پارت18
ویو ا/ت
رسیدم به آدرسی که گفته بودن آیا جد آباد بنگتن این خونه نبود عمارت بود بود یا خدا دیدم ی خانم امد سمتم
خانم:ببخشید شما خانم چوی هستین
ا/ت:بله
خانم:دنبالم بییان
دنبال خانمه رفتم منو برد داخل خونه توی سالن ی خانم نشسته بود
خانم:خانم ایشون خانم چوی هستن
نامادری سیندلار(بیان به مادر تهیونگ مخفف نامادری سیندلار بگم پس ن.م میشه مامان تهیونگ)
ن.م:میتونی بری
نم:من مادر تهیونگم
تا گفت مامان تهیونگ برق دو فاز بهم وصل کردن سریع به نشونه احترام تعظیم کردن
نم:خب بشین میخوام باهات حرف بزنم
ا/ت:بله چشم
نم:میخوام برم سر اصل مطلب فهمیدم با پسرم تو رابطهای ازت میخوام به خاطر رفاه تهیونگ و ابروش باهاش تموم کنی
ات:میتونم بپرسم برای چی
نم: ببین تو اصلا مناسبش نیستی اون پسر تاجر بزرگ کره ست و تو توی یک خانواده سطح پایین زندگی میکنی یک شیرینی فروشی کوچیک دارید اما خوب پسر من حداقل حدود بیست تا شرکت فقط توی قسمت شمالی کره جنوبی داره شما فقط یک خونه یک ماشین ساده و یک شیرینی فروشی کوچیک دارید واسه من افت داره بچم بشه تیتر مجله ها فک کن هه کیم تهیونگ با دختر قناد
ویو ات
هیچی نمیتونستم بگم راست میگفت من من در سطح تهیونگ نیستم نمیخواستم تهیونگ موقعیتش به خطر بی آفته سریع از اونجا امدم بیرون به دخترا زنگ زدم بیان پیشم
برش زمانی وقتی دخترا امدن
ویو ات
بچه ها رو دیدم زدم زیر گریه جوکی: ات چته؟
ات:هق ته ته هقققق
سوا:تهیونگ چی
ات:این هنوز داره عر میزنه😐😑
سوجی: ات چی شده اروم باش
ات: هق هق (تعریف کردن کل سخن های گوهر بار نامادری سیندرلا رو میگه)
جوکی:اینجوری نمیشه من باید برم اینو بکشم سوا:وایسا یک لحظه تو
سوجی:الان میخوای چیکار کنی ات؟
ات:قرار شده باهاش کات کنم هیق
جوکی: مجبوری؟ ات:به کارش اعتبار خانوادش اسیب میزنه نمیتونم باهاش بمونم هققق
سوا:بیا بغلم (باز کردن دستان مهربونش)
ویو ات
بچه ها رفتن منم به تهیونگ زنگ زدم فردا بیاد کافه تا باهاش حرف بزنم
فردا ساعت۱۸:۳۰(کافه)
ویو ات
سریع راه افتادم رسیدم کافه دیدم تهیونگ زودتر از من رسیده حتی سفارشم داده ی کیک توت فرنگی با دوتا شیک شکلات از دیشب انقدر گریه گرده بودم قشنگ معلوم بود
ات:سلام(بیحال)
تهیونگ:سلام کوچولو چیزی شده بیحالی
ات:باید بهت ی چیزی بگم شاید بعدش ازمن منتفر بشی دیگه حتی نخوای منو ببینی اما تهیونگ من منو تو باید کات کنیم
تهیونگ:میشه این شوخی هاتون تموم کنی بسه دیگه منکه میدونم شوخیه
ات:شرمنده ولی شوخی نیست(بغض)
تهیونگ:چی چی داری میگی(شکه بغض)
ات:بابت این مدتم ممنونتم واقعا تو آدم مهربونی هستی امیدوارم با ی دختر خوب و در سطحت آشنا شی خدافظ تهیونگ(بغض گریه)
سریع از سریع میز بلند شدم و رفتم
تهیونگ:ات وایسا بهت میگم وایسا(داد و گریه)
ات رفت اما چه طوری تونست بره چه طوری سریع رفتم خونه مطمعنم کار مامانم بوده سوار تاکسی شدم و بعد۳۰مین رسیدم خونه
تهیونگ:مامان(داد) مامان
نم:چیشده
تهیونگ:چرا این کار کردی چرا چرا نمیزاری با کسی که دوس دارم باشم چرا منم آدمم اینو بفهم(داد)
نم:واقعا فکر کردی من به ات گفتم از تو جدا شه پسر بیچاره من من خودم بهت گفتم تا هروقت دلت میخواد با ات باش اما اون
تهیونگ:دیگه هیچوقت نزدیک منو زندگیم نشو هیچوقت
سریع از اونجا زدم بیرون از قبل ی خونه گرفته بودم رفتم اونجا چرا ات چرا باهام بازی کردی
نکته:سوا با جیمین و سوجین با کوک رفتن قاتی باقالی ها
ببخشید نبودم این چند روز سرم خیلی شلوغ بود کلی درس اما فردا اگر بشه چند پارت دیگه هم میزارم
راستی دویست تایمونم مبارک🎉🥰
خب یذره حمایت کنین از افسردگی دربیام🫠
با این کیوتچه نوشتم @michific
