رمان عاشقم باش☺💜
part 68
صبح فردا
صبح بیدار شدم ارسلان رفته بود شرکت ساعت نگا کردم 09:30
رفتم پایین صبحونه خوردم و کارامو کردم ساعت شد 12
و ارسلان اومد
ارسلان:سلام خوبی؟
من:سلام اره خوبم چقدر زود اومدی
ارسلان:اره زودتر اومدم بریم باهم بنگاه زود تر اینجا رو بفروشیم که برسیم بریم خونه بگیریم
من:خب باشه
ارسلان:میرم بالا لباس عوض کنم بعد نهار بخوریم بریم
من:بش
بعد نهار لباس پوشیدیم با ماشین رفتیم بنگاه
یه چند هفته درگیر بودیم تا بلاخره عمارتو فروختیم و یه خونه گرفتیم به قول ارسلان یه خونه خیلی بزرگ نه خیلی کوپیک یه خونه ی 100 متری همون دور و برا
رو تخت پهن شدم
من:ااههههه خداااااا امشب اخرین شبیه که اینجاییمممممم
ارسلان:ارههههههه فردا شب خونه جدیدیم
من:بگیریم بخوابیم که فردا هزاران هزار کار داریم😂
ارسلان:هزاران هزار کار؟
من:ارهههه😂
ارسلان:😂
و گرفتیم خوابیدیم
#رمان
#اردیا
#عشق
#عاشقانه
#رمان_اردیا
صبح فردا
صبح بیدار شدم ارسلان رفته بود شرکت ساعت نگا کردم 09:30
رفتم پایین صبحونه خوردم و کارامو کردم ساعت شد 12
و ارسلان اومد
ارسلان:سلام خوبی؟
من:سلام اره خوبم چقدر زود اومدی
ارسلان:اره زودتر اومدم بریم باهم بنگاه زود تر اینجا رو بفروشیم که برسیم بریم خونه بگیریم
من:خب باشه
ارسلان:میرم بالا لباس عوض کنم بعد نهار بخوریم بریم
من:بش
بعد نهار لباس پوشیدیم با ماشین رفتیم بنگاه
یه چند هفته درگیر بودیم تا بلاخره عمارتو فروختیم و یه خونه گرفتیم به قول ارسلان یه خونه خیلی بزرگ نه خیلی کوپیک یه خونه ی 100 متری همون دور و برا
رو تخت پهن شدم
من:ااههههه خداااااا امشب اخرین شبیه که اینجاییمممممم
ارسلان:ارههههههه فردا شب خونه جدیدیم
من:بگیریم بخوابیم که فردا هزاران هزار کار داریم😂
ارسلان:هزاران هزار کار؟
من:ارهههه😂
ارسلان:😂
و گرفتیم خوابیدیم
#رمان
#اردیا
#عشق
#عاشقانه
#رمان_اردیا
۳۸.۵k
۰۳ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.