♪Sword of Destiny♪(part 3)
# پارت_ 3
(دیانا/کاترین)
وارد سالن سفید رنگی که با گل هایه زیادی تزئیین شدن شدیم از دور تونستم بابا رو ببینم که با اومدنم اخم کرد مامان که حتی نگاهم نکرد مامان کت و شلوار قرمزی تنش بود بابا هم عینه بردیا کت شلوار سیاه پیراهن سفید کروات مشکی. هنوز هم سر حال بود در حالی که موهاش دیگه طوسی رنگ شده بود. رفتیم جلوشون سعی داشتم لبخند بزنم.
÷ بردیا این لکه ننگ رو چرا اوردی؟ گفتم نمیخوام ببینمششش
_ بابا مبینا ناراحت میشه دیانا خواهرشه
~ مایه آبرو ریزیو اوردی اینجا باز همه فامیلا هستن
& تروخدا دیانا کم آسیب ندیده ها
اونا دوسم ندارن اما بغض بدی گلویه من رو گرفت
+ دختر بدتون برگشته
÷ من یدونه دختر بیشتر ندارم
_ باباااا
خانواده داماد و خودش رو میشناختم بغضم رو قورت دادم رفتم سمتشو احوال پرسی کنم چون بالاخره داماد همکارم میشد. اما خواستم نزدیکشون شم که مبینا وارد شد. خدای من تو اون لباش چه خوشگل شده بود انگار فرشته بود. لباسه پر چین و پف دار سفید و با دنباله پر دار. تور سفید که به تاج گل سفیدش وصل بود رویه موهایه سیاه بلندش که الان باز بودن رو پوشونده بود در حالی که دست همسرشو گرفته بود با دست گل رز سرخ وارد شدن. دلم براش تنگ شده بود. خودم رو تا پایان عقد نشون ندادم. تویه جایگاه ایستادن روبه روی هم و دستای هم رو گرفتن. شروع کردن خوندن عقد. پایان عقد به هم نزدیک شدن
لارنس(همسر خواهرش) دستش رو دور کمرش حقله کرد و به هم نزدیک شدند .
(فلش بک)
٫٫دیانا/ کاترین٫٫
داشت دنبالم میدوید خوب کسی اینجا نیست میتونم جیغ بزنم راحت. نزدیک دریاچه یه شیب خیلی ریز بود و برای فرار میرم تو اب که یهو گرفتم
#گرفتمت موش کوچولو کجا در میری منو خیس میکنی؟
بلند میخندم و سعی میکنم باز فرار کنم که میوفتم و میگرتم . سرشو میاره جلو داغی لباش رو حس میکنم رویه لبام
(پایان فلش بک)
با صدای جیغ و دست جیغ مهمونا فهمیدم تموم شد. که صداش کردم
+ امیلی
دست لارنسو ول کرد بین مهمونا دنبال صاحب صدا میگشت . نمیخواستم خودم رو نشون بدم که دیدم
@ک...کاترین؟
لبخند محوی میزنم و میرم جلوش
+اوهوم خودمم
محکم بغلم میکنه و با صدای پر بغض حرف میزنه
@ک...کجا بودیییییی ها؟ نمیگی دلم برات تنگ میشه؟
بغلش کردم و دستم رو نوازش وار رویه موهاش کشیدم
+ اروم باش خوشگلم عروسیته ها نباید گریه کنی
از خودم جدا میکنمش و لبخند میزنم اشک هایه سمج رویه گونشو پاک میکنم و دستم رو از گونه تا چونش نوازش وار پایین میارم
+ مثله فرشته ها شدی
همه از دیدن ما کنار هم دست زدند
بعد یه مدت سر جام میشینم و به افرادی که دورشون میرقصن نگاه میکنم . هانی رو میبینم که میره بیرون از در پشتیه. گوشیم رو چک میکنم که اگر تکستی بود جواب بدم. که حس کردم کسی اومد سمتم ،سرم رو بلند کردم هانی بود.
& دیا چند نفر دم در کارت دارن....شبیه افراد تئودرن..
با شنیدن اسم تئودور سریع بلند میشم امکان داره خبری ازش پیدا کرده باشن.
+ باشه ممنون الان میرم
& باهات بیام؟
لبخند میزنم تا نگرانیش رفع شه
+ نه عزیزم حتما پدرش فرستاده تا بیینه حالم خوبه یا نه
& باشه
رفتم بیرون از سالن که ماشین مخصوصشون و افرادشونو دیدم. رفتم جلو بهم احترام گذاشتن.
+چیزی شده؟
• بانو شما باید با ما بیاید رئیس وینسل کارتون داره
+بریم
یکیشون در ماشین سیاه رنگیکه مثله همیشه یه لند کروز مشکی بود رو باز کرد تا بشینم. داخل ماشین نشستم. راننده خوده تئودور بود.
•خانم شمایید
+ اوه جورج خیلی وقته ندیدمت
• درسته از وقتی ارباب جوان از بینمون رفتن
+،تئودور برمیگرده
• امیدوارم
راه افتاد به سویه مقر..
مقر مافیای بزرگ انگلیس .dark side
چشمانم رو بستم تا زمانی که برسیم. چیزی نگذشت که خوابم برد.
(دیانا/کاترین)
وارد سالن سفید رنگی که با گل هایه زیادی تزئیین شدن شدیم از دور تونستم بابا رو ببینم که با اومدنم اخم کرد مامان که حتی نگاهم نکرد مامان کت و شلوار قرمزی تنش بود بابا هم عینه بردیا کت شلوار سیاه پیراهن سفید کروات مشکی. هنوز هم سر حال بود در حالی که موهاش دیگه طوسی رنگ شده بود. رفتیم جلوشون سعی داشتم لبخند بزنم.
÷ بردیا این لکه ننگ رو چرا اوردی؟ گفتم نمیخوام ببینمششش
_ بابا مبینا ناراحت میشه دیانا خواهرشه
~ مایه آبرو ریزیو اوردی اینجا باز همه فامیلا هستن
& تروخدا دیانا کم آسیب ندیده ها
اونا دوسم ندارن اما بغض بدی گلویه من رو گرفت
+ دختر بدتون برگشته
÷ من یدونه دختر بیشتر ندارم
_ باباااا
خانواده داماد و خودش رو میشناختم بغضم رو قورت دادم رفتم سمتشو احوال پرسی کنم چون بالاخره داماد همکارم میشد. اما خواستم نزدیکشون شم که مبینا وارد شد. خدای من تو اون لباش چه خوشگل شده بود انگار فرشته بود. