تک پارتی(درخواستی)
تک پارتی(درخواستی)
(وقتی از سوزن می ترسی و اون میگه بلده و....)
خیلی حالت بد شده بود و اصلا اوضات خوب نبود هم درد مریضی گلوت رو داشتی و گلوت به شدت میسوخت چند بار خواستی بری دکتر اما وقت نکردی و مادرت هم مریض بود و خواهر و برادری هم نداشتی و تک فرزند بودی پدرت هم معلم بود پس فقط خودت بودی و خودت دیگه نمیتونستی دوم بیاری واقعا داشتی درد میکشیدی لباس گرمی پوشیدی و بعد از پوشیدن کفش هات به سمت بیمارستان حرکت کردی
(1ساعت بعد )
~~~~~~
وقتی رسیدی و از ماشین پیاده شدی به سمت مطب دکتر حرکت کردی تورو به اتاق پزشک فرستادن و منشی پزشک در رو برای اینکه بگه یکی از بیماراش اومده به صدا در آورد و تقی به در اتاق دکتر زد
منشی:آقای لی یکی از مریضاتون اومدن....
فیلیکس :``بگو بیاد داخل ...``
به داخل اتاق حرکت کردی و روی صندلی بیمار نشستی فیلیکس پوزخندی بر لب داشت و تو اصلا معنیش رو نمیفهمیدی که با کلمه ی فیلیکس فهمیدی اون پسر کی بود
فیلیکس :``منو یادت میاد با هم توی بازی جرعت حقیقت آشنا شدیم اونم با بوسه``
که یک دفعه همه ی اون صحنه ها از جلوی چشمات رد شد آب دهنت رو صدا دار قورت دادی با پوزخند دارو ها رو نوشت و ازت خوشات از دارو خونه بگیری بعد از گرفتن دارو ها دوباره با اتاقش برگشتی برات توضیح داد و گفت باید چشکرر کنی و چه زمانی باید بخوریشون همه چی برات خوب بودو و مشکلی نداشت تا اینکه به سوزن رسید خیلی ترشدی و لرزش دست شدید گرفتی فیلیکس متوجه ی ترست شد اما چیزی نگفت و برای اینکه یک دونه سوزن رو بزنی گفت
فیلیکس :``من کارم تو سوزن زدن خوب نیست پیش دکتر کانگ برو``
آت :اما من....
فیلیکس هوفی از سر کلافگی سر داد و گفت
فیلیکس :``روی تخت دراز بکش...``
رفتی و دراز کشید اومد کنار اما با چیزی که کنار پات احساس کردی تازه فهمیدی چه اتفاقی قراره بیوفته .....
مین سو
(وقتی از سوزن می ترسی و اون میگه بلده و....)
خیلی حالت بد شده بود و اصلا اوضات خوب نبود هم درد مریضی گلوت رو داشتی و گلوت به شدت میسوخت چند بار خواستی بری دکتر اما وقت نکردی و مادرت هم مریض بود و خواهر و برادری هم نداشتی و تک فرزند بودی پدرت هم معلم بود پس فقط خودت بودی و خودت دیگه نمیتونستی دوم بیاری واقعا داشتی درد میکشیدی لباس گرمی پوشیدی و بعد از پوشیدن کفش هات به سمت بیمارستان حرکت کردی
(1ساعت بعد )
~~~~~~
وقتی رسیدی و از ماشین پیاده شدی به سمت مطب دکتر حرکت کردی تورو به اتاق پزشک فرستادن و منشی پزشک در رو برای اینکه بگه یکی از بیماراش اومده به صدا در آورد و تقی به در اتاق دکتر زد
منشی:آقای لی یکی از مریضاتون اومدن....
فیلیکس :``بگو بیاد داخل ...``
به داخل اتاق حرکت کردی و روی صندلی بیمار نشستی فیلیکس پوزخندی بر لب داشت و تو اصلا معنیش رو نمیفهمیدی که با کلمه ی فیلیکس فهمیدی اون پسر کی بود
فیلیکس :``منو یادت میاد با هم توی بازی جرعت حقیقت آشنا شدیم اونم با بوسه``
که یک دفعه همه ی اون صحنه ها از جلوی چشمات رد شد آب دهنت رو صدا دار قورت دادی با پوزخند دارو ها رو نوشت و ازت خوشات از دارو خونه بگیری بعد از گرفتن دارو ها دوباره با اتاقش برگشتی برات توضیح داد و گفت باید چشکرر کنی و چه زمانی باید بخوریشون همه چی برات خوب بودو و مشکلی نداشت تا اینکه به سوزن رسید خیلی ترشدی و لرزش دست شدید گرفتی فیلیکس متوجه ی ترست شد اما چیزی نگفت و برای اینکه یک دونه سوزن رو بزنی گفت
فیلیکس :``من کارم تو سوزن زدن خوب نیست پیش دکتر کانگ برو``
آت :اما من....
فیلیکس هوفی از سر کلافگی سر داد و گفت
فیلیکس :``روی تخت دراز بکش...``
رفتی و دراز کشید اومد کنار اما با چیزی که کنار پات احساس کردی تازه فهمیدی چه اتفاقی قراره بیوفته .....
مین سو
۶۵۰
۰۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.