Im nothing without you part 9
از اومدن هوسوک دو روز میگذشت و جیمین هرچند خوشحال بود اما وقتی یاد حرفای جین میفتاد استرس میگرفت.یعنی واقعا باردار بود؟ اما آخه اونا حتی هنوز ازدواج نکردن و آمادگیشو ندارن.بیبی چک رو به دست گرفت و وارد دستشویی شد.بعد از انجام دادنش روی توالت نشست و منتظر بود تا نتیجه رو ببینه و استرس بدی داشت.با خودش فکر کرد که یعنی داشت پدر میشد؟این واقعا زیبا بود اما واکنش هوسوک چی میتونه باشه؟اون خوشحال میشه؟نکنه بهش بگه الان تایم مناسبی نیست و بچه رو بندازه.نگاهی به بیبی چک انداخت و چشماش از ناباوری و تعجب گشاد شد.مثبت بود؟یعنی..الان یه بچه،یه موجود کوچولو توی شکمش داشت!دستش رو روی دهان باز شدش گذاشت و به اون بیبی چک زل زد.لبخندی روی لبش نشست و از دستشویی بیرون اومد.باید به هوسوک میگفت اما الان نه؛با خودش فکر کرد بزاره از شرکت برگرده و شب با آرامش حرف بزنن
º
_باشه ممنون هیونگ
و گوشی رو قطع کرد.از روی صندلیش بلند شد و به اتاق تهیونگ که فاصلهی کمی با میزش داشت رفت.تقهای به در زد و وارد شد.تهیونگ که مشغول کار بود بعد از حس رایحهی جونگکوک سرش رو بلند کرد و به روش لبخندی زد.جونگکوک نزدیک میزش رفت _تهیونگ،جین هیونگ زنگ زد گفت واسه شام دعوتیم
تهیونگ ابروهاشو بالا انداخت _خوبه،ولی به چه مناسبتی؟ _مناسبتی نیست گفت خواسته همینطوری ببینتمون.هوسوک هیونگ و جیمینم میان
سری تکون داد _باشه پس سریع کارا رو تمومش کن.باید بیشتر روی محصولات صادراتی تمرکز کنیم
کوک سری تکون داد و تهیونگ ادامه داد _کوک با همکارای چین صحبت کردی؟
کوک با تاسف و شرمندگی سرشو به نشونه منفی تکون داد. _ببخشید داشتم ایمیلها رو چک میکردم.الان براشون برنامه رو ایمیل میکنم _باشه،برو عزیزم موفق باشی
کوک مشتش رو به نشونه موفقیت بالا برد _فایتینگ
º
با صدای زنگ گوشیش و دیدن شمارهی هوسوک تماسو جواب داد _بله؟ _چاگیا چطوری؟
جیمین که نمیخواست سوتیای بده و ضایع باشه سعی کرد عادی باشه _خوبم تو چطوری؟ _الان با شنیدن صدات خوبم
به صندلی تکیه داد و همونطور که به میز زل زده بود ادامه داد _جین زنگ زد گفت واسه شام بریم خونشون
جیمین که میخواست امشب با هوسوک صحبت کنه کمی جا خورد و سکوت کرد _اگه نمیخوای یا کاری نداری نمیریم _آآ..نه کاری ندارم بریم...من حاضر میشم تو هم زود بیا عزیزم _باشه عشقم من رفتم،دوست دارم
با لبخندی گوشی رو قطع کرد و فکر کرد مشکلی نیست؛میتونه فردا بهش بگه
º
ادامه در کامنت💜
#تهیونگ #جونگکوک #جئون_جونگکوک #کیم_تهیونگ #ویکوک #تهکوک #عشق_واقعی_فقط_تهکوک #کوکوی #یونمین #هوپمین #نامجون #جین #مین_یونگی #جیمین #جیهوپ #نامجین #اسمات #وانشات #بیتیاس #فیک #فیک_بی_تی_اس #فیکشن #فیکشن_بی_تی_اس
º
_باشه ممنون هیونگ
و گوشی رو قطع کرد.از روی صندلیش بلند شد و به اتاق تهیونگ که فاصلهی کمی با میزش داشت رفت.تقهای به در زد و وارد شد.تهیونگ که مشغول کار بود بعد از حس رایحهی جونگکوک سرش رو بلند کرد و به روش لبخندی زد.جونگکوک نزدیک میزش رفت _تهیونگ،جین هیونگ زنگ زد گفت واسه شام دعوتیم
تهیونگ ابروهاشو بالا انداخت _خوبه،ولی به چه مناسبتی؟ _مناسبتی نیست گفت خواسته همینطوری ببینتمون.هوسوک هیونگ و جیمینم میان
سری تکون داد _باشه پس سریع کارا رو تمومش کن.باید بیشتر روی محصولات صادراتی تمرکز کنیم
کوک سری تکون داد و تهیونگ ادامه داد _کوک با همکارای چین صحبت کردی؟
کوک با تاسف و شرمندگی سرشو به نشونه منفی تکون داد. _ببخشید داشتم ایمیلها رو چک میکردم.الان براشون برنامه رو ایمیل میکنم _باشه،برو عزیزم موفق باشی
کوک مشتش رو به نشونه موفقیت بالا برد _فایتینگ
º
با صدای زنگ گوشیش و دیدن شمارهی هوسوک تماسو جواب داد _بله؟ _چاگیا چطوری؟
جیمین که نمیخواست سوتیای بده و ضایع باشه سعی کرد عادی باشه _خوبم تو چطوری؟ _الان با شنیدن صدات خوبم
به صندلی تکیه داد و همونطور که به میز زل زده بود ادامه داد _جین زنگ زد گفت واسه شام بریم خونشون
جیمین که میخواست امشب با هوسوک صحبت کنه کمی جا خورد و سکوت کرد _اگه نمیخوای یا کاری نداری نمیریم _آآ..نه کاری ندارم بریم...من حاضر میشم تو هم زود بیا عزیزم _باشه عشقم من رفتم،دوست دارم
با لبخندی گوشی رو قطع کرد و فکر کرد مشکلی نیست؛میتونه فردا بهش بگه
º
ادامه در کامنت💜
#تهیونگ #جونگکوک #جئون_جونگکوک #کیم_تهیونگ #ویکوک #تهکوک #عشق_واقعی_فقط_تهکوک #کوکوی #یونمین #هوپمین #نامجون #جین #مین_یونگی #جیمین #جیهوپ #نامجین #اسمات #وانشات #بیتیاس #فیک #فیک_بی_تی_اس #فیکشن #فیکشن_بی_تی_اس
۴.۲k
۲۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.