پارت ۲۲
افراد زیادی در رده سنی مختلف پشت میز ها نشسته بودن.
رفتن و پشت میز های جلو بغل هم منتظر نشستن .
صدای نگران لعو از بغل ایان به گوش رسید: وای! بن و فلیکس و جیمز رفتن پشت بوم!
ایان پرسید: خب اشکالش چیه؟
سایمون جواب داد: اونجا ممنوعه اما معلوم نیست چرا....
جیمی که انگار راجب موضوع پیش و پا افتاده ای صحبت میکرد گفت: خب که چی...رفتن که رفتن...اصلا هم....وایسا! چی گفتی؟ چه غلطی کردن؟
سایمون که خندشو کنترل میکرد گفت: بیچاره شدن.
لعو در تایید حرف اون گفت: اصلا نترس! فوقش یه تسلیته یه فاتحه.
ایان پرسید: کین؟ اصلا چرا باید کار به فاتحه بکشه؟
جیمی جواب داد: برادر های عقبمونده سه قلوی من! دلم خوشه دوسال بزرگترن.
هر سه باهم زدن زیر خنده که جیمی «نیشتونو ببندید» ای نثارشون کرد.
در باز شد و مردی که موهاش رو بسته بود و وسط سرش تاس بود وارد شد. چشم های کشیدش باعث شد ایان فک کنه به سختی داره میبینه ولی از خندش جلوگیری کرد.
سایمون آروم گفت : استاد فنگ لوعه.
ایان با سرش تایید کرد و دوباره دستی تو موهاش کشید.
استاد با دستاش تعظیمی کرد و با لهجه چینیش شروع به صحبت کرد: سلام بچه ها!...امروز درس شماره ۲رو...
حرفش رو قطع کرد و گفت: این صدای چیه؟
همه با تردید به پشت برگشتن. از کانال کولر صدای حرف میومد.
- آخ! جیمز نیا برگرد. اشتباه اومدیم. به بن بگو نـ...آخ! بهش بگو برگرده اینجا طبقه اول نـ....آی!
- احمق شاید یکی صدامونو بشنوه!
- فلیکس راست میگه بزار بشنون بیان نجاتمون بدن دارم خـ....آخ! جیمز دستت تو صورتمه!
- بن...آخ! پات رفت تو چشمم !
استاد لی فنگ گفت: چه بچه های سر به هوایی. جیمی کانراد! برو برادراتو در بیار خفه شدن.
ایان و سایمون به زحمت جلو خندشونو گرفته بودن ولی لعو زیاد موفق نبود .
جیمی به سمت کولر رفت: فلیکس؟ بن؟ جیمز؟ صدامو میشنوین؟ دریچه بستس.
صدای فلیکس که تودماغی شده بود و به نظر میرسید دماغش به دیواره دریچه فشرده شده گفت: آی...جیمز برو اونور تر...جیم تویی؟ در کولرو باز کن خواهشاً.
رفتن و پشت میز های جلو بغل هم منتظر نشستن .
صدای نگران لعو از بغل ایان به گوش رسید: وای! بن و فلیکس و جیمز رفتن پشت بوم!
ایان پرسید: خب اشکالش چیه؟
سایمون جواب داد: اونجا ممنوعه اما معلوم نیست چرا....
جیمی که انگار راجب موضوع پیش و پا افتاده ای صحبت میکرد گفت: خب که چی...رفتن که رفتن...اصلا هم....وایسا! چی گفتی؟ چه غلطی کردن؟
سایمون که خندشو کنترل میکرد گفت: بیچاره شدن.
لعو در تایید حرف اون گفت: اصلا نترس! فوقش یه تسلیته یه فاتحه.
ایان پرسید: کین؟ اصلا چرا باید کار به فاتحه بکشه؟
جیمی جواب داد: برادر های عقبمونده سه قلوی من! دلم خوشه دوسال بزرگترن.
هر سه باهم زدن زیر خنده که جیمی «نیشتونو ببندید» ای نثارشون کرد.
در باز شد و مردی که موهاش رو بسته بود و وسط سرش تاس بود وارد شد. چشم های کشیدش باعث شد ایان فک کنه به سختی داره میبینه ولی از خندش جلوگیری کرد.
سایمون آروم گفت : استاد فنگ لوعه.
ایان با سرش تایید کرد و دوباره دستی تو موهاش کشید.
استاد با دستاش تعظیمی کرد و با لهجه چینیش شروع به صحبت کرد: سلام بچه ها!...امروز درس شماره ۲رو...
حرفش رو قطع کرد و گفت: این صدای چیه؟
همه با تردید به پشت برگشتن. از کانال کولر صدای حرف میومد.
- آخ! جیمز نیا برگرد. اشتباه اومدیم. به بن بگو نـ...آخ! بهش بگو برگرده اینجا طبقه اول نـ....آی!
- احمق شاید یکی صدامونو بشنوه!
- فلیکس راست میگه بزار بشنون بیان نجاتمون بدن دارم خـ....آخ! جیمز دستت تو صورتمه!
- بن...آخ! پات رفت تو چشمم !
استاد لی فنگ گفت: چه بچه های سر به هوایی. جیمی کانراد! برو برادراتو در بیار خفه شدن.
ایان و سایمون به زحمت جلو خندشونو گرفته بودن ولی لعو زیاد موفق نبود .
جیمی به سمت کولر رفت: فلیکس؟ بن؟ جیمز؟ صدامو میشنوین؟ دریچه بستس.
صدای فلیکس که تودماغی شده بود و به نظر میرسید دماغش به دیواره دریچه فشرده شده گفت: آی...جیمز برو اونور تر...جیم تویی؟ در کولرو باز کن خواهشاً.
۴.۶k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.