.ت چرخوند
ا.ت با دست های کوچولوش که بین دست تهیونگ گم میشد ، دست تهیونگ رو گرفته بود.......!
اینم پارت ۱۷
برای پارت بعد ۱۵ تا لایک
۱۰ تا کامنت
حیح
۱۵.۳k
۱۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.