فیک کوک
𝕸𝖞 𝖒𝖆𝖋𝖎𝖆⁴
پسر خوبی به نظر میومد، ولی انگار فقط یه نفر از یین ما چشمشو گرفته بود. چون بیشتر نگاهش سمت اون بود.
من که سرمو پایین انداخته بودم ولی زیرزیرکی حواسم به دوروبرم بود.
ولی نمیدونم چرا نگاه یه نفر رو روی خودم احساس میکردم و این حس خیلی خوبی نداشت برام.
جیمین همون طور که صاف وایساده بود و سرشو به سمت دختری که کنار من ایستاده بود متمایل کرد و گفت.....
جیمین:.....خب.....نظرتون راجب وصلت خانواده ی جئونا با پارک چیه؟ خانم پارک رز؟
اون دختر کنار من وایساده بود. با شنیدن این حرف چشماش چهارتا شد. با خجالت سرشو پایین انداخت.
دختر خوشگلی به نظر میومد. با موهای فر بلند و لباس صورتی کمرنگ کوتاه با نمک و کیوتش.
بدبخت شدم. به معنای واقعی بدبخت، بدبخت شدم. الان باید برم کلفتی اینا رو بکنم. بابا میکشتم. میتونستم از اونجا خشم و عصبانیت بابا رو ببینم.
و همچنین خوشحالی مامان و بابای اون دختره رز.
بقیه دخترا داشتن فشار میخوردن. ولی من بیشتر نگران و ناراحت بودم.
دلم نمیخواست با اون پسر ازدواج کنم، ولی چون مجبور بودم راه دیگهای نداشتم.
اون واقعا جذاب بود. ولی من هیییچ حسی بهش نداشتم.
توی همین حالت وحشتناک بودم و سرم به سمت پایین بود که قطره اشکی از روی صورتم جاری شد و سعی کردم آروم پاکش کنم که به آرایشم گند نزنه.
آروم سرمو بالا بردم و به رز لبخند زدم که اونم بهم لبخند زد.
خانم جئون ازش خواست که بره پیش جیمین.
فک کردم دیگه باید جمع کنیم و بریم گمشیم بساتمونو توی خونه جیمین و رز پهن بکنیم.
که یهو خانم جئون گفت:
خانم جئون: چرا انقدر نا امیدید دخترا؟ هنوز که چیزی تموم نشده......
پارت بعدی:
۱۵ لایک
۱۰ کامنت
آمار ۴۰ ?
پسر خوبی به نظر میومد، ولی انگار فقط یه نفر از یین ما چشمشو گرفته بود. چون بیشتر نگاهش سمت اون بود.
من که سرمو پایین انداخته بودم ولی زیرزیرکی حواسم به دوروبرم بود.
ولی نمیدونم چرا نگاه یه نفر رو روی خودم احساس میکردم و این حس خیلی خوبی نداشت برام.
جیمین همون طور که صاف وایساده بود و سرشو به سمت دختری که کنار من ایستاده بود متمایل کرد و گفت.....
جیمین:.....خب.....نظرتون راجب وصلت خانواده ی جئونا با پارک چیه؟ خانم پارک رز؟
اون دختر کنار من وایساده بود. با شنیدن این حرف چشماش چهارتا شد. با خجالت سرشو پایین انداخت.
دختر خوشگلی به نظر میومد. با موهای فر بلند و لباس صورتی کمرنگ کوتاه با نمک و کیوتش.
بدبخت شدم. به معنای واقعی بدبخت، بدبخت شدم. الان باید برم کلفتی اینا رو بکنم. بابا میکشتم. میتونستم از اونجا خشم و عصبانیت بابا رو ببینم.
و همچنین خوشحالی مامان و بابای اون دختره رز.
بقیه دخترا داشتن فشار میخوردن. ولی من بیشتر نگران و ناراحت بودم.
دلم نمیخواست با اون پسر ازدواج کنم، ولی چون مجبور بودم راه دیگهای نداشتم.
اون واقعا جذاب بود. ولی من هیییچ حسی بهش نداشتم.
توی همین حالت وحشتناک بودم و سرم به سمت پایین بود که قطره اشکی از روی صورتم جاری شد و سعی کردم آروم پاکش کنم که به آرایشم گند نزنه.
آروم سرمو بالا بردم و به رز لبخند زدم که اونم بهم لبخند زد.
خانم جئون ازش خواست که بره پیش جیمین.
فک کردم دیگه باید جمع کنیم و بریم گمشیم بساتمونو توی خونه جیمین و رز پهن بکنیم.
که یهو خانم جئون گفت:
خانم جئون: چرا انقدر نا امیدید دخترا؟ هنوز که چیزی تموم نشده......
پارت بعدی:
۱۵ لایک
۱۰ کامنت
آمار ۴۰ ?
۹.۹k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.