🌿🌒🌿🌒🌿🌒🌿🌒🌿🌒🌿🌒🌿🌒🌿🌒🌿
🌿🌒🌿🌒🌿🌒🌿🌒🌿🌒🌿🌒🌿🌒🌿🌒🌿
🌒🌿#تومالمنیتاابد🌿🌒
🌒🌿#پارتاول 🌿🌒
صبح با کلی خستگی و بدن کوفتگی از جام بلند شدم در حالی که گردنم رو ماساژ میدادم راهی دستشویی شدم
از دستشویی اومدم بیرون که گوشیم زنگ خورد یه نگاهی به گوشیم انداختم و با بیحالی چشمامو بالا انداختم و به تماس پاسخ دادم
مانول:سلام خوبی
_عیلک بدم نیستم
مانول:دلربا میتونیم بریم فن ساین
_باش فقط من بعد از ظهر میخوام برم بیرون دقیق بگو فن ساین کیه
مانول:ساعت ۶:۳۰
_باشه من تا اونموقع میام دنبالت بریم
مانول:من نمیام من عروسی دختر عموم دعوتم
_باشه پس کاری باری
مانول:نه فقط جواب چنگ کی رو بده
_کی حال اون رو داره فعلا بای
مانول:من چه میدونم بای
گوشی رو قطع کردم و به سمت اتاقم رفتم لباس پوشیدم که برم یه دست لباس خوجملی بگیرم که برم فن ساین
(من کیمدلرباهستم ۲۵ سالمه و فن BTSهستم و بایسم تهیونگه واقعا عاشق تهیونگم. من شغلم پزشک مغز و اعصاب هستش و به قول مانول اعصاب ندارم باید برم مخ خودمو عمل کنم)
یه دست لباس پوشیدم و از خونه زدم بیرون و سوار ماشین شدم و به سمت فروشگاه رفتم از یه کت و شلوار خوجملی خوشم اومد اون رو پرو کردم اندازه تنم بود همونو برداشتم برای امشب و تا شب خرید کردم
شب ساعت ۶:۳۰
سوار ماشین بودم و به سمت فن ساین حرکت میکردم که چنگ کی زنگ زد
_بله
چنگ کی:دلربا به خدا گوه خوردم
_اونو میدونم یه چیزی بگو که تاحالا بهم نگفتی
چنگ کی:دلربا به خدا من عاشقتم اونجوری که تو فکر میکنی نیست
_توضیح بده تا بفهمم اونجوری که من فکر میکنم نیس
چنگ کی:من اون دختره رو اصلا دوست ندارم مامانم اون رو به من انداخته من فقط عاشقه تو هم
_همه همینو میگن من باید برم کار دارم بای
و گوشی رو روش قطع کردم و از ماشین پیاده شدم و به سمت فن ساین رفتم وقتی وارد فن ساین شدم تو صف وایسادم و منتظر شدم که نوبت من برسه بعد از اینکه نوبت من رسید اول از جیهوپ امضا گرفتم بعد از جیمین بعد نامجون بعد جونگکوک بعد شوگا بعد جین در آخر از تهیونگ
به سمت تهیونگ رفتم و سرمو با خنده تکون دادم
_سلام تهیونگ
تیهونگ:سلام خانم خوشگله خوبی
_مرسی
تیهونگ:چقدر تو خوشگلی
_به پای شما نمیرسم
که همونجا زرت یکی زنگ زد گوشیمو برداشتم با دیدن چنگ کی اخمام رفت تو هم
تهیونگ:چیزی شده
با حرص گفتم:نه بابا فقط من موندم دوست پسر قبلیم چرا دست از سر من ور نمیداره
تهیونگ:میخوای من دوست پسرت بشم
یه چند لحظه هنگ کردم کاغذ رو ازم گرفت و چیزی نوشت و به من داد
از اونجا اومدم و با گیج و منگی تا خونه با ماشین رفتم وارد خونه شدم و لباسامو عوض کردم وقتی رو تخت دراز کشیدم و به همه اتفاقا فکر کردم تازه فهمیدم تهیونگ چی گفته
🌿🌒🌿🌒🌿🌒🌿🌒🌿🌒🌿🌒🌿🌒🌿
🌒🌿#تومالمنیتاابد🌿🌒
