تک پارتی (درخواستی)
تک پارتی (درخواستی)
بعد فرار اون دختر خیلی خونسرد بود
انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده
دست راست هیونجین و ضد البته بادیادگارش لب باز کرد ترس شدیدی توی بدنش بود هر کسه دیگه ای هم که بود از اون پسر میترسید البته چرا دروغ اون بزرگ مافیای جهانه هر کسی با عروسکش بازی کنه از پوست تا استخون تیکه تیکش میکرد تو واسش مثل فرشته بودی بلاخره با ترس لب زد
بادیادگار :ارـ ارباب
هیونجین که با هنوز خونسرد بود گفت
هیونجین ::چته؟
بادیادگار:ب ـ بریم دنبالشون بگردیم؟
هیونجین::نه...میخوام تا وقتی اون بیرونه خوش بگذرونه
بادیادگار :ب...باشه ارباب
هیونجین:زود میام دنبالت عروسکم
ساعت ها،گذشت و تو هنوز درحال رقصیدن با پسری بودی من چند ساعت دیگه به دست مردت قرار بود کشته بشه.... ππππππππππππππππππ
ساعت ها گذشت دیگه وقت تعطیلی بار بود تو که واقعا خسته بودی و اون لحظه فقط دلت آغوش گرم هیونجین رو میخواست و اصلا توجه نکردی امشب چه اتفاقی قراره بیوفته به سمت خونه راهی شدی وقتی به خونه رسید دوست پسرت داشت رو کشید نفساش به گردنت میخورد
هیونجین:انقدر دلت برام تنگ شده بود که خودت برگشتی؟!
آت :هیون...جینا
هیونجین :عا بعدا راجبش حرف میزنیم،عا یادمه گفته بودی رنگ مورد علاقت مشکیه؟پس یادم بمونه امشب وقتی تخت شکست تخت جدید رو رنگی که تو دوست داری بگیرم!
ـ پآیآں
ںویسںده:𝙼𝚒𝚗 ✯𝚂𝚘𝚘
تابع قوانین جمهوری اسلامی
تابع قوانین جمهوری اسلامی
تابع قوانین ویسگون
بعد فرار اون دختر خیلی خونسرد بود
انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده
دست راست هیونجین و ضد البته بادیادگارش لب باز کرد ترس شدیدی توی بدنش بود هر کسه دیگه ای هم که بود از اون پسر میترسید البته چرا دروغ اون بزرگ مافیای جهانه هر کسی با عروسکش بازی کنه از پوست تا استخون تیکه تیکش میکرد تو واسش مثل فرشته بودی بلاخره با ترس لب زد
بادیادگار :ارـ ارباب
هیونجین که با هنوز خونسرد بود گفت
هیونجین ::چته؟
بادیادگار:ب ـ بریم دنبالشون بگردیم؟
هیونجین::نه...میخوام تا وقتی اون بیرونه خوش بگذرونه
بادیادگار :ب...باشه ارباب
هیونجین:زود میام دنبالت عروسکم
ساعت ها،گذشت و تو هنوز درحال رقصیدن با پسری بودی من چند ساعت دیگه به دست مردت قرار بود کشته بشه.... ππππππππππππππππππ
ساعت ها گذشت دیگه وقت تعطیلی بار بود تو که واقعا خسته بودی و اون لحظه فقط دلت آغوش گرم هیونجین رو میخواست و اصلا توجه نکردی امشب چه اتفاقی قراره بیوفته به سمت خونه راهی شدی وقتی به خونه رسید دوست پسرت داشت رو کشید نفساش به گردنت میخورد
هیونجین:انقدر دلت برام تنگ شده بود که خودت برگشتی؟!
آت :هیون...جینا
هیونجین :عا بعدا راجبش حرف میزنیم،عا یادمه گفته بودی رنگ مورد علاقت مشکیه؟پس یادم بمونه امشب وقتی تخت شکست تخت جدید رو رنگی که تو دوست داری بگیرم!
ـ پآیآں
ںویسںده:𝙼𝚒𝚗 ✯𝚂𝚘𝚘
تابع قوانین جمهوری اسلامی
تابع قوانین جمهوری اسلامی
تابع قوانین ویسگون
۴۴۶
۱۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.