پارت ۲۵ (برادر خونده)
از زبان سورا : کاش اجازه بده ینی باید بده چون خودش گفته بود من امروز زودتر باید برم خونه خوب باید خیلی مودبانه از خانوم لی اجازه بگیرم خیلی محترمانه به طرف خانوم لی رفتم انگار داشت باگوشی صحبت می کرد چند دقیقه ای منتظر تموم شدن تماسش بودم خانوملی:کاری داشتی سورا
-بله خانوم لی شما امروز گفتید به من زودتر اجازه مرخصیمیدید خانوم لی:عا یادمه خوبالان میخوای بری -بله اگه میشه خانوملی:ولینمیشه -چرا میشه توضیحبدید خانوم لی : واضحه چون امروز باید باشی به دستیار نیاز دارم -اما شما خودتون گفتین خانوم لی:متاسفم سورا ولی من الان دارم میگم نمیشه -اوکی خانوم لی خیلی ادم سردیه خیلی ولی خوب چی میشد میزاشت برم حالا بیرون رفتن با مامانم به درک حالا چه جوری به مامانم بگم نزاشت بهش گفتم مدرسم یا خدا چی بگم بهش بعد از یه عالمه فکر کردن تنها راهش زنگ زدن به سانی بود اون میتونه به مامان یه چی بگه صفحه گوشیمو روشن کردمو تو رو شماره سانی اوکی کردم -الو سلام سانی سانی:الو باز چشیده -ببین سانی من سرکارم به مامانم زنگ بزن بگو نمی تونم بیام خونه سانی:خوب چرا خودت نمیگی -اخه من بهش گفتم مدرسم بعدم مامان گفته بیا بیرون ولی من الان نمی تونم توروخدا یه کاری کن . سانی:من الان چی بگم به مامانت -خودت میدونی دیگه خوب من برم بای تماسو قطع کردمو موبایلمو گذاشتم تو جیبم خوب امیدوارم سانی بتونه البته مطمئنم میتونه چون همیشه هرچی خرابکاری و مشکل دارم اون یه جور جمعش می کنه الان باید برم به بقیه کارایی که خانوم لی گفته برسم **********
بعد از انجام دادن کارایی که خانوم لی به من سپرده بود بالاخره تایم استراحتم رسید وای مردم چقدر خستم طبق کار همیشگیم که می رفتم پشت بوم تا درش رفتم ولی نگران بودم اون پسره بیاد ولی کسی رو پشت بوم نبود با خیال راحت روی جای همیشگیم نشستم هندزفریمو تو گوشم زدم و به اهنگ مورد علاقم گوش دادم چشام به دستبندی که سانی بهم داده بود خورد از دستم درش اوردم دوسش دارم اینو سانی روز تولدم بهم داده بود دختره خلو چل ینی چی به مامانم گفته که هنوز مامان بهم زنگ نزده چشامو بستمو زیر لب اهنگو زمزمه میکردم واقعن هیچ چیز بهتر از اهنگ گوش دادن حالموخوب نمی کنه باحس کردن اینکه یکی دستشو گذاشته باشه رو شونم ترسیدم و بلند جیغ زدم سریع به پشت سرم برگشتم که با دیدن اون پسره (هیونینگ کای) که با خنده بهم زل زده بود دوباره جیغ زدم پسره دستشو رو دهنم گذاشتوگفت چرا جیغ میزنی دستشو از جلو دهنم پس زدمو بریده بریده گفتم :تو تو پسره (هیونینگ کای) اروم خندیدو گفت :اره منم چرا جیغ میزنی -چون ترسیدم هیونینگ کای:معذرت می خوام ترسوندمت -مهم نیست اشکال نداره هیونینگ کای لبخند ارومی زدو گفت: تو چرا اینجایی -همینجوری همیشه میام😐
-بله خانوم لی شما امروز گفتید به من زودتر اجازه مرخصیمیدید خانوم لی:عا یادمه خوبالان میخوای بری -بله اگه میشه خانوملی:ولینمیشه -چرا میشه توضیحبدید خانوم لی : واضحه چون امروز باید باشی به دستیار نیاز دارم -اما شما خودتون گفتین خانوم لی:متاسفم سورا ولی من الان دارم میگم نمیشه -اوکی خانوم لی خیلی ادم سردیه خیلی ولی خوب چی میشد میزاشت برم حالا بیرون رفتن با مامانم به درک حالا چه جوری به مامانم بگم نزاشت بهش گفتم مدرسم یا خدا چی بگم بهش بعد از یه عالمه فکر کردن تنها راهش زنگ زدن به سانی بود اون میتونه به مامان یه چی بگه صفحه گوشیمو روشن کردمو تو رو شماره سانی اوکی کردم -الو سلام سانی سانی:الو باز چشیده -ببین سانی من سرکارم به مامانم زنگ بزن بگو نمی تونم بیام خونه سانی:خوب چرا خودت نمیگی -اخه من بهش گفتم مدرسم بعدم مامان گفته بیا بیرون ولی من الان نمی تونم توروخدا یه کاری کن . سانی:من الان چی بگم به مامانت -خودت میدونی دیگه خوب من برم بای تماسو قطع کردمو موبایلمو گذاشتم تو جیبم خوب امیدوارم سانی بتونه البته مطمئنم میتونه چون همیشه هرچی خرابکاری و مشکل دارم اون یه جور جمعش می کنه الان باید برم به بقیه کارایی که خانوم لی گفته برسم **********
بعد از انجام دادن کارایی که خانوم لی به من سپرده بود بالاخره تایم استراحتم رسید وای مردم چقدر خستم طبق کار همیشگیم که می رفتم پشت بوم تا درش رفتم ولی نگران بودم اون پسره بیاد ولی کسی رو پشت بوم نبود با خیال راحت روی جای همیشگیم نشستم هندزفریمو تو گوشم زدم و به اهنگ مورد علاقم گوش دادم چشام به دستبندی که سانی بهم داده بود خورد از دستم درش اوردم دوسش دارم اینو سانی روز تولدم بهم داده بود دختره خلو چل ینی چی به مامانم گفته که هنوز مامان بهم زنگ نزده چشامو بستمو زیر لب اهنگو زمزمه میکردم واقعن هیچ چیز بهتر از اهنگ گوش دادن حالموخوب نمی کنه باحس کردن اینکه یکی دستشو گذاشته باشه رو شونم ترسیدم و بلند جیغ زدم سریع به پشت سرم برگشتم که با دیدن اون پسره (هیونینگ کای) که با خنده بهم زل زده بود دوباره جیغ زدم پسره دستشو رو دهنم گذاشتوگفت چرا جیغ میزنی دستشو از جلو دهنم پس زدمو بریده بریده گفتم :تو تو پسره (هیونینگ کای) اروم خندیدو گفت :اره منم چرا جیغ میزنی -چون ترسیدم هیونینگ کای:معذرت می خوام ترسوندمت -مهم نیست اشکال نداره هیونینگ کای لبخند ارومی زدو گفت: تو چرا اینجایی -همینجوری همیشه میام😐
۸۸.۰k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.