قانون عشق p20
دستشو روی شونم نزدیک گردنم گذاشت عصبانیتمو اروم کردم و سایز دور مچ و طول آستینشو گرفتم
وقتی متر روی عرض شونش گذاشتم ..دستشو از شونم به سمت سینه هام کشید که چند لحظه بی حرکت موندم .....لبخند ريزي رو لباش نشسته بود و با شهوت به سینه هام زل زده بود
سری رفتم پشتش وایسادم و ترجیح دادم از پشت عرض شونش رو اندازه بگیرم
گرفتن سایز ها که تموم شد ازشون فاصله گرفتم و شلواری که میخواست با سایز خودش رو بهش دادم
گفتم: پیرهن چه رنگی و چه مدلی براتون بیارم ؟
دستشو زیر چونش قرار داد و در حالت فکر کردن گفت:اوممم...اون پیرهن چهارخونه آبیه رو بیار
مقصد دیدشو گرفتم ،چند طبقه بالا از قد من اون لباسی که میخواست بود
صندلیه مغازه هم که شکسته بود ...رو پنجه ی پام وایسادم و تا جایی که تونستم دستم رو دراز کردم و هنوز نمیرسید
پامو ک کامل رو زمین گذاشتم یه نفر از کمرم گرفت و بلندم کرد ......هینی از ترس کشیدم و سرمو چرخوندم تا ببینم کیه
یکی از اون پسرا بودش که نسبت به بقیه هیکلی تر بود ..گفت:الان قدت میرسه..برش دار
دستمو به طرف بسته پیرهنا بردم و برش داشتم به زمین نزدیکم کرد ولی زیر پام زمین رو حس نکردم
به خودش چسبوندتم.... جلوم هم قفسه ها بود
دستمو رو دستی که کمرمو سفت گرفته بود گذاشتم و سعی میکردم دستشو جدا کنم
وقتی نفساش به گردنم خورد از ترس بدنم لرزید زبون باز کردم :اییی..ولم کنننن..
پاهامو که معلق بود رو تکون میدادم
وقتی لبش به گردنم خورد با صدای صاحب کارم دست برداشت : بزارش زمین
گذاشتم روی زمین با خشم ازش فاصله گرفتم و تو دلم کلی صاحب کارم رو دعا کردم
از بس غرق سر و کله زدن با اینا بودم نفهمیدم کی اون پیرمرده از مغازه رفت
صاحب کارم کرکره رو کشید پایین و اندازه یه کف دست با زمین فاصله گذاشت .......با چشای گرد و اخمای در هم بهش نگا میکردم
تنها فکری که به سرم زد رو بدون جلوه توجه عملی کرد گوشیمو اروم از کیفم برداشتم و به جیمین پیام دادم : لطفا زود بیا محل کارم به کمکت نیاز دارم
وقتی ارسال شد خیالم راحت شد ، با حس نوازش دستی روی باسنم نفسم رفت
وقتی متر روی عرض شونش گذاشتم ..دستشو از شونم به سمت سینه هام کشید که چند لحظه بی حرکت موندم .....لبخند ريزي رو لباش نشسته بود و با شهوت به سینه هام زل زده بود
سری رفتم پشتش وایسادم و ترجیح دادم از پشت عرض شونش رو اندازه بگیرم
گرفتن سایز ها که تموم شد ازشون فاصله گرفتم و شلواری که میخواست با سایز خودش رو بهش دادم
گفتم: پیرهن چه رنگی و چه مدلی براتون بیارم ؟
دستشو زیر چونش قرار داد و در حالت فکر کردن گفت:اوممم...اون پیرهن چهارخونه آبیه رو بیار
مقصد دیدشو گرفتم ،چند طبقه بالا از قد من اون لباسی که میخواست بود
صندلیه مغازه هم که شکسته بود ...رو پنجه ی پام وایسادم و تا جایی که تونستم دستم رو دراز کردم و هنوز نمیرسید
پامو ک کامل رو زمین گذاشتم یه نفر از کمرم گرفت و بلندم کرد ......هینی از ترس کشیدم و سرمو چرخوندم تا ببینم کیه
یکی از اون پسرا بودش که نسبت به بقیه هیکلی تر بود ..گفت:الان قدت میرسه..برش دار
دستمو به طرف بسته پیرهنا بردم و برش داشتم به زمین نزدیکم کرد ولی زیر پام زمین رو حس نکردم
به خودش چسبوندتم.... جلوم هم قفسه ها بود
دستمو رو دستی که کمرمو سفت گرفته بود گذاشتم و سعی میکردم دستشو جدا کنم
وقتی نفساش به گردنم خورد از ترس بدنم لرزید زبون باز کردم :اییی..ولم کنننن..
پاهامو که معلق بود رو تکون میدادم
وقتی لبش به گردنم خورد با صدای صاحب کارم دست برداشت : بزارش زمین
گذاشتم روی زمین با خشم ازش فاصله گرفتم و تو دلم کلی صاحب کارم رو دعا کردم
از بس غرق سر و کله زدن با اینا بودم نفهمیدم کی اون پیرمرده از مغازه رفت
صاحب کارم کرکره رو کشید پایین و اندازه یه کف دست با زمین فاصله گذاشت .......با چشای گرد و اخمای در هم بهش نگا میکردم
تنها فکری که به سرم زد رو بدون جلوه توجه عملی کرد گوشیمو اروم از کیفم برداشتم و به جیمین پیام دادم : لطفا زود بیا محل کارم به کمکت نیاز دارم
وقتی ارسال شد خیالم راحت شد ، با حس نوازش دستی روی باسنم نفسم رفت
۳۵.۲k
۱۴ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.