𝗣𝗮𝗿𝘁⁵⁴
𝗣𝗮𝗿𝘁⁵⁴
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
ا/ت: قسمت که نیست، بخاطر خودم میخواد این کارو بکنه، میگه فعلا بی سروصدا موقتی عقد کنیم تا تهیونگ و خانوادهاش دست از سرم بردارن،اگه تهیونگ م کوتاه نیاد دیگه مهم نیست، اینجوری راحت تر میتونم کارای شکایت و جلو ببرم.
عمه تایید کرد:
عمه ا/ت: آره عزیزم این راه بهترين راهه، اون مرتیکه دیگه نمیتونه تو رو به اسم خانوادت تهدید کنه، از این به بعد شوگا مثل کوه پشتته، اون میشه طرف مقابلش.
ا/ت: میترسم عمه.
مکثی کرد و بعد آروم گفت:
عمه ا/ت: از چی میترسی؟
گوشه ناخنم رو به دندون گرفتم.
با اینکه پیشم نبود اما اونقدر منو خوب میشناخت که بدونه توی این لحظه دارم چیکار میکنم. چون توپید:
عمه ا/ت: ناخناتو نجو، حرف بزن ا/ت.
ا/ت: شوگا همه چی و درمورد منو تهیونگ میدونه ولی بازم میترسم....اگه...اگه
عمه ا/ت: هیچی نگو، هیچی نگو، من دارم میگم مثل کوه پشتت وایمیسته، اون میشه شوهرت میفهمی اینو؟ تهیونگ هم نمیتونه جلوی شوهرت بایسته.
صدام اون لحظه انقدر آروم بود که حتی شک داشتم عمه شنیده باشه
ا/ت: اون هنوز عاشق زنشه عمه.
برخلافِ من، اینقدر این جمله برای عمه بی اهمیت بود که به راحتی گفت:
عمه ا/ت: عاشقش باشه،زیرِ سقف این آسمون خیلیا عاشق این و اونن اما دارن با یکی دیگه زندگی میکنن...تو فعلا جواب بله رو بهش بده بقیه ش با من،خودم بهت میگم چیکار کن که به یه هفته نکشیده مهرت بره تو دلش،هر کی و غیر خودت ببوسه بذاره کنار.
از خجالت زیاد صورتم از گرما سوخت.
عمه دوباره تکرار کرد:
عمه ا/ت: نبینم احمقی کنی ردش کنی؟اگه اینکارو کردی دیگه پیش من نمیای ا/ت فهمیدی؟
چیزی نگفتم.
عمه ا/ت: جوابت که مثبته ها؟
با ناچاری نفس بلندی کشیدم و گفتم:
ا/ت: نمیدونم....بهم گفته فردا جوابمو بهش بگم...تا فردا باید فکر کنم.
عمه ا/ت: نگران هیچی نباش...صبح که بیدار شدی اولین کاری که میکنی زنگ میزنی بهش، جواب مثبت تو بهش میگی، بعد خودم عصر میام دنبالت میبرمت آرایشگاه و خرید، زشته با اون لباسای سیاه بری تو خونه شوهرِ جدیدت.
از چیزی که شنیدم ماتم برد...
گیج شدم...
قراره آقای شوگا شوهرِ جدیدم بشه؟
اگه عمه میگه این راه خوبیه پس شاید چراه ی دیگه ای ندارم.
به قول خودش مردی مثل شوگا آرزوی هر دختریه.
الان که اون سرِ راهم قرار گرفته من این موقعیت رو به راحتی از دست نمیدم، پیشنهادش رو قبول میکنم.
با صدای عمه از فکر اومدم بیرون.
عمه ا/ت: فهمیدی بهت چی گفتم؟
انگار که کنارم باشه، سرم رو تکون دادم و بدون مکث گفتم:
ا/ت: پیشنهادشو قبول میکنم عمه.
یهو صدای کوفتنِ چیزی شونه هام رو از جا پروند.
