حلقه های مافیا(part²²)
گوشی کوک زنگ خورد رفت بیرون تا جواب بده یعنی واقعا جاندی زندس؟؟ شایدم داره دورغ میگه تا منو قانع کنه…ولی همه چیش با عقل جور درمیآورد…هرجور شده باید از دست این عوضی فراریش بدم اون به خاطر من داره قربانی میشه …اصن میذاره من ببینمش؟!
بعد چند مین جونگ کوک اومد تو و
گفت: امشب یه مهمونی داریم…تو باید به عنوان دوست دخترم اونجا حاضر باشی
ا.ت:عه؟! داری خواب دیشبتو تعریف میکنی؟!(یعنی خواب دیدی خیره)
کوک:بامزه بود…ولی شب باید بیای
ا.ت:سه بار😏
کوک:باشه…به جاش اون دوستت…اممم اسمش چی بود؟! آها جاندی بجاش اون میتونه به عنوان یه برده تو مراسم باشه
ا.ت:خیلی آشغالی!(با حرص) باشه باهات میام
بعد پاشدم رفتم نباید بزارم آسیبی به جاندی برسه
یونگی ویو
یه مدت اون دختره اسمش وی بود؟!…ها جاندی رو شکنجه کردم ولی جونگ کوک زنگ زد و گفت دوست صمیمی دوست دخترشه و جاسوس نیس ولی بازم نمیشد بزارم بره به هر حال چون همه چی رو دیده بود تصمیم گرفتم یکم باهاش سرگرم شم بعد بکشمش گوشیم زنگ خورد
یونگی:الو؟؟
¥ قربان…تکیلف دختر چی میشه؟
یونگی:هرکاری دلتون میخواد بکنید مهم نیس
بعد قطع کردم حوصلم سر رفته بود برم ببینم حداقل این دختره کیه
زنگ زدم به جیمین (هکر)
یونگی:الو؟ یه زحمتی برات یه دختر هس اسمش چوی جاندیه میخوام ته توشو واسم دربیار
جیمین:اوک بای
یونگی:بای
فلش بک (۲ساعت بعد)
گوشیم زنگ خورد چک کردم که با اسم جیمین مواجه شدم جواب دادم
جیمین:الو یونگی
یونگی:الو
جیمین:ته توشو درآورم متولد ۲ژوئن سال****(یه چیزی تصور کنید) ۲۰سالشه رشته ش هنره و توی بیمارستان بوندانگ بدنیا اومده اما انگار مادر پدرش تردش کردن شایدم گم شده واسه همین به پرورشگاه میفرستنش و یه مرد و زن به سرپرستی میگیرنش همه چی خوب بود تا وقتی که اون زن و مرد صاحب یه پسر میشن از اون موقع با دختره سرد
میشن…
وقتی گفت بیمارستان بوندانگ انگار دوباره تصویر اون خاطرات لعنتی تو ذهنم نمایان شد
فلش بک (۲۰سال پیش)
راوی ویو
پسر با چشمای خیس به پدرش زل زده بود البته نمیشه گفت پدر اون حاصل خوشگذرونی اون مرد(پدرش) با یه زن بود زنی که واقعا دوسش داشت اما پدرش فقط اونو برای سواستفاده جنسی میخواست یه مدت
میگذره و میفهمن اون زن بارداره درسته اون بچه کسی جز یونگی نبود اما اون مرد سرد و بی احساس هیچ حسی به اون بچه یا زن نداشت و چندبار سعی کرد بچه رو از بین ببره اون زن کلی خواهش و التماس کرد ولی پدر
یونگی قبول نکرد اون زن در آخر گفت برادرش یه مافیای بزرگه و اگه خودش یا بچه شو بکشه برادرش بیکار نمیشینه!
