برای منp2
ویو سها
باهم به سمت میز رفتیم و شروع به خوردن صبحانه کردیم
که یهو یکی از بادیگارد های یونگی با سرعت اومد داخل و در گوش یونگی چیز هایی زمزمه کرد که من متوجهشون نشدم که یونگی با اعصبانیت مشتش رو روی میز کوبید و بدون حرفی بلند شد و دوباره به سمت اتاقش رفت سریعا بلند شدم و به سمت اتاقش رفتم و در زدم
سها: اوپاااا؟ خوبی؟ در رو باز کن
یونگی: در بازه بیا تو
سها:🤦♀️
رفتم داخل و دیدم دوباره داره سیگار میکشه این دفعه با خشم زیاد به سمتش رفتم
سها: هی یونگی چند بار بهت بگم این لعنتی برای ریه هات ضرر داره نفهم چند بار بگم نکش هااااا؟{عربده}
یونگی: خانم دکتر!من نمیدونستم شما اعصبانی میشید
سها: چی؟ یونگیییییییییییییییییییییییییییی{داد}
پوزخندی تحویلم داد و با انگشتش سیگار رو خاموش کرد
بعدش از توی کشو هفت تیری رو برداشت و پشت کمرش جا ساز کرد
کتش رو پوشید و خیلی خشن دستمو محکم گرفت و به دنبال خودش کشوند از اتاق بیرون اومد و گفت
یونگی: لباست رو عوض کن و بیا بریم
سها: کجا؟
یونگی: میفهمی ، بیا اینو بگیر کسی نبینه
سها: ها؟
هفتیری رو به سمتم گرفت مگه جنگ جهانیه؟
قبولش کردم و با سرعت به طبقه بالا رفتم
لباسم رو عوض کردم و پایین اومدم{ اسلاید2}
سریعا سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم دو تا مشین دیگه هم پشت سرمون میومدند که بادیگارد های یونگی بودن
یونگی: خوب گوش کن سها اگه از هم جدا شدیم از خودت محافظت کن باشه؟توی داشبورد گلوله هست بردار و بزار توی جیبت که اگه تموم شه داشته باشی
سها: ب...باشه
درحال برداشتن گولوله ها بودم که ناگهان:
باهم به سمت میز رفتیم و شروع به خوردن صبحانه کردیم
که یهو یکی از بادیگارد های یونگی با سرعت اومد داخل و در گوش یونگی چیز هایی زمزمه کرد که من متوجهشون نشدم که یونگی با اعصبانیت مشتش رو روی میز کوبید و بدون حرفی بلند شد و دوباره به سمت اتاقش رفت سریعا بلند شدم و به سمت اتاقش رفتم و در زدم
سها: اوپاااا؟ خوبی؟ در رو باز کن
یونگی: در بازه بیا تو
سها:🤦♀️
رفتم داخل و دیدم دوباره داره سیگار میکشه این دفعه با خشم زیاد به سمتش رفتم
سها: هی یونگی چند بار بهت بگم این لعنتی برای ریه هات ضرر داره نفهم چند بار بگم نکش هااااا؟{عربده}
یونگی: خانم دکتر!من نمیدونستم شما اعصبانی میشید
سها: چی؟ یونگیییییییییییییییییییییییییییی{داد}
پوزخندی تحویلم داد و با انگشتش سیگار رو خاموش کرد
بعدش از توی کشو هفت تیری رو برداشت و پشت کمرش جا ساز کرد
کتش رو پوشید و خیلی خشن دستمو محکم گرفت و به دنبال خودش کشوند از اتاق بیرون اومد و گفت
یونگی: لباست رو عوض کن و بیا بریم
سها: کجا؟
یونگی: میفهمی ، بیا اینو بگیر کسی نبینه
سها: ها؟
هفتیری رو به سمتم گرفت مگه جنگ جهانیه؟
قبولش کردم و با سرعت به طبقه بالا رفتم
لباسم رو عوض کردم و پایین اومدم{ اسلاید2}
سریعا سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم دو تا مشین دیگه هم پشت سرمون میومدند که بادیگارد های یونگی بودن
یونگی: خوب گوش کن سها اگه از هم جدا شدیم از خودت محافظت کن باشه؟توی داشبورد گلوله هست بردار و بزار توی جیبت که اگه تموم شه داشته باشی
سها: ب...باشه
درحال برداشتن گولوله ها بودم که ناگهان:
۹۲۴
۲۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.