purple love
purple love
پارت۲
ات
کتابمو برداشتم رفتم پیشش
از نزدیک جذاب تر بود،داشتم به دستاش نگاه میکردم تا ببینم حلقه داره یا نه
یه حلقه دستش بود،یعنی ازدواج کرده؟
بهش نمیخورد متاهل باشه
با صداش به خودم اومدم
جیمین.اگه دید زدنتون تموم شد میتونم بپرسم چه کاری دارین؟
ات.ها چیزه،اها من این مبحثو بلد نیستم آقای پارک میشه بهم توضیح بدید؟
جیمین.تو اون آدامسو چسبوندی روی صندلی؟
ات.چییی؟معلومه که نه
جیمین.یکی از دانشجو ها تو رو دیده نیاز نیست دروغ بگی،از روز اولم فهمیدم چه دختر شری هستی،نمیخام سر کلاسام باشی الانم برو بیرون
ات
با بغض نگاش کردم،اما سعی کردم جلوی خودمو بگیرم تا اشکام سرازیر نشه،نمیخاستم غرورمو بشکنم به خاطر همین کیفمو برداشتم از کلاس اومدم بیرون
سوار ماشین شدم همین موقع مامانم زنگ زد
ات.جانم مامان
م.ا.دخترم سر راحت یکم خرید کن مهمون داریم
ات.وا من چرا خرید کنم،خب میونگ بره
م.ا.میونگ با سوهو رفته لباس عروسیشو انتخاب کنه تو برو مادر
ات.باشه خدافظ
گوشی رو قطع کردم،خدا بگم چیکارت کنه میونگ خودت با شوهرت میری بیرون من بدبخت باید برم خرید کنم
بعد از اینکه خرید کردم از فروشگاه اومدم بیرون
سوار ماشین شدم راه افتادم سمت خونه،رسیدم خونه که دوتا ماشینو توی پارکینگ دیدم
یعنی مهمونا رسیدن؟نکنه تعدادشون زیاد باشه؟اصلا نکنه بچه ی کوچیک داشته باشن؟
بیخیال این حرفا شدم،رفتم توی خونه که یه مرد تقریباً همسن بابامو دیدم
رفتم جلو سلام کردم،اون مرده هم سلام کرد،بعدش منو بغل کرد
ات.ببخشید من شمارو میشناسم؟
ب.ا.نه دخترم این مرد عمو ی توئه یعنی برادر من زمانی که از کره رفتن آلمان تو دو سالت بود یادت نیست
ات.اها،ببخشید من شمارو نشناختم
عمو.اشکال نداره دخترم حق داری نشناسی
رفتم سمت آشپزخونه یه زنو دیدم که کنار مامانم بود فهمیدم زن عمومه رفتم جلو سلام کردم اونم سلام کردو صورتمو بوسید
داشتم میرفتم سمت اتاقم که به صدایی شنیدم،صدای یه پسر بود
اخجون یعنی پسر داشتن؟(هول بدبخت)
دوباره فضولیم گل کرده بود،رفتم سمت اتاقش درو باز کردم داشت با تلفن حرف میزد
تا قیافشو دیدم از تعجب شاخ در اووردم
اون که جیمین بود!
اونم بهم زل زده بود
جیمین.کوک من بعداً بهت زنگ میزنم
گوشی رو قطع کرد اومد سمتم،دست به سینه جلوم وایساد
ات.ت تو اینجا چیکار میکنی؟
جیمین.با اجازه من پسر عموتون هستم
ات.چیی؟خدا نکنه تو پسر عموم باشی
جیمین.حالا که هستم
ات
از اتاقش خارج شدم رفتم سمت اتاق خودم
هنوزم باورم نمیشد اون پسر عموم باشه...
شرطا
۱۰ لایک
۵ کامنت
شرطا انجام نشه نمیزارم
پارت۲
ات
کتابمو برداشتم رفتم پیشش
از نزدیک جذاب تر بود،داشتم به دستاش نگاه میکردم تا ببینم حلقه داره یا نه
یه حلقه دستش بود،یعنی ازدواج کرده؟
بهش نمیخورد متاهل باشه
با صداش به خودم اومدم
جیمین.اگه دید زدنتون تموم شد میتونم بپرسم چه کاری دارین؟
ات.ها چیزه،اها من این مبحثو بلد نیستم آقای پارک میشه بهم توضیح بدید؟
جیمین.تو اون آدامسو چسبوندی روی صندلی؟
ات.چییی؟معلومه که نه
جیمین.یکی از دانشجو ها تو رو دیده نیاز نیست دروغ بگی،از روز اولم فهمیدم چه دختر شری هستی،نمیخام سر کلاسام باشی الانم برو بیرون
ات
با بغض نگاش کردم،اما سعی کردم جلوی خودمو بگیرم تا اشکام سرازیر نشه،نمیخاستم غرورمو بشکنم به خاطر همین کیفمو برداشتم از کلاس اومدم بیرون
سوار ماشین شدم همین موقع مامانم زنگ زد
ات.جانم مامان
م.ا.دخترم سر راحت یکم خرید کن مهمون داریم
ات.وا من چرا خرید کنم،خب میونگ بره
م.ا.میونگ با سوهو رفته لباس عروسیشو انتخاب کنه تو برو مادر
ات.باشه خدافظ
گوشی رو قطع کردم،خدا بگم چیکارت کنه میونگ خودت با شوهرت میری بیرون من بدبخت باید برم خرید کنم
بعد از اینکه خرید کردم از فروشگاه اومدم بیرون
سوار ماشین شدم راه افتادم سمت خونه،رسیدم خونه که دوتا ماشینو توی پارکینگ دیدم
یعنی مهمونا رسیدن؟نکنه تعدادشون زیاد باشه؟اصلا نکنه بچه ی کوچیک داشته باشن؟
بیخیال این حرفا شدم،رفتم توی خونه که یه مرد تقریباً همسن بابامو دیدم
رفتم جلو سلام کردم،اون مرده هم سلام کرد،بعدش منو بغل کرد
ات.ببخشید من شمارو میشناسم؟
ب.ا.نه دخترم این مرد عمو ی توئه یعنی برادر من زمانی که از کره رفتن آلمان تو دو سالت بود یادت نیست
ات.اها،ببخشید من شمارو نشناختم
عمو.اشکال نداره دخترم حق داری نشناسی
رفتم سمت آشپزخونه یه زنو دیدم که کنار مامانم بود فهمیدم زن عمومه رفتم جلو سلام کردم اونم سلام کردو صورتمو بوسید
داشتم میرفتم سمت اتاقم که به صدایی شنیدم،صدای یه پسر بود
اخجون یعنی پسر داشتن؟(هول بدبخت)
دوباره فضولیم گل کرده بود،رفتم سمت اتاقش درو باز کردم داشت با تلفن حرف میزد
تا قیافشو دیدم از تعجب شاخ در اووردم
اون که جیمین بود!
اونم بهم زل زده بود
جیمین.کوک من بعداً بهت زنگ میزنم
گوشی رو قطع کرد اومد سمتم،دست به سینه جلوم وایساد
ات.ت تو اینجا چیکار میکنی؟
جیمین.با اجازه من پسر عموتون هستم
ات.چیی؟خدا نکنه تو پسر عموم باشی
جیمین.حالا که هستم
ات
از اتاقش خارج شدم رفتم سمت اتاق خودم
هنوزم باورم نمیشد اون پسر عموم باشه...
شرطا
۱۰ لایک
۵ کامنت
شرطا انجام نشه نمیزارم
۹.۹k
۱۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.