🌒🌿#پارتاول 🌿🌒
صبح با کلی خستگی و بدن کوفتگی از جام بلند شدم در حالی که گردنم رو ماساژ میدادم راهی دستشویی شدم
از دستشویی اومدم بیرون که گوشیم زنگ خورد یه نگاهی به گوشیم انداختم و با بیحالی چشمامو بالا انداختم و به تماس پاسخ دادم
مانول:سلام خوبی
_عیلک بدم نیستم
مانول:دلربا میتونیم بریم فن ساین
_باش فقط من بعد از ظهر میخوام برم بیرون دقیق بگو فن ساین کیه
مانول:ساعت ۶:۳۰
_باشه من تا اونموقع میام دنبالت بریم
مانول:من نمیام من عروسی دختر عموم دعوتم
_باشه پس کاری باری
مانول:نه فقط جواب چنگ کی رو بده
_کی حال اون رو داره فعلا بای
مانول:من چه میدونم بای
گوشی رو قطع کردم و به سمت اتاقم رفتم لباس پوشیدم که برم یه دست لباس خوجملی بگیرم که برم فن ساین
(من کیمدلرباهستم ۲۵ سالمه و فن BTSهستم و بایسم تهیونگه واقعا عاشق تهیونگم. من شغلم پزشک مغز و اعصاب هستش و به قول مانول اعصاب ندارم باید برم مخ خودمو عمل کنم)
یه دست لباس پوشیدم و از خونه زدم بیرون و سوار ماشین شدم و به سمت فروشگاه رفتم از یه کت و شلوار خوجملی خوشم اومد اون رو پرو کردم اندازه تنم بود همونو برداشتم برای امشب و تا شب خرید کردم
شب ساعت ۶:۳۰
سوار ماشین بودم و به سمت فن ساین حرکت میکردم که چنگ کی زنگ زد
_بله
چنگ کی:دلربا به خدا گوه خوردم
_اونو میدونم یه چیزی بگو که تاحالا بهم نگفتی
چنگ کی:دلربا به خدا من عاشقتم اونجوری که تو فکر میکنی نیست
_توضیح بده تا بفهمم اونجوری که من فکر میکنم نیس
چنگ کی:من اون دختره رو اصلا دوست ندارم مامانم اون رو به من انداخته من فقط عاشقه تو هم
_همه همینو میگن من باید برم کار دارم بای
و گوشی رو روش قطع کردم و از ماشین پیاده شدم و به سمت فن ساین رفتم وقتی وارد فن ساین شدم تو صف وایسادم و منتظر شدم که نوبت من برسه بعد از اینکه نوبت من رسید اول از جیهوپ امضا گرفتم بعد از جیمین بعد نامجون بعد جونگکوک بعد شوگا بعد جین در آخر از تهیونگ
به سمت تهیونگ رفتم و سرمو با خنده تکون دادم
_سلام تهیونگ
تیهونگ:سلام خانم خوشگله خوبی
_مرسی
تیهونگ:چقدر تو خوشگلی
_به پای شما نمیرسم
که همونجا زرت یکی زنگ زد گوشیمو برداشتم با دیدن چنگ کی اخمام رفت تو هم
تهیونگ:چیزی شده
با حرص گفتم:نه بابا فقط من موندم دوست پسر قبلیم چرا دست از سر من ور نمیداره
تهیونگ:میخوای من دوست پسرت بشم
یه چند لحظه هنگ کردم کاغذ رو ازم گرفت و چیزی نوشت و به من داد
از اونجا اومدم و با گیج و منگی تا خونه با ماشین رفتم وارد خونه شدم و لباسامو عوض کردم وقتی رو تخت دراز کشیدم و به همه اتفاقا فکر کردم تازه فهمیدم تهیونگ چی گفته
🌿🌒🌿🌒🌿🌒🌿🌒🌿🌒🌿🌒🌿🌒🌿
۱.۹k
۲۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.