پارت ۱
{فیک از جیمین}
ژانر: مافیایی_ عاشقانه_ خشن_ کمی غمگین_ دعوایی_
شخصیت های اصلی: هانا_ جیمین+
جیمین: یه مافیای سرد و خشن و خیلی حساس که ۲۵ سالشه و خیلی جذاب و هاته قدش ۱۸۷ هست و هانا هم برده ای بود که از باباش خریده بودش و همیشه اونو میزد ولی به مرور زمان عاشقش شد اما هنوزم وقتی هانا میره رو مخش اونو میزنه
هانا: یه دختر کیوت خوشگل ریزه میزه که ۱۷ سالشه و قدش ۱۶۳ هست و مامان باباش مردن و اون فقط یه برده بود که جیمین اونو خرید و اذیتش میکرد ولی بعد هم هانا هم جیمین عاشق هم شدن ....
از زبان جیمین:
ماشینمو تو عمارت پارک کردم و پیاده شدم و سوییچ رو انداختم رو یکی از نگهبانا و سریع رفتم تو عمارت خدمتکار خیلی سریع اومد سمتم
خدمتکار:قربان خانوم تو اتاقشونن ولی هر چی در میزنم صدایی ازشون نمیشنوم
+میتونی بری
سریع از پله ها بالا رفتم و در اتاقو همیشه قفل میکرد وقتی میخوابید تا کسی مزاحمش نشه کلید رو انداختم توی در و بازش کردم و بعد رفتم داخل اتاق زیر پتو بود سریع رفتم سمتش و پتو رو از رو سرش کشیدم که با چهره کیوت و غرق در خوابش مواجه شدم لبخندی رو لبام نشست و لباسامو عوض کردم و با بالا تنه لخت رو تخت دراز کشیدم و بغلش کردم و محکم تو بغلم فشردمش و از اینکه حالش خوبه نفسمو راحت بیرون دادم درسته خوابش سنگین بود و بیدار کردنش تو خواب کار مشکلی بود کم کم دیدم داره تکون میخوره فهمیدم بیدار شده
+بیدار شدی کوچولوم
_اوهوم میشه ولم کنی دارم خفه میشم وایییی
دستمو شل تر کردم
_کی اومدی من نفهمیدم
+میخوام تنبیهت کنم
ژانر: مافیایی_ عاشقانه_ خشن_ کمی غمگین_ دعوایی_
شخصیت های اصلی: هانا_ جیمین+
جیمین: یه مافیای سرد و خشن و خیلی حساس که ۲۵ سالشه و خیلی جذاب و هاته قدش ۱۸۷ هست و هانا هم برده ای بود که از باباش خریده بودش و همیشه اونو میزد ولی به مرور زمان عاشقش شد اما هنوزم وقتی هانا میره رو مخش اونو میزنه
هانا: یه دختر کیوت خوشگل ریزه میزه که ۱۷ سالشه و قدش ۱۶۳ هست و مامان باباش مردن و اون فقط یه برده بود که جیمین اونو خرید و اذیتش میکرد ولی بعد هم هانا هم جیمین عاشق هم شدن ....
از زبان جیمین:
ماشینمو تو عمارت پارک کردم و پیاده شدم و سوییچ رو انداختم رو یکی از نگهبانا و سریع رفتم تو عمارت خدمتکار خیلی سریع اومد سمتم
خدمتکار:قربان خانوم تو اتاقشونن ولی هر چی در میزنم صدایی ازشون نمیشنوم
+میتونی بری
سریع از پله ها بالا رفتم و در اتاقو همیشه قفل میکرد وقتی میخوابید تا کسی مزاحمش نشه کلید رو انداختم توی در و بازش کردم و بعد رفتم داخل اتاق زیر پتو بود سریع رفتم سمتش و پتو رو از رو سرش کشیدم که با چهره کیوت و غرق در خوابش مواجه شدم لبخندی رو لبام نشست و لباسامو عوض کردم و با بالا تنه لخت رو تخت دراز کشیدم و بغلش کردم و محکم تو بغلم فشردمش و از اینکه حالش خوبه نفسمو راحت بیرون دادم درسته خوابش سنگین بود و بیدار کردنش تو خواب کار مشکلی بود کم کم دیدم داره تکون میخوره فهمیدم بیدار شده
+بیدار شدی کوچولوم
_اوهوم میشه ولم کنی دارم خفه میشم وایییی
دستمو شل تر کردم
_کی اومدی من نفهمیدم
+میخوام تنبیهت کنم
۳۷.۷k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.