☆پارت سه☆
☆پارت سه☆
#ادامه درامای دونده دوست داشتنی✓
<صبح شده>
"صدای زنگ"
سول: الو سلام سونجه یا چیشده؟!
سونجه: به این زودی یادت رفت!
سول: چیو.!! اها اونو اوه نه اتفاقا دارم اماده میشم که بی.. ا.. م
سونجه: میخوای بیام دنبالت؟
سول: نهه زحمت نکش اسنپ میگیرم
سونجه: نه زحمتی نیست بیام؟
سول: نهه خودم میام اخه دلیل دارم...
سونجه: باشش....
(نیم ساعت گذشته...)
_چرا نیومده هنوز.... یعنی چیشده...واییی نگرانم... الان یعنی ناراحت شده که نیومدم..
(صدای آیفون... دینگ... دینگ...)
_<خوشحال شدن>
سولاا اوم.. د..
سول: دالییی
سونجه: این خرت و پرتا چیه اوردی؟!
سول: اینا... اهم... اهم... چیزه میگم میخوای بریم بیرون....
سونجه: عهه چرا خیلیه خونم نیومدی! از خونم خوشت نمیاد؟!
سول:<خجالت کشیدن>
_نه... نه که خوشم نیاد.... اوممم خب پس بیرونو میزاریم واسه یه وقت دیگه...(استرس داره اتفاق غیر از معمول بیوفته😂)
(یه ساعته نشستن پا فیلم عاشقاانه)
سول: سونجه یاا چرا یه کیس نمیرن تو فیلم هوم؟!
سونجه: اوممم حالا چرا اینقد منتظره صحنه کیسی؟!
سول: خب کلا روابط عاشقانه به کیساشه.. اومم مگه تو اینطور فک..... ن.. میکنـــ... ی؟
(سونجه بش زل زدهه)
_چرا اینجور بم نگاه میکنی؟!
سونجه: اوممم.... میخوای... اومممم(نزدیک شدن به صورت سول)
سول: طبق معمول چشاشو میبنده و اماده....
(سونجه میبینش و جلوتر میره و سعی میکنه جلوی خندشم بگیره)
(سول یه مقدار به سونجه نزدیک میشه)
"کیسو شروع میکنن..... سونجه اولش اروم میرفت ولی کم کم..... وحشیانه شد.... سولم نفسش بند اومده بود....
سول: سو... سونجه یاا یه کم وایسا نفس بگیرمـ...
سونجه نمیتونه جلو خودشو بگیره و دکمه لباس سولو باز میکنه......
سول اول خجالت میکشه ولی بعدش.... خودش پیش قدم میشه و لباس سونجه رو در میاره.....
کم کم به سمت.... تخت حرکت میکنن......نفس نفس میزنن به جوریکه صدای نفس کشیداناشونو میشه شنید راحت.. سونجه سول و میندازه رو تخت و یکم دیع لب میگیره....
سول<نفس نفس زنان>
سونجه یاا بسه.... دیگه نمیتونمم.. لطفا
سونجه: باشه....
(تو تخت خوابشون میگیره)"
<صدای زنگ تلفن>
سونجه: الو بله؟
این هیوک: سونجه یاا منم کجایی؟
سونجه:(درحالیکه سول تو بغلش خوابه) خونم چطور؟
این هیوک: توراهم دارم میامم خونت....
مرسی که حمایت میکنین🥺
منتظر پارت های بعدی باشین🎀
#ادامه درامای دونده دوست داشتنی✓
<صبح شده>
"صدای زنگ"
سول: الو سلام سونجه یا چیشده؟!
سونجه: به این زودی یادت رفت!
سول: چیو.!! اها اونو اوه نه اتفاقا دارم اماده میشم که بی.. ا.. م
سونجه: میخوای بیام دنبالت؟
سول: نهه زحمت نکش اسنپ میگیرم
سونجه: نه زحمتی نیست بیام؟
سول: نهه خودم میام اخه دلیل دارم...
سونجه: باشش....
(نیم ساعت گذشته...)
_چرا نیومده هنوز.... یعنی چیشده...واییی نگرانم... الان یعنی ناراحت شده که نیومدم..
(صدای آیفون... دینگ... دینگ...)
_<خوشحال شدن>
سولاا اوم.. د..
سول: دالییی
سونجه: این خرت و پرتا چیه اوردی؟!
سول: اینا... اهم... اهم... چیزه میگم میخوای بریم بیرون....
سونجه: عهه چرا خیلیه خونم نیومدی! از خونم خوشت نمیاد؟!
سول:<خجالت کشیدن>
_نه... نه که خوشم نیاد.... اوممم خب پس بیرونو میزاریم واسه یه وقت دیگه...(استرس داره اتفاق غیر از معمول بیوفته😂)
(یه ساعته نشستن پا فیلم عاشقاانه)
سول: سونجه یاا چرا یه کیس نمیرن تو فیلم هوم؟!
سونجه: اوممم حالا چرا اینقد منتظره صحنه کیسی؟!
سول: خب کلا روابط عاشقانه به کیساشه.. اومم مگه تو اینطور فک..... ن.. میکنـــ... ی؟
(سونجه بش زل زدهه)
_چرا اینجور بم نگاه میکنی؟!
سونجه: اوممم.... میخوای... اومممم(نزدیک شدن به صورت سول)
سول: طبق معمول چشاشو میبنده و اماده....
(سونجه میبینش و جلوتر میره و سعی میکنه جلوی خندشم بگیره)
(سول یه مقدار به سونجه نزدیک میشه)
"کیسو شروع میکنن..... سونجه اولش اروم میرفت ولی کم کم..... وحشیانه شد.... سولم نفسش بند اومده بود....
سول: سو... سونجه یاا یه کم وایسا نفس بگیرمـ...
سونجه نمیتونه جلو خودشو بگیره و دکمه لباس سولو باز میکنه......
سول اول خجالت میکشه ولی بعدش.... خودش پیش قدم میشه و لباس سونجه رو در میاره.....
کم کم به سمت.... تخت حرکت میکنن......نفس نفس میزنن به جوریکه صدای نفس کشیداناشونو میشه شنید راحت.. سونجه سول و میندازه رو تخت و یکم دیع لب میگیره....
سول<نفس نفس زنان>
سونجه یاا بسه.... دیگه نمیتونمم.. لطفا
سونجه: باشه....
(تو تخت خوابشون میگیره)"
<صدای زنگ تلفن>
سونجه: الو بله؟
این هیوک: سونجه یاا منم کجایی؟
سونجه:(درحالیکه سول تو بغلش خوابه) خونم چطور؟
این هیوک: توراهم دارم میامم خونت....
مرسی که حمایت میکنین🥺
منتظر پارت های بعدی باشین🎀
۲.۹k
۲۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.