فیک جونگکوک آلوده به درد..
پارت ¹²
ویو ا.ت
ا.ت:ماجرا از خیلی گذشته میاد ان موقع من فقط ۶یا۷ سالم بود ان مرد عموی منه که وقتی توی خونمون بودم...
ا.ت:مامانننن بابااااا ابجیییی شما کجایییددد
عموی عوضیش:نگران نباش من اینجا
اوت:ن...
عموش ا.ت رو بغل کرد و بردتش توی اتاق
عموش:کوچولو کجا می خوای بری؟!؟هوم
ا.ت:جیغغغغغغغ ولم کننننن تروخدا ولم کن(گریه و جیغ)
عموش:ششش سریع تموم میشه
من ان موقع بچه بودم و نمی دونستم می خواد چی کار کنه اما خواهرم نجاتم داد و...
همه ی لباسای ا.ت رو در اورده اما هنوز کاری نکرده
ا.ت:هقققق ولم کن (جیغ و داد)
یهو خواهرش در و محکم باز کرد
خواهر ا.ت تانا:مرتیکه ی عوضی لاشی داری چه غلطی میکنی
عموش:تاناااا می خوای جای ان خواسته ی من و بر آورده کنی
من و تانا ترسیده بودیم تانا دست من و گرفت و فقط دویید تانا خواهر بزرگ بزرگه ی ا.ت بود و فقط ۱۳ سالش بود و انم کامل نمیدونست قرار چه بلایی سرمون بیاد
تانا:ا.ت بدووووو
ا.ت:جیغغغغغ کمکمون کنیددددد
عمو دویید طرفشون:فرار نکنید جایی و ندارید بریدددد(خنده)
جسی:چه خبر شده...(ترس)د.. دخترا ان داره چیکار میکنه؟ چرا شما ها لختید!🥺(گریش گرفت) خواست فرار کنه که ان عوضی گرفتتش
عمو:کجا میری تو تازه مهمون جدیدمونی کوچولو
(جسی هم همون ۶یا۷ سالشه هم سن ات عه)
تانا:با انا کاری نداشته باش هنوز بچه ان بزار برن من هرکاری بگی برات میکنم(بغض)
عمو:هرکاری؟(لخند شیطانی)
تانا: هرکاری
ا.ت:ابجی(گریه)
من و جسی فرار کردیم و تانا موند فردای ان روز پدرم عموم و از خونه انداخت بیرون چون درباره ی ان موضوع فهمید اما خواهرم افسرده شد جوری که بدنشو میشست خون میومد از بدنش عین مرده های متحرک شده بود تا اینکه توی ۱۴ سالگی نتونست تحمل کنه و خودکشی کرد ان عوضی کاری کرد تا خواهرم خودکشی کنه تانا تنها فردی بود که تو خانواده هوای من و داشت و همیشه من باهاش حرف میزدم همیشه باهام وقتی حرف میزد روی لباش لبخند. داشت با اینکه حالش بد بود و تقسیر من بود اما هیچ وقت نگفت تقسیر منه هیچ وقت از دستم ناراحت نبود و همیشه بغلم می کرد و می گفت من خوبم(گریه)من حاضرم هرکاری انجام بدم که ان لاشی زجر بکشه حاضرم خودم بمیرم اما ان با زجر بمیره همون جور که تانا زجر کشید انم باید زجر بکشه ...حالا که برگشته نمیزارم زنده بمونه نمیزارم
جسی:ا.ت اروم باش نگا دستتو چیکار کردی(بغض)
ا.ت وقتی میترسید یا عصبی بود دستشو می خاروند
از زمانی که ا.ت داره حرف میزنه همه ی حرفاش و با بغض میگه
پسرا و جولیکا سکوت کرده بودن جولیکا گریش گرفته بود
هق انا هم فهمیدن چه زندگی نکبتی داشتم نه نه دلتون نسوزههههه دلتون نسوزه نمی خوام نمی خوام....من نمیزارم ان زنده بمونه(تو دلش میگه)
جسی امد و ا.ت رو بغل کرد جوری بغلش کرد که ا.ت یاد بغل کردناشون سهتایی با تانا افتاد دوباره گریش گرفت چرا همیشه ا.ت هعی هنوز کلی از دردسرای زندگیشو نگفته و همه زدن زیر گریه چقدر حال بهم زن
هققققق ادمین داره عررررر میزنهههه
ویو ا.ت
ا.ت:ماجرا از خیلی گذشته میاد ان موقع من فقط ۶یا۷ سالم بود ان مرد عموی منه که وقتی توی خونمون بودم...
ا.ت:مامانننن بابااااا ابجیییی شما کجایییددد
عموی عوضیش:نگران نباش من اینجا
اوت:ن...
عموش ا.ت رو بغل کرد و بردتش توی اتاق
عموش:کوچولو کجا می خوای بری؟!؟هوم
ا.ت:جیغغغغغغغ ولم کننننن تروخدا ولم کن(گریه و جیغ)
عموش:ششش سریع تموم میشه
من ان موقع بچه بودم و نمی دونستم می خواد چی کار کنه اما خواهرم نجاتم داد و...
همه ی لباسای ا.ت رو در اورده اما هنوز کاری نکرده
ا.ت:هقققق ولم کن (جیغ و داد)
یهو خواهرش در و محکم باز کرد
خواهر ا.ت تانا:مرتیکه ی عوضی لاشی داری چه غلطی میکنی
عموش:تاناااا می خوای جای ان خواسته ی من و بر آورده کنی
من و تانا ترسیده بودیم تانا دست من و گرفت و فقط دویید تانا خواهر بزرگ بزرگه ی ا.ت بود و فقط ۱۳ سالش بود و انم کامل نمیدونست قرار چه بلایی سرمون بیاد
تانا:ا.ت بدووووو
ا.ت:جیغغغغغ کمکمون کنیددددد
عمو دویید طرفشون:فرار نکنید جایی و ندارید بریدددد(خنده)
جسی:چه خبر شده...(ترس)د.. دخترا ان داره چیکار میکنه؟ چرا شما ها لختید!🥺(گریش گرفت) خواست فرار کنه که ان عوضی گرفتتش
عمو:کجا میری تو تازه مهمون جدیدمونی کوچولو
(جسی هم همون ۶یا۷ سالشه هم سن ات عه)
تانا:با انا کاری نداشته باش هنوز بچه ان بزار برن من هرکاری بگی برات میکنم(بغض)
عمو:هرکاری؟(لخند شیطانی)
تانا: هرکاری
ا.ت:ابجی(گریه)
من و جسی فرار کردیم و تانا موند فردای ان روز پدرم عموم و از خونه انداخت بیرون چون درباره ی ان موضوع فهمید اما خواهرم افسرده شد جوری که بدنشو میشست خون میومد از بدنش عین مرده های متحرک شده بود تا اینکه توی ۱۴ سالگی نتونست تحمل کنه و خودکشی کرد ان عوضی کاری کرد تا خواهرم خودکشی کنه تانا تنها فردی بود که تو خانواده هوای من و داشت و همیشه من باهاش حرف میزدم همیشه باهام وقتی حرف میزد روی لباش لبخند. داشت با اینکه حالش بد بود و تقسیر من بود اما هیچ وقت نگفت تقسیر منه هیچ وقت از دستم ناراحت نبود و همیشه بغلم می کرد و می گفت من خوبم(گریه)من حاضرم هرکاری انجام بدم که ان لاشی زجر بکشه حاضرم خودم بمیرم اما ان با زجر بمیره همون جور که تانا زجر کشید انم باید زجر بکشه ...حالا که برگشته نمیزارم زنده بمونه نمیزارم
جسی:ا.ت اروم باش نگا دستتو چیکار کردی(بغض)
ا.ت وقتی میترسید یا عصبی بود دستشو می خاروند
از زمانی که ا.ت داره حرف میزنه همه ی حرفاش و با بغض میگه
پسرا و جولیکا سکوت کرده بودن جولیکا گریش گرفته بود
هق انا هم فهمیدن چه زندگی نکبتی داشتم نه نه دلتون نسوزههههه دلتون نسوزه نمی خوام نمی خوام....من نمیزارم ان زنده بمونه(تو دلش میگه)
جسی امد و ا.ت رو بغل کرد جوری بغلش کرد که ا.ت یاد بغل کردناشون سهتایی با تانا افتاد دوباره گریش گرفت چرا همیشه ا.ت هعی هنوز کلی از دردسرای زندگیشو نگفته و همه زدن زیر گریه چقدر حال بهم زن
هققققق ادمین داره عررررر میزنهههه
۱۵.۶k
۱۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.