۹ ماه گذشت اما نه به این راحتی این ۹ ماه به اندازه ی کافی با شکم درد های ناگهانی رحم درد کمر درد حالت تهوع و…همراه بود و شکنجه های اون مرد که سعی میکرد زن رو بکشه و بعدا این کارشو غیر عمد جلوه بده
این ۹ماه رو وحشتناک تر میکرد روز زایمان گذشت و بچه بدنیا اومد یه پسر سفید و تپل خیلی خوشگل بود اما اون مرد پشت فطرت هیچ حسی به بچه نداشت اما محبت و مهربونی مادرش تاثیر رفتار پدر بی وجدانش رو از بین میبرد تو چهار سالگی یونگی مادرش دوباره باردار میشه و نزدیکای تولد ۵ سالگی یونگی روز زایمان بچه دوم فرا میرسه بچه سالم بود اما مادر…
بعد چند مین جونگ کوک اومد تو و
گفت: امشب یه مهمونی داریم…تو باید به عنوان دوست دخترم اونجا حاضر باشی
ا.ت:عه؟! داری خواب دیشبتو تعریف میکنی؟!(یعنی خواب دیدی خیره)
کوک:بامزه بود…ولی شب باید بیای
ا.ت:سه بار😏
کوک:باشه…به جاش اون دوستت…اممم اسمش چی بود؟! آها جاندی بجاش اون میتونه به عنوان یه برده تو مراسم باشه
ا.ت:خیلی آشغالی!(با حرص) باشه باهات میام
بعد پاشدم رفتم نباید بزارم آسیبی به جاندی برسه
یونگی ویو
یه مدت اون دختره اسمش وی بود؟!…ها جاندی رو شکنجه کردم ولی جونگ کوک زنگ زد و گفت دوست صمیمی دوست دخترشه و جاسوس نیس ولی بازم نمیشد بزارم بره به هر حال چون همه چی رو دیده بود تصمیم گرفتم یکم باهاش سرگرم شم بعد بکشمش گوشیم زنگ خورد
یونگی:الو؟؟
¥ قربان…تکیلف دختر چی میشه؟
یونگی:هرکاری دلتون میخواد بکنید مهم نیس
بعد قطع کردم حوصلم سر رفته بود برم ببینم حداقل این دختره کیه
زنگ زدم به جیمین (هکر)
یونگی:الو؟ یه زحمتی برات یه دختر هس اسمش چوی جاندیه میخوام ته توشو واسم دربیار
جیمین:اوک بای
یونگی:بای
فلش بک (۲ساعت بعد)
گوشیم زنگ خورد چک کردم که با اسم جیمین مواجه شدم جواب دادم
جیمین:الو یونگی
یونگی:الو
جیمین:ته توشو درآورم متولد ۲ژوئن سال****(یه چیزی تصور کنید) ۲۰سالشه رشته ش هنره و توی بیمارستان بوندانگ بدنیا اومده اما انگار مادر پدرش تردش کردن شایدم گم شده واسه همین به پرورشگاه میفرستنش و یه مرد و زن به سرپرستی میگیرنش همه چی خوب بود تا وقتی که اون زن و مرد صاحب یه پسر میشن از اون موقع با دختره سرد
میشن…
وقتی گفت بیمارستان بوندانگ انگار دوباره تصویر اون خاطرات لعنتی تو ذهنم نمایان شد
فلش بک (۲۰سال پیش)
راوی ویو
پسر با چشمای خیس به پدرش زل زده بود البته نمیشه گفت پدر اون حاصل خوشگذرونی اون مرد(پدرش) با یه زن بود زنی که واقعا دوسش داشت اما پدرش فقط اونو برای سواستفاده جنسی میخواست یه مدت
میگذره و میفهمن اون زن بارداره درسته اون بچه کسی جز یونگی نبود اما اون مرد سرد و بی احساس هیچ حسی به اون بچه یا زن نداشت و چندبار سعی کرد بچه رو از بین ببره اون زن کلی خواهش و التماس کرد ولی پدر
یونگی قبول نکرد اون زن در آخر گفت برادرش یه مافیای بزرگه و اگه خودش یا بچه شو بکشه برادرش بیکار نمیشینه!
۹ ماه گذشت اما نه به این راحتی این ۹ ماه به اندازه ی کافی با شکم درد های ناگهانی رحم درد کمر درد حالت تهوع و…همراه بود و شکنجه های اون مرد که سعی میکرد زن رو بکشه و بعدا این کارشو غیر عمد جلوه بده
این ۹ماه رو وحشتناک تر میکرد روز زایمان گذشت و بچه بدنیا اومد یه پسر سفید و تپل خیلی خوشگل بود اما اون مرد پشت فطرت هیچ حسی به بچه نداشت اما محبت و مهربونی مادرش تاثیر رفتار پدر بی وجدانش رو از بین میبرد تو چهار سالگی یونگی مادرش دوباره باردار میشه و نزدیکای تولد ۵ سالگی یونگی روز زایمان بچه دوم فرا میرسه بچه سالم بود اما مادر…
۱۰.۷k
۱۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.