گوجو دو تا بچه داره پارت: ۱۱
مگومی گفت: پدر به این میگن نگاه کنید!
یوتا: خودم باید از اول بچه ها رو به دنیا میآوردم
گوجو با تیک عصبی گلدون رو برداشت و پرت کرد سمت یوتا و گفت: آخه شاگرد اسکل من !! میخواستی من رو .. خیلی گاوی
تانیزاکی و لینیا داشتن از خنده جرررر میخوردن *
گوجو با با داد گفت: گمشید بیرون
یوتا: جدی میفرمایید؟!
مگومی: بیا بشینید یه چایی بخوریم
از قدیم گفتن چایی بخور فشار نخور😎
لینیا گفت: بابا
گوجو گفت: جانم!
لینیا: هیچی یادم رفت 🤣🤣🤣🤣
* یهو همه از خنده منفجر شدن و غش کردن رو زمین *
تانیزاکی گفت: همه ساکت باشید الان بازپخش اخبار رو پخش میکنند
* تانیزاکی روی مبل نشست و کنترل رو برداشت و داشت اخبار گوش میکرد *
مگومی رفت تو اشپزخونه داشت کتلت درست میکرد
گوجو داشت لباس های لینیا و تانیزاکی رو اتو میزد و یوتا هم داشت موهای لینیا رو چهل گیس می بافت *
مگومی گفت: خانواده گل من بیاین شام
گوجو: دهن من رو باز نکن مگومی
مگومی: والا تو جلو بچه هات همه کار ها رو انجام دادی فقط لخت نشدی
سوکونا از گونه یوجی گفت: نه تو رو خدا بزار لخت بشه 🙄* با تمسخر *
گوجو با پوزخند: شاید از پایین لخت نشده باشم ولی از بالا لخت شدم پیش بچه هام
مگه تانیزاکی؟
تانیزاکی با حالت متفکرانه گفت: ساکت باشید دارم اخبار نگاه میکنم
لینیا رفت کنار تانیزاکی رو مبل نشست و گفت: مخت رو بزنم؟
تانیزاکی : تلاشت رو بکن
لینیا: ببخشید لبام خشک شده میشه بالم لبم شید؟
تانیزاکی: .... اره
گوجو سرفش گرفت افتاد رو زمین داشت خفه میشد
مگومی خودش ریخت پشم هاش کتلت رو درست کرد
یوتا با حالت وادا*فاک داشت به لینیا نگاه میکرد
یوجی هم با حالت افرین
سوکونا با غرور گفت: بچه های خودمن
گوجو گفت : تو یکی دیگه گل نخورررر
یوتا: خودم باید از اول بچه ها رو به دنیا میآوردم
گوجو با تیک عصبی گلدون رو برداشت و پرت کرد سمت یوتا و گفت: آخه شاگرد اسکل من !! میخواستی من رو .. خیلی گاوی
تانیزاکی و لینیا داشتن از خنده جرررر میخوردن *
گوجو با با داد گفت: گمشید بیرون
یوتا: جدی میفرمایید؟!
مگومی: بیا بشینید یه چایی بخوریم
از قدیم گفتن چایی بخور فشار نخور😎
لینیا گفت: بابا
گوجو گفت: جانم!
لینیا: هیچی یادم رفت 🤣🤣🤣🤣
* یهو همه از خنده منفجر شدن و غش کردن رو زمین *
تانیزاکی گفت: همه ساکت باشید الان بازپخش اخبار رو پخش میکنند
* تانیزاکی روی مبل نشست و کنترل رو برداشت و داشت اخبار گوش میکرد *
مگومی رفت تو اشپزخونه داشت کتلت درست میکرد
گوجو داشت لباس های لینیا و تانیزاکی رو اتو میزد و یوتا هم داشت موهای لینیا رو چهل گیس می بافت *
مگومی گفت: خانواده گل من بیاین شام
گوجو: دهن من رو باز نکن مگومی
مگومی: والا تو جلو بچه هات همه کار ها رو انجام دادی فقط لخت نشدی
سوکونا از گونه یوجی گفت: نه تو رو خدا بزار لخت بشه 🙄* با تمسخر *
گوجو با پوزخند: شاید از پایین لخت نشده باشم ولی از بالا لخت شدم پیش بچه هام
مگه تانیزاکی؟
تانیزاکی با حالت متفکرانه گفت: ساکت باشید دارم اخبار نگاه میکنم
لینیا رفت کنار تانیزاکی رو مبل نشست و گفت: مخت رو بزنم؟
تانیزاکی : تلاشت رو بکن
لینیا: ببخشید لبام خشک شده میشه بالم لبم شید؟
تانیزاکی: .... اره
گوجو سرفش گرفت افتاد رو زمین داشت خفه میشد
مگومی خودش ریخت پشم هاش کتلت رو درست کرد
یوتا با حالت وادا*فاک داشت به لینیا نگاه میکرد
یوجی هم با حالت افرین
سوکونا با غرور گفت: بچه های خودمن
گوجو گفت : تو یکی دیگه گل نخورررر
۵.۸k
۲۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.