onley for me (پارت ۵)
از زبان ا/ت
بهم مسیج داده بود که بیام پیشش چون یه کار مهم داره منم که طبق معمول برای همیشه فراموشش کرده بودم بلاکش کردمو دایونو بغل کردم و میخواستیم بریم خونه..
دایون: مامانیی بابایی میخواست بری پیشش چرا نرفتی خبب؟
ا/ت: یکم کار داریم دایون الان نه..
که یهو دستی دور کمرم حلقه زده شدو ترسیدم که یونگی با صدای بمش در گوشم زمزمه کرد
یونگی: مگه بهت نگفتم وایسا؟..
سعی میکردم دستشو جدا کنم ولی اون زورش ده برابر من بود
ا/ت: لطفا ولم کن.. چیکارم داری؟
یونگی: یعنی حق ندارم با زن خودم کار داشته باشم؟
ا/ت: من دیگه زن تو نیستم مثل اینکه یادت رفته دیگه چیزی بین ما نیست اقای مین.. درضمن.. دخترم توی بغلمه و اگه بخوای کاری کنی قطعا بچم شاهده و میره به مامانبزرگش لو میده اینجوری نیست؟..
و دستشو از دور کمرم ور داشت و چیزی نگفت منم به سمت خونه راه افتادمو رسیدیم
اخه یکی نیست بگه چرا بازم میای سمت من میخوای دوباره اشکمو در بیاری بخاطر خاطرات؟؟؟ چرا نمیری پیش زن هرزت..
۲ساعت بعد*
داشتم شام درست میکردم و دایونم داشت کارتون نگاه میکرد که مامانم زنگ زد
ا/ت: یوبوسیو؟ (اگه نمیدونین تو کره ای به معنای الو)
(اسم مامان ا/تو میزارم م/ت )
م/ت: ا/ت؟ خونه ای؟..
ا/ت: اره چطور؟..
م/ت: شوهرت اومد جلوی خونه ی ما و ازم پرسید خونه ای یا نه...
ا/ت: وایسا... کی؟؟
م/ت: دایونو بیار خونه ی ما..
ا/ت: مامان منظورت چیه؟.. این مرتیکه چرا امروز به من گیر داده بهش بگو ولم کنه!
م/ت: اگه مادرتو دوست داری هرکاری که میگمو بکن خب؟
ا/ت: الان منظورت چیه نه من دایونو نمیارم!
و بعد قطع کردمو دیدم دایون داره نگاهم میکنه
دایون: مامانی؟..چیشده
ا/ت: هیچی عزیزم...
درارو قفل کردمو ایفون خونه رو قطع کردم استرس داشتم بیاد .. ازت متنفرم چرا به من گیر میدی؟؟ چیشده امروز یاد من افتادی هر جا میرم دنبال من میای؟....
کامنت:۴
لایک: ۱۶
سلام کیوتام ببخشید این پارتو بیش از حد دیر گذاشتم ولی خودتون میدونین دلیلش چی بود و امیدوارم که ازش خوشتون بیاد ^^
بهم مسیج داده بود که بیام پیشش چون یه کار مهم داره منم که طبق معمول برای همیشه فراموشش کرده بودم بلاکش کردمو دایونو بغل کردم و میخواستیم بریم خونه..
دایون: مامانیی بابایی میخواست بری پیشش چرا نرفتی خبب؟
ا/ت: یکم کار داریم دایون الان نه..
که یهو دستی دور کمرم حلقه زده شدو ترسیدم که یونگی با صدای بمش در گوشم زمزمه کرد
یونگی: مگه بهت نگفتم وایسا؟..
سعی میکردم دستشو جدا کنم ولی اون زورش ده برابر من بود
ا/ت: لطفا ولم کن.. چیکارم داری؟
یونگی: یعنی حق ندارم با زن خودم کار داشته باشم؟
ا/ت: من دیگه زن تو نیستم مثل اینکه یادت رفته دیگه چیزی بین ما نیست اقای مین.. درضمن.. دخترم توی بغلمه و اگه بخوای کاری کنی قطعا بچم شاهده و میره به مامانبزرگش لو میده اینجوری نیست؟..
و دستشو از دور کمرم ور داشت و چیزی نگفت منم به سمت خونه راه افتادمو رسیدیم
اخه یکی نیست بگه چرا بازم میای سمت من میخوای دوباره اشکمو در بیاری بخاطر خاطرات؟؟؟ چرا نمیری پیش زن هرزت..
۲ساعت بعد*
داشتم شام درست میکردم و دایونم داشت کارتون نگاه میکرد که مامانم زنگ زد
ا/ت: یوبوسیو؟ (اگه نمیدونین تو کره ای به معنای الو)
(اسم مامان ا/تو میزارم م/ت )
م/ت: ا/ت؟ خونه ای؟..
ا/ت: اره چطور؟..
م/ت: شوهرت اومد جلوی خونه ی ما و ازم پرسید خونه ای یا نه...
ا/ت: وایسا... کی؟؟
م/ت: دایونو بیار خونه ی ما..
ا/ت: مامان منظورت چیه؟.. این مرتیکه چرا امروز به من گیر داده بهش بگو ولم کنه!
م/ت: اگه مادرتو دوست داری هرکاری که میگمو بکن خب؟
ا/ت: الان منظورت چیه نه من دایونو نمیارم!
و بعد قطع کردمو دیدم دایون داره نگاهم میکنه
دایون: مامانی؟..چیشده
ا/ت: هیچی عزیزم...
درارو قفل کردمو ایفون خونه رو قطع کردم استرس داشتم بیاد .. ازت متنفرم چرا به من گیر میدی؟؟ چیشده امروز یاد من افتادی هر جا میرم دنبال من میای؟....
کامنت:۴
لایک: ۱۶
سلام کیوتام ببخشید این پارتو بیش از حد دیر گذاشتم ولی خودتون میدونین دلیلش چی بود و امیدوارم که ازش خوشتون بیاد ^^
۴.۰k
۲۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.