رسیدم به آدرسی که گفته بودن آیا جد آباد بنگتن این خونه نبود عمارت بود بود یا خدا دیدم ی خانم امد سمتم
خانم:ببخشید شما خانم چوی هستین
ا/ت:بله
خانم:دنبالم بییان
دنبال خانمه رفتم منو برد داخل خونه توی سالن ی خانم نشسته بود
خانم:خانم ایشون خانم چوی هستن
نامادری سیندلار(بیان به مادر تهیونگ مخفف نامادری سیندلار بگم پس ن.م میشه مامان تهیونگ)
ن.م:میتونی بری
نم:من مادر تهیونگم
تا گفت مامان تهیونگ برق دو فاز بهم وصل کردن سریع به نشونه احترام تعظیم کردن
نم:خب بشین میخوام باهات حرف بزنم
ا/ت:بله چشم
نم:میخوام برم سر اصل مطلب فهمیدم با پسرم تو رابطهای ازت میخوام به خاطر رفاه تهیونگ و ابروش باهاش تموم کنی
ات:میتونم بپرسم برای چی
نم: ببین تو اصلا مناسبش نیستی اون پسر تاجر بزرگ کره ست و تو توی یک خانواده سطح پایین زندگی میکنی یک شیرینی فروشی کوچیک دارید اما خوب پسر من حداقل حدود بیست تا شرکت فقط توی قسمت شمالی کره جنوبی داره شما فقط یک خونه یک ماشین ساده و یک شیرینی فروشی کوچیک دارید واسه من افت داره بچم بشه تیتر مجله ها فک کن هه کیم تهیونگ با دختر قناد
ویو ات
هیچی نمیتونستم بگم راست میگفت من من در سطح تهیونگ نیستم نمیخواستم تهیونگ موقعیتش به خطر بی آفته سریع از اونجا امدم بیرون به دخترا زنگ زدم بیان پیشم
برش زمانی وقتی دخترا امدن
ویو ات
بچه ها رو دیدم زدم زیر گریه جوکی: ات چته؟
ات:هق ته ته هقققق
سوا:تهیونگ چی
ات:این هنوز داره عر میزنه😐😑
سوجی: ات چی شده اروم باش
ات: هق هق (تعریف کردن کل سخن های گوهر بار نامادری سیندرلا رو میگه)
جوکی:اینجوری نمیشه من باید برم اینو بکشم سوا:وایسا یک لحظه تو
سوجی:الان میخوای چیکار کنی ات؟
ات:قرار شده باهاش کات کنم هیق
جوکی: مجبوری؟ ات:به کارش اعتبار خانوادش اسیب میزنه نمیتونم باهاش بمونم هققق
سوا:بیا بغلم (باز کردن دستان مهربونش)
ویو ات
بچه ها رفتن منم به تهیونگ زنگ زدم فردا بیاد کافه تا باهاش حرف بزنم
فردا ساعت۱۸:۳۰(کافه)
ویو ات
سریع راه افتادم رسیدم کافه دیدم تهیونگ زودتر از من رسیده حتی سفارشم داده ی کیک توت فرنگی با دوتا شیک شکلات از دیشب انقدر گریه گرده بودم قشنگ معلوم بود
ات:سلام(بیحال)
تهیونگ:سلام کوچولو چیزی شده بیحالی
ات:باید بهت ی چیزی بگم شاید بعدش ازمن منتفر بشی دیگه حتی نخوای منو ببینی اما تهیونگ من منو تو باید کات کنیم
تهیونگ:میشه این شوخی هاتون تموم کنی بسه دیگه منکه میدونم شوخیه
ات:شرمنده ولی شوخی نیست(بغض)
تهیونگ:چی چی داری میگی(شکه بغض)
ات:بابت این مدتم ممنونتم واقعا تو آدم مهربونی هستی امیدوارم با ی دختر خوب و در سطحت آشنا شی خدافظ تهیونگ(بغض گریه)
سریع از سریع میز بلند شدم و رفتم
تهیونگ:ات وایسا بهت میگم وایسا(داد و گریه)
ات رفت اما چه طوری تونست بره چه طوری سریع رفتم خونه مطمعنم کار مامانم بوده سوار تاکسی شدم و بعد۳۰مین رسیدم خونه
تهیونگ:مامان(داد) مامان
نم:چیشده
تهیونگ:چرا این کار کردی چرا چرا نمیزاری با کسی که دوس دارم باشم چرا منم آدمم اینو بفهم(داد)
نم:واقعا فکر کردی من به ات گفتم از تو جدا شه پسر بیچاره من من خودم بهت گفتم تا هروقت دلت میخواد با ات باش اما اون
تهیونگ:دیگه هیچوقت نزدیک منو زندگیم نشو هیچوقت
سریع از اونجا زدم بیرون از قبل ی خونه گرفته بودم رفتم اونجا چرا ات چرا باهام بازی کردی
نکته:سوا با جیمین و سوجین با کوک رفتن قاتی باقالی ها
ببخشید نبودم این چند روز سرم خیلی شلوغ بود کلی درس اما فردا اگر بشه چند پارت دیگه هم میزارم
راستی دویست تایمونم مبارک🎉🥰
خب یذره حمایت کنین از افسردگی دربیام🫠
با این کیوتچه نوشتم @michific
۸.۴k
۲۷ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.