پارادوکس من. پارت 5
----------------🌾🌝---------------
حرف میزد ، اما حتی بهم نیم نگاهی هم نمی انداخت و با این حال هم ترس برم میداشت وای به حال اینکه خیره به چشمام حرف بزنه
صداش عجیب ترسناک و بمه!:
_مگه چیکار کردم خب؟
چشماش و باز و بسته کرد و کلافه گفت:
_کوک بهش بگو خفه شه تا خفش نکردم
راننده که از گفته ی این مردک فهمیدم اسمش کوکه آروم جوری که اون مرده صدامون و نشنوه پچ زد:
+ببین دختر جون آروم بشین جوابش و نده ، رئیس از آدمای حاظر جواب متنفره و اگه عصبیش کنی برات بد تموم میشه بعدا همه چیز و برات توضیح میدم فعلا ساکت باش
اخم ریزی کردم
حرفاش قانعم کرد اما این رئیسشون عجب آدم سگیه ها!...
***
با احساس گرسنگی از خواب بیدار شدم و با دیدن اتاقی که داخلشم چشمام گرد شد
اینجا کجاست دیگه ؟ اون غول بیابونی من و آورده اینجا؟
چشمم به سینی غذایی که روی میز کنار تخت بود افتاد ، چشمام برقی زد و به سمتش حمله کردم و تقریبا هرچی توش بود و تموم کردم خدا خیرشون بده تقریبا ۲ روزی میشد غذا نخورده بودم ، البته پولی نداشتم تا باهاش چیزی بخرم و خودمو سیر کنم...
------------------------------------
حرف میزد ، اما حتی بهم نیم نگاهی هم نمی انداخت و با این حال هم ترس برم میداشت وای به حال اینکه خیره به چشمام حرف بزنه
صداش عجیب ترسناک و بمه!:
_مگه چیکار کردم خب؟
چشماش و باز و بسته کرد و کلافه گفت:
_کوک بهش بگو خفه شه تا خفش نکردم
راننده که از گفته ی این مردک فهمیدم اسمش کوکه آروم جوری که اون مرده صدامون و نشنوه پچ زد:
+ببین دختر جون آروم بشین جوابش و نده ، رئیس از آدمای حاظر جواب متنفره و اگه عصبیش کنی برات بد تموم میشه بعدا همه چیز و برات توضیح میدم فعلا ساکت باش
اخم ریزی کردم
حرفاش قانعم کرد اما این رئیسشون عجب آدم سگیه ها!...
***
با احساس گرسنگی از خواب بیدار شدم و با دیدن اتاقی که داخلشم چشمام گرد شد
اینجا کجاست دیگه ؟ اون غول بیابونی من و آورده اینجا؟
چشمم به سینی غذایی که روی میز کنار تخت بود افتاد ، چشمام برقی زد و به سمتش حمله کردم و تقریبا هرچی توش بود و تموم کردم خدا خیرشون بده تقریبا ۲ روزی میشد غذا نخورده بودم ، البته پولی نداشتم تا باهاش چیزی بخرم و خودمو سیر کنم...
------------------------------------
۱.۶k
۱۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.