p35
p35
#همخونه_شیطون_من
پرش زمانی یک هفته بعد
با صدای ته ع خواب پاشدم و چشمامو بزور باز کردم
ته: پاشو ا. تتتت باید راه بیوفتیمممم
ا. ت: تازه ساعت 3 نصف شبه هااااا میخوای الان بری نمیگن ساقیت کو جناپ؟
ته: میگم ساقیم تویی ع تو بوته ها نیاوردمت که بعدشم 5 ساعت تا عمارت راهه ها پاشو
ا. ت: اهههههه بسه تههههه خسدم بزار بخابمممم(کلافه)
ته:(پرید روم و انقد قلقلکم داد ک خوابم پرید عششش)
ا. ت: ب... باشه.... الان پامیشمممممم ته... اخ اذیت نکنننن جان ننت(با خنده)
ته: پاشو دخدرررر نمزارن بگیرمتاااا میگن تنبلهههه
پرش زمانی
#ویو ته
لباسمو پوشیدم و خواسدم ع خونه بزنم بیرون ک دیدم ا. ت داره چشماشو میماله و از پله ها پایین میاد رفدم چمدونو از دستش گرفدم و گفدم
ته: بدش ب مح تنبل خان عشششش
ا. ت: تههههه خوابم میاد عح
ته: باشه مص عمت انقده غرغر نکن بیا
دنبالم راه افتاد و اومد و سوار ماشین شد
پرش زمانی 1 ساعت بعد
عاااااام خوب تمام این یک ساعت مغزم درگیر بود، درگیر اون جعبه ای ک ا. ت وقتی داشت وسایلشو جمع میکرد گذاشت تو چمدونش دستمو کشیدم رو صورتم تا خوابم نبره احساس بدی داشتم ک ب صورت ا. ت ک سرشو تکیه داده بود ب شیشه نگاه کردم هنوزم دلتنگیم نسبت بهش کم نشده بود ش.. شاید دلم میخادد..... عاااااا ته این فکرارو نکن بیخیال
از چراغ قرمز رد شدم و سرعتمو بالا بردم ک یهو تو جاده تصادف شد و وقتی رسیدم بهش محکم ترمز مردم ک ا. ت با شک ترمز افتاد رو پام و دستش موند زیر سرش و باهاش دی*مو لمس کرد بزور داشدم طاقت میاوردم که هر چی تونسدم سرعتمو زیاد کردم و رفدم تو خاکی تقریبا نزدیکای عمارت بودیم ک دیگه صبرم برید و محکم داد زدم
#همخونه_شیطون_من
پرش زمانی یک هفته بعد
با صدای ته ع خواب پاشدم و چشمامو بزور باز کردم
ته: پاشو ا. تتتت باید راه بیوفتیمممم
ا. ت: تازه ساعت 3 نصف شبه هااااا میخوای الان بری نمیگن ساقیت کو جناپ؟
ته: میگم ساقیم تویی ع تو بوته ها نیاوردمت که بعدشم 5 ساعت تا عمارت راهه ها پاشو
ا. ت: اهههههه بسه تههههه خسدم بزار بخابمممم(کلافه)
ته:(پرید روم و انقد قلقلکم داد ک خوابم پرید عششش)
ا. ت: ب... باشه.... الان پامیشمممممم ته... اخ اذیت نکنننن جان ننت(با خنده)
ته: پاشو دخدرررر نمزارن بگیرمتاااا میگن تنبلهههه
پرش زمانی
#ویو ته
لباسمو پوشیدم و خواسدم ع خونه بزنم بیرون ک دیدم ا. ت داره چشماشو میماله و از پله ها پایین میاد رفدم چمدونو از دستش گرفدم و گفدم
ته: بدش ب مح تنبل خان عشششش
ا. ت: تههههه خوابم میاد عح
ته: باشه مص عمت انقده غرغر نکن بیا
دنبالم راه افتاد و اومد و سوار ماشین شد
پرش زمانی 1 ساعت بعد
عاااااام خوب تمام این یک ساعت مغزم درگیر بود، درگیر اون جعبه ای ک ا. ت وقتی داشت وسایلشو جمع میکرد گذاشت تو چمدونش دستمو کشیدم رو صورتم تا خوابم نبره احساس بدی داشتم ک ب صورت ا. ت ک سرشو تکیه داده بود ب شیشه نگاه کردم هنوزم دلتنگیم نسبت بهش کم نشده بود ش.. شاید دلم میخادد..... عاااااا ته این فکرارو نکن بیخیال
از چراغ قرمز رد شدم و سرعتمو بالا بردم ک یهو تو جاده تصادف شد و وقتی رسیدم بهش محکم ترمز مردم ک ا. ت با شک ترمز افتاد رو پام و دستش موند زیر سرش و باهاش دی*مو لمس کرد بزور داشدم طاقت میاوردم که هر چی تونسدم سرعتمو زیاد کردم و رفدم تو خاکی تقریبا نزدیکای عمارت بودیم ک دیگه صبرم برید و محکم داد زدم
۶.۹k
۱۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.