ادامه کامنت
•پارت پنجاه و چهارم•
•یاس•
شرایط:۳۵لایک
فالو کردن نویسنده:)
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
ا/ت: قسمت که نیست، بخاطر خودم میخواد این کارو بکنه، میگه فعلا بی سروصدا موقتی عقد کنیم تا تهیونگ و خانوادهاش دست از سرم بردارن،اگه تهیونگ م کوتاه نیاد دیگه مهم نیست، اینجوری راحت تر میتونم کارای شکایت و جلو ببرم.
عمه تایید کرد:
عمه ا/ت: آره عزیزم این راه بهترين راهه، اون مرتیکه دیگه نمیتونه تو رو به اسم خانوادت تهدید کنه، از این به بعد شوگا مثل کوه پشتته، اون میشه طرف مقابلش.
ا/ت: میترسم عمه.
مکثی کرد و بعد آروم گفت:
عمه ا/ت: از چی میترسی؟
گوشه ناخنم رو به دندون گرفتم.
با اینکه پیشم نبود اما اونقدر منو خوب میشناخت که بدونه توی این لحظه دارم چیکار میکنم. چون توپید:
عمه ا/ت: ناخناتو نجو، حرف بزن ا/ت.
ا/ت: شوگا همه چی و درمورد منو تهیونگ میدونه ولی بازم میترسم....اگه...اگه
عمه ا/ت: هیچی نگو، هیچی نگو، من دارم میگم مثل کوه پشتت وایمیسته، اون میشه شوهرت میفهمی اینو؟ تهیونگ هم نمیتونه جلوی شوهرت بایسته.
صدام اون لحظه انقدر آروم بود که حتی شک داشتم عمه شنیده باشه
ا/ت: اون هنوز عاشق زنشه عمه.
برخلافِ من، اینقدر این جمله برای عمه بی اهمیت بود که به راحتی گفت:
عمه ا/ت: عاشقش باشه،زیرِ سقف این آسمون خیلیا عاشق این و اونن اما دارن با یکی دیگه زندگی میکنن...تو فعلا جواب بله رو بهش بده بقیه ش با من،خودم بهت میگم چیکار کن که به یه هفته نکشیده مهرت بره تو دلش،هر کی و غیر خودت ببوسه بذاره کنار.
از خجالت زیاد صورتم از گرما سوخت.
عمه دوباره تکرار کرد:
عمه ا/ت: نبینم احمقی کنی ردش کنی؟اگه اینکارو کردی دیگه پیش من نمیای ا/ت فهمیدی؟
چیزی نگفتم.
عمه ا/ت: جوابت که مثبته ها؟
با ناچاری نفس بلندی کشیدم و گفتم:
ا/ت: نمیدونم....بهم گفته فردا جوابمو بهش بگم...تا فردا باید فکر کنم.
عمه ا/ت: نگران هیچی نباش...صبح که بیدار شدی اولین کاری که میکنی زنگ میزنی بهش، جواب مثبت تو بهش میگی، بعد خودم عصر میام دنبالت میبرمت آرایشگاه و خرید، زشته با اون لباسای سیاه بری تو خونه شوهرِ جدیدت.
از چیزی که شنیدم ماتم برد...
گیج شدم...
قراره آقای شوگا شوهرِ جدیدم بشه؟
اگه عمه میگه این راه خوبیه پس شاید چراه ی دیگه ای ندارم.
به قول خودش مردی مثل شوگا آرزوی هر دختریه.
الان که اون سرِ راهم قرار گرفته من این موقعیت رو به راحتی از دست نمیدم، پیشنهادش رو قبول میکنم.
با صدای عمه از فکر اومدم بیرون.
عمه ا/ت: فهمیدی بهت چی گفتم؟
انگار که کنارم باشه، سرم رو تکون دادم و بدون مکث گفتم:
ا/ت: پیشنهادشو قبول میکنم عمه.
یهو صدای کوفتنِ چیزی شونه هام رو از جا پروند.
ادامه کامنت
•پارت پنجاه و چهارم•
•یاس•
شرایط:۳۵لایک
فالو کردن نویسنده:)
۱۳.۳k
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.