vampire🩸🥀
vampire🩸🥀
part:یادم نیست🚬🗿
ا/ت ویو🥀
یونگی اول یکم تردید کرد ولی بعد اومد نزدیک ترقوه ام اول زبونش رو روی ترقوه ام کشید زبونش داغ بود(مغز من به چیزهای خوبی فکر نمیکنه🗿💔)که یدفعه سوزشی حس کردم اون دندونش رو وارد ترقوه ام کرده بود ناله ای کردم خیلی عمیق مک میزد که بعد از چند دقیقه چیزی ندیدم و سیاهی...... .
یونگی ویو🩸
وقتی که داشتم از خونش مک میزدم کنترل خودم رو از دست داده بودم و متوجه نشدم که چقدر گذشته که حس کردم ا/ت به هوش نیسم دندونام رو خارج کردم نگاهی به ا/ت که بیهوش افتاده بود بغلم انداختم سریع از جام بلند شدم ا/ت رو براید استایل بغل کردم و تا تونستم تند دوییدم و ا/ت رو بردم به اتاقش اونجا خوابوندمش پتو رو روش کشیدم و از اتاق خارج شدم و به دکتری که خودشم ومپایر هست زنگ زدم
_: سلام آقای کیم لطفا سریع بیاید به خونه من(🗿)
&: باشه خودم رو سریع میرسونم
وقطع کردم رفتم تو اتاق ا/ت درو بستم نشستم روی صندلی و تا زمانیکه کیم بیاد تو دلم به خودم لعنت میفرستادم
پنج دقیقه گذشت که زنگ در به صدا دراومد از روی صندلی بلند شدم و دست ا/ت رو که تمام این مدت تو دستام داشتم رو ول کردم دره اتاق رو باز کردم و بدون اینکه ببندم از پله ها رفتم پایین و به سمت در رفتم دستگیره درو باز کردم که با کیم نامجون دکتر و دوستی که خیلی وقته میشناسمش مواجه شدم
&: مین یونگی میدونستی که خیلی کنجکاوم بدونم با اینکه خودت سالمی ولی اینقد اضطراب و استرس داری چیه؟
_: *توضیح دادن*
&: خب تو همینجا بمون تا من معاینش کنم
_: باشه
part:یادم نیست🚬🗿
ا/ت ویو🥀
یونگی اول یکم تردید کرد ولی بعد اومد نزدیک ترقوه ام اول زبونش رو روی ترقوه ام کشید زبونش داغ بود(مغز من به چیزهای خوبی فکر نمیکنه🗿💔)که یدفعه سوزشی حس کردم اون دندونش رو وارد ترقوه ام کرده بود ناله ای کردم خیلی عمیق مک میزد که بعد از چند دقیقه چیزی ندیدم و سیاهی...... .
یونگی ویو🩸
وقتی که داشتم از خونش مک میزدم کنترل خودم رو از دست داده بودم و متوجه نشدم که چقدر گذشته که حس کردم ا/ت به هوش نیسم دندونام رو خارج کردم نگاهی به ا/ت که بیهوش افتاده بود بغلم انداختم سریع از جام بلند شدم ا/ت رو براید استایل بغل کردم و تا تونستم تند دوییدم و ا/ت رو بردم به اتاقش اونجا خوابوندمش پتو رو روش کشیدم و از اتاق خارج شدم و به دکتری که خودشم ومپایر هست زنگ زدم
_: سلام آقای کیم لطفا سریع بیاید به خونه من(🗿)
&: باشه خودم رو سریع میرسونم
وقطع کردم رفتم تو اتاق ا/ت درو بستم نشستم روی صندلی و تا زمانیکه کیم بیاد تو دلم به خودم لعنت میفرستادم
پنج دقیقه گذشت که زنگ در به صدا دراومد از روی صندلی بلند شدم و دست ا/ت رو که تمام این مدت تو دستام داشتم رو ول کردم دره اتاق رو باز کردم و بدون اینکه ببندم از پله ها رفتم پایین و به سمت در رفتم دستگیره درو باز کردم که با کیم نامجون دکتر و دوستی که خیلی وقته میشناسمش مواجه شدم
&: مین یونگی میدونستی که خیلی کنجکاوم بدونم با اینکه خودت سالمی ولی اینقد اضطراب و استرس داری چیه؟
_: *توضیح دادن*
&: خب تو همینجا بمون تا من معاینش کنم
_: باشه
۶.۸k
۲۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.