"•میکاپر من•" "•پارت21•"
قسمت بیست و یکم:
ته ـ صبحونه چی داریم؟. داشتم خفه میشم خیلی سفت بغلم کرده بود نفسم بالا نمیومد بزور نفس میکشیدم. کتی ـ تهیونگ ولم کن خفه شدم. تهیونگ نگاه خبیثی بهم انداخت ریز خندید. ته ـ یه شرط داره.کتی ـ هرچی باشه قبوله.سرشو کمی بهم نزدیک کرد. ته ـ منو ببوس. سرمو بردم نزدیک و گونشو بوسیدم تا ولم کنه اما دست بردار نبود. ته ـ منظورم گونه نبود از ناحیه لب بود. کتی ـ چیییی حتما دیوونه شدید. ابروهاشو داد بالا و لبخند کجی زد. ته ـ باشه پس خودم دست بکار میشم.همین که میخواست سرشو بیاره جلو تمام انرژیمو جمع کرد و حلقه دستاشو باز کردم با یه پرش محکم از بغلش اومدم بیرون اما با سر خوردم زمین. کتیـاخ. تهیونگ دست پاچه اومد نزدیک سرمو پایین انداختم و الکی گریه میکردم. کتیـهمش بخاطر تو دردم گرفت.با دستش چونمو بالا کشید. تهـچون بخاطر من دردت گرفت من صبحونه رو آماده میکنم. از خدا خواسته سرمو تند تند تکون دادم اونم مهربون بهم نگاه کرد اومد جلو کمکم کرد تا بلند شد.
تهیونگ:
کتی با دیدن میز سوتی کشید.کتیـساچ واو کیم تهیونگ ببین چه کردی.تهـبیا بشین صبحنتو بخور. نشست پشت میز و یه لقمه برای خودش درست کرد لقمه رو داخل دهنش گذاشت و داشت با ولع میجویید وقتی قورت داد با ذوق گفت.کتیـوااای این عالی ترین صبحونیه که خوردم. چیزی نگفتم با لبخند نگاش میکردم مثل یه بچه داشت صبحونه میخورد، متوجه نگاه های خیرم شد سوالی نگام کردم. کتیـخودت نمیخوری؟. با گفتن حرفش اشتهام تحریک شد. تهـچرا خانم شکمو میخورم.خندید و دوباره مشغول شد...
بعد از خوردن صبحونه نذاشتم کتی ظرفارو بشوره خودم شستم الانم بالاست و داره آماده میشه تا باهم بریم کمپانی.
جونگ کوک:
بهش خیره شدم داشت با دقت میکاپم میکرد خیلی غرق کارش شده بود حرصم گرفت اصلا بهم توجه نمیکرد فقط روی کارش تمرکز میکرد مچ دستشو گرفتم که با تعجب گفت. نامراـکوکی بزار دیگه آخراشه. کوکیـما کی باهم ازدواج می.. نذاشت حرفمو کامل بزنم دستشو گذاشت جلوی دهنم و خیلی یواش گفت. نامراـکوکی چی داری میگی الان کسی بشنوه برات دردسر درست میشه بهتره این حرفارو جاهای خلوت بگی.خیلی خوشحال شدم که بهم توجه میکرد دستشو از روی دهنم برداشتم و پشت دستشو بوسیدم چشماش گرد شد اخم کردم و گفتم. کوکیـمگه بهت نگفتم چشماتو اونجوری نکونی چرا به حرفم گوش نمیدی. دستششو پشتش قایم کرد و با صدا گفت. نامراـاقای جئون تقریبا کارتون تمومه میتونید بلند شید. با گفتن حرفش رفت تا وسایلارو جمع کنه منم به سمت اتاق رفتم تا عکسبرداری رو شروع کنیم، از اتاق میکاپ خارج شدم که چشمم به کاترین افتاد رفتم سمتش حواسش نبود دستامو از پشت روی چشماش گذاشتم. کتیـوای تو کی؟. حرفی نزدم. کتی ـ تهیونگ اذیتم نکن دیگه. با خخده گفتم ـ قبلنا اقای کیم صداش میکردی الان شد تهیونگ.لباشو غنچه کرد و گفت. کتیـ حسودی نباشه، حالا بگو ببینم کلاغا خبر رسوندن که بین تو و نامرا خبرایه چطوری مخشو زدی؟. چشامو ریز کردم و سرمو بردم جلو.کوکیـبهت یاد بدم؟
بچه ها امتحانای ماهانم شروع شده و منم اصلا وقت نمیکنم گوشیو بردارم برای همین دیر اپ کردم شرمنده
لایک و کامنت یادتون نره عشقاااا
ته ـ صبحونه چی داریم؟. داشتم خفه میشم خیلی سفت بغلم کرده بود نفسم بالا نمیومد بزور نفس میکشیدم. کتی ـ تهیونگ ولم کن خفه شدم. تهیونگ نگاه خبیثی بهم انداخت ریز خندید. ته ـ یه شرط داره.کتی ـ هرچی باشه قبوله.سرشو کمی بهم نزدیک کرد. ته ـ منو ببوس. سرمو بردم نزدیک و گونشو بوسیدم تا ولم کنه اما دست بردار نبود. ته ـ منظورم گونه نبود از ناحیه لب بود. کتی ـ چیییی حتما دیوونه شدید. ابروهاشو داد بالا و لبخند کجی زد. ته ـ باشه پس خودم دست بکار میشم.همین که میخواست سرشو بیاره جلو تمام انرژیمو جمع کرد و حلقه دستاشو باز کردم با یه پرش محکم از بغلش اومدم بیرون اما با سر خوردم زمین. کتیـاخ. تهیونگ دست پاچه اومد نزدیک سرمو پایین انداختم و الکی گریه میکردم. کتیـهمش بخاطر تو دردم گرفت.با دستش چونمو بالا کشید. تهـچون بخاطر من دردت گرفت من صبحونه رو آماده میکنم. از خدا خواسته سرمو تند تند تکون دادم اونم مهربون بهم نگاه کرد اومد جلو کمکم کرد تا بلند شد.
تهیونگ:
کتی با دیدن میز سوتی کشید.کتیـساچ واو کیم تهیونگ ببین چه کردی.تهـبیا بشین صبحنتو بخور. نشست پشت میز و یه لقمه برای خودش درست کرد لقمه رو داخل دهنش گذاشت و داشت با ولع میجویید وقتی قورت داد با ذوق گفت.کتیـوااای این عالی ترین صبحونیه که خوردم. چیزی نگفتم با لبخند نگاش میکردم مثل یه بچه داشت صبحونه میخورد، متوجه نگاه های خیرم شد سوالی نگام کردم. کتیـخودت نمیخوری؟. با گفتن حرفش اشتهام تحریک شد. تهـچرا خانم شکمو میخورم.خندید و دوباره مشغول شد...
بعد از خوردن صبحونه نذاشتم کتی ظرفارو بشوره خودم شستم الانم بالاست و داره آماده میشه تا باهم بریم کمپانی.
جونگ کوک:
بهش خیره شدم داشت با دقت میکاپم میکرد خیلی غرق کارش شده بود حرصم گرفت اصلا بهم توجه نمیکرد فقط روی کارش تمرکز میکرد مچ دستشو گرفتم که با تعجب گفت. نامراـکوکی بزار دیگه آخراشه. کوکیـما کی باهم ازدواج می.. نذاشت حرفمو کامل بزنم دستشو گذاشت جلوی دهنم و خیلی یواش گفت. نامراـکوکی چی داری میگی الان کسی بشنوه برات دردسر درست میشه بهتره این حرفارو جاهای خلوت بگی.خیلی خوشحال شدم که بهم توجه میکرد دستشو از روی دهنم برداشتم و پشت دستشو بوسیدم چشماش گرد شد اخم کردم و گفتم. کوکیـمگه بهت نگفتم چشماتو اونجوری نکونی چرا به حرفم گوش نمیدی. دستششو پشتش قایم کرد و با صدا گفت. نامراـاقای جئون تقریبا کارتون تمومه میتونید بلند شید. با گفتن حرفش رفت تا وسایلارو جمع کنه منم به سمت اتاق رفتم تا عکسبرداری رو شروع کنیم، از اتاق میکاپ خارج شدم که چشمم به کاترین افتاد رفتم سمتش حواسش نبود دستامو از پشت روی چشماش گذاشتم. کتیـوای تو کی؟. حرفی نزدم. کتی ـ تهیونگ اذیتم نکن دیگه. با خخده گفتم ـ قبلنا اقای کیم صداش میکردی الان شد تهیونگ.لباشو غنچه کرد و گفت. کتیـ حسودی نباشه، حالا بگو ببینم کلاغا خبر رسوندن که بین تو و نامرا خبرایه چطوری مخشو زدی؟. چشامو ریز کردم و سرمو بردم جلو.کوکیـبهت یاد بدم؟
بچه ها امتحانای ماهانم شروع شده و منم اصلا وقت نمیکنم گوشیو بردارم برای همین دیر اپ کردم شرمنده
لایک و کامنت یادتون نره عشقاااا
۲۷.۵k
۲۰ فروردین ۱۴۰۲