وقتی برای تور به آمریکا رفته و تو...p3(اخر)
#استری_کیدز #هیونجین #سناریو #بی_تی_اس
هیونجین رفت تو اتاق و لباساشو عوض کرد،تو هم مشغول درس کردن غذا بودی که یهو از پشت بغلت کرد، نا خودآگاه واکنش نشون دادی و دستشو پس زدی و با ترس بهش نگاه کردی
× هی ات خوبی؟*با تعجب*
هیچوقت همچین حرکتی رو نزده بودی،
خودتم تعجب کرده بودی ولی دست خودت نبود
+آره آره،ببخشید دست خودم نبود
دوباره برگشتی سراغ ریز کردن گوجه ها
هیونجین متوجه کبودی روی دستت شد، دستتو گرفت و با نگرانی گفت
×دستت چی شده؟
+نمیدونم حتما به در خورده
×چیزی رو ازم مخفی میکنی؟
بغضت گرفته بود،نمیتونستی به دروغ گفتنت ادامه بدی
×هی ات با توعم*صداشو برد بالا*
بغضت ترکید و شروع به گریه کردی
+هی...هیون.....م...من...مت...متا...متاسفم
نمی...خواستم....اینطوری بشه
محکم بغلت کرد و شروع کرد به نوازش موهات
×هروقت خواستی ات،من میشنوم باشه؟
سرتو تکون دادی،سرتو از سینش جدا کرد و اشکاتو با انگشتش پاک کرد
+خیلی دوست دارم خب؟هرچیم بشه من همیشه کنارتم بیبی من... مهم نیست چه اتفاقی بیوفته من همیشه عاشقت میمونم
(ببخشید اگه بد شد بعد از مدتهاست که دارم مینویسم🥲)
هیونجین رفت تو اتاق و لباساشو عوض کرد،تو هم مشغول درس کردن غذا بودی که یهو از پشت بغلت کرد، نا خودآگاه واکنش نشون دادی و دستشو پس زدی و با ترس بهش نگاه کردی
× هی ات خوبی؟*با تعجب*
هیچوقت همچین حرکتی رو نزده بودی،
خودتم تعجب کرده بودی ولی دست خودت نبود
+آره آره،ببخشید دست خودم نبود
دوباره برگشتی سراغ ریز کردن گوجه ها
هیونجین متوجه کبودی روی دستت شد، دستتو گرفت و با نگرانی گفت
×دستت چی شده؟
+نمیدونم حتما به در خورده
×چیزی رو ازم مخفی میکنی؟
بغضت گرفته بود،نمیتونستی به دروغ گفتنت ادامه بدی
×هی ات با توعم*صداشو برد بالا*
بغضت ترکید و شروع به گریه کردی
+هی...هیون.....م...من...مت...متا...متاسفم
نمی...خواستم....اینطوری بشه
محکم بغلت کرد و شروع کرد به نوازش موهات
×هروقت خواستی ات،من میشنوم باشه؟
سرتو تکون دادی،سرتو از سینش جدا کرد و اشکاتو با انگشتش پاک کرد
+خیلی دوست دارم خب؟هرچیم بشه من همیشه کنارتم بیبی من... مهم نیست چه اتفاقی بیوفته من همیشه عاشقت میمونم
(ببخشید اگه بد شد بعد از مدتهاست که دارم مینویسم🥲)
۱۸.۹k
۲۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.