part 56
part 56
ࡃܢܚ݅ࡐ߳ ࡅ࡙ߊ ܣࡐܚࡍ◁❚❚▷
نویسندگان:«یونا♡کارولین♡»
دل تو دلم نبود که دوباره سعید رو ببینم. ولی یه حس بدی هم داشتم و بیخودی نگران تینا بودم. واسه اینکه دلشورم کم تر بشه زنگ زدم بهش
«بــــــیــــــــب،بـــــــیــــــب،بــــیـــــــــب...»
جواب نمیده. پففففففف
صدای آیفون بلند شد گمونم سعید اومد. بدون نگاه کردن فقط آیفون رو زدم تا در باز بشه. بعد از ۲ مین صدای «تَق» و بعدش صدای شکستن شیشه اتاقم اومد. ترسیده رفتم از تو آشپزخونه یه چاقو برداشتم و رفتم تو حمام و درم قفل کردم. بعد از ۵ مین دیدم صدایی نمیاد. اومدم بیرون که همزمان با من سعید هم از در خونه با ترس و نگرانی وارد شد. ترسیده دویدم تو بغلش و محکم فشارش میدادم که پرسید
سعید: چیشده سارا؟ چرا شیشه اتاقت شکسته؟
ازش جدا شدم
سارا: نمیدونم یکی آیفون زد منم فک کردم تویی و درو باز کردم بعد...
همه چیرو براش گفتم و اونم بغلم کرده بود.
سارا: سعید تو از تینا خبری نداری؟
سعید: نه اتفاقی افتاده؟
سارا: هرچی زنگ میزنم جواب نمیده
سعید: به آرتین بزن
سارا: باشه
زنگ زدم به آرتین که بعد ۳ بوق برداشت.
آرتین:جانم سارا؟
سارا:آرتین خبری از تینا نداری؟
آرتین:نه از صبحه رفته جواب تلفنای منم نمیده.اصلن سابقه نداشته تینا تا این وقت شب بیرون باشه
سارا:آرتین من دلم شور میزنه هرچیم بهش زنگ میزنم جواب نمیده چیکار کنیم؟من و سعید میایم خونتون بریم دنبالش بگردیم باشه؟
آرتین:باشه بیاین
قطع کردم که
سعید: سارا تو حس نمیکنی زیادی با آرتین صمیمی ای؟
سارا: ولش کن الان وقتش نیست الان باید بریم دنبال تینا
سعید
حس میکردم آرتین یه حسی به سارا داره ولی من نمیتونم اجازه بدم سارا رو ببره. سارا مال منه و مال منم میمونه.
تینا
چشمامو باز کردم و دیدم تو یه اتاق درب و داغونم که هر لحظه ممکن بود رو سرم خراب شه. سر درد داشتم و اصلا حالن خوب نبود. به سختی خودمو تا در رسوندم و بهش کوبیدم
تینا: کُــ...مَک...! خا...هش می...کنـ... نم ایـ...ن درو با...ز کنـ...ید
وقتی حرف میزدم گلوم میسوخت و فقط گریه میکردم که در باز شد و خورد بهم و افتادم زمین. یه پسری اومد تو که دیگه نتونستم و دوباره چشمامو بستم...
ࡃܢܚ݅ࡐ߳ ࡅ࡙ߊ ܣࡐܚࡍ◁❚❚▷
نویسندگان:«یونا♡کارولین♡»
دل تو دلم نبود که دوباره سعید رو ببینم. ولی یه حس بدی هم داشتم و بیخودی نگران تینا بودم. واسه اینکه دلشورم کم تر بشه زنگ زدم بهش
«بــــــیــــــــب،بـــــــیــــــب،بــــیـــــــــب...»
جواب نمیده. پففففففف
صدای آیفون بلند شد گمونم سعید اومد. بدون نگاه کردن فقط آیفون رو زدم تا در باز بشه. بعد از ۲ مین صدای «تَق» و بعدش صدای شکستن شیشه اتاقم اومد. ترسیده رفتم از تو آشپزخونه یه چاقو برداشتم و رفتم تو حمام و درم قفل کردم. بعد از ۵ مین دیدم صدایی نمیاد. اومدم بیرون که همزمان با من سعید هم از در خونه با ترس و نگرانی وارد شد. ترسیده دویدم تو بغلش و محکم فشارش میدادم که پرسید
سعید: چیشده سارا؟ چرا شیشه اتاقت شکسته؟
ازش جدا شدم
سارا: نمیدونم یکی آیفون زد منم فک کردم تویی و درو باز کردم بعد...
همه چیرو براش گفتم و اونم بغلم کرده بود.
سارا: سعید تو از تینا خبری نداری؟
سعید: نه اتفاقی افتاده؟
سارا: هرچی زنگ میزنم جواب نمیده
سعید: به آرتین بزن
سارا: باشه
زنگ زدم به آرتین که بعد ۳ بوق برداشت.
آرتین:جانم سارا؟
سارا:آرتین خبری از تینا نداری؟
آرتین:نه از صبحه رفته جواب تلفنای منم نمیده.اصلن سابقه نداشته تینا تا این وقت شب بیرون باشه
سارا:آرتین من دلم شور میزنه هرچیم بهش زنگ میزنم جواب نمیده چیکار کنیم؟من و سعید میایم خونتون بریم دنبالش بگردیم باشه؟
آرتین:باشه بیاین
قطع کردم که
سعید: سارا تو حس نمیکنی زیادی با آرتین صمیمی ای؟
سارا: ولش کن الان وقتش نیست الان باید بریم دنبال تینا
سعید
حس میکردم آرتین یه حسی به سارا داره ولی من نمیتونم اجازه بدم سارا رو ببره. سارا مال منه و مال منم میمونه.
تینا
چشمامو باز کردم و دیدم تو یه اتاق درب و داغونم که هر لحظه ممکن بود رو سرم خراب شه. سر درد داشتم و اصلا حالن خوب نبود. به سختی خودمو تا در رسوندم و بهش کوبیدم
تینا: کُــ...مَک...! خا...هش می...کنـ... نم ایـ...ن درو با...ز کنـ...ید
وقتی حرف میزدم گلوم میسوخت و فقط گریه میکردم که در باز شد و خورد بهم و افتادم زمین. یه پسری اومد تو که دیگه نتونستم و دوباره چشمامو بستم...
۹۸۳
۰۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.