عشق قدیمی
عشق قدیمی
p"3
گفت قراره بریم خونه پدرم تابلو نکن بزور اوردمت وگرنه
گفتم چیکار می کنی
گفت می کشمت و می دونی که این کار و انجام می دم
گفتم باشه
گفت اتاقت طبقه ی دوم اتاق سومی سمت چپی هست رو تخت لباسی که قراره بپوشید رو گزاشتم
گفتم باشه
گفت زیاد به اتاقه عادت نکن چون تا چند روز دیگه زن و شوهر می شیم
با صدای کمی بلند گفتم زن و شوهر !؟
گفت صدات و واسه من بالا نبر ( با صدای خیلی بلند )
تا چند ثانیه هیچی نگفتیم من گفتم اگه می خوای اینجوری رفتار کنی به جایی نمیرسی بر گشتم و رفتم اتاق
و در و قفل کردم نشستم پشت در و گریه کردم بلند شدم و اشکام و پاک کردم لباسی که باید می پوشیدم و دیدم با خودم گفتم چقدر قشنگه
( پرش زمان به ساعت ۸ )
آرایش کردم و موهام و از بالا با گیره بستم
لباسم و پوشیدم ( اسلاید ۲ )
داشتم می رفتم پایین که کوک رو دیدم
اومدم پایین و گفت ماشین منتظره گفتم اهوم رفتیم سوار ماشین شدیم و حرفی نزدین
رسیدیم اونجا چقدر خوشگل بود عمارتش رفتیم تو یکی اومد و کوک گفتم پسر عمو تو اینجا چیکار می کنی ( با ذوق )
گفت تا شنیدم قراره ازدواج کنی سریع اومدم کره ( با خنده )
همدیگه رو بقل کردن رو به من کرد گفت پس تو همسره جونگ کوک هستی گفتم بله دستم و گرفت و ماچ کرد ( 🤣 )
خجالت کشیدم و گفت به فرمایید از این طرف گفتم چشم
رفتیم تو و پدر کوک رو دیدیم
رو به کوک کردم و دیدم ترسیده سریع رفت طرف پدرش و گفت پدر و دستش و بوسید پدرش یه چیزی به کوک گفت اهمیت ندادم و رفتم سمتش و دستش و بوسید خندید و گفت پس تو عروس منی
گفتم بله
گفت چقدر خوشگلی
خندیدم
.....
خسته شدم
تا پارت بعدی بای
p"3
گفت قراره بریم خونه پدرم تابلو نکن بزور اوردمت وگرنه
گفتم چیکار می کنی
گفت می کشمت و می دونی که این کار و انجام می دم
گفتم باشه
گفت اتاقت طبقه ی دوم اتاق سومی سمت چپی هست رو تخت لباسی که قراره بپوشید رو گزاشتم
گفتم باشه
گفت زیاد به اتاقه عادت نکن چون تا چند روز دیگه زن و شوهر می شیم
با صدای کمی بلند گفتم زن و شوهر !؟
گفت صدات و واسه من بالا نبر ( با صدای خیلی بلند )
تا چند ثانیه هیچی نگفتیم من گفتم اگه می خوای اینجوری رفتار کنی به جایی نمیرسی بر گشتم و رفتم اتاق
و در و قفل کردم نشستم پشت در و گریه کردم بلند شدم و اشکام و پاک کردم لباسی که باید می پوشیدم و دیدم با خودم گفتم چقدر قشنگه
( پرش زمان به ساعت ۸ )
آرایش کردم و موهام و از بالا با گیره بستم
لباسم و پوشیدم ( اسلاید ۲ )
داشتم می رفتم پایین که کوک رو دیدم
اومدم پایین و گفت ماشین منتظره گفتم اهوم رفتیم سوار ماشین شدیم و حرفی نزدین
رسیدیم اونجا چقدر خوشگل بود عمارتش رفتیم تو یکی اومد و کوک گفتم پسر عمو تو اینجا چیکار می کنی ( با ذوق )
گفت تا شنیدم قراره ازدواج کنی سریع اومدم کره ( با خنده )
همدیگه رو بقل کردن رو به من کرد گفت پس تو همسره جونگ کوک هستی گفتم بله دستم و گرفت و ماچ کرد ( 🤣 )
خجالت کشیدم و گفت به فرمایید از این طرف گفتم چشم
رفتیم تو و پدر کوک رو دیدیم
رو به کوک کردم و دیدم ترسیده سریع رفت طرف پدرش و گفت پدر و دستش و بوسید پدرش یه چیزی به کوک گفت اهمیت ندادم و رفتم سمتش و دستش و بوسید خندید و گفت پس تو عروس منی
گفتم بله
گفت چقدر خوشگلی
خندیدم
.....
خسته شدم
تا پارت بعدی بای
۳.۹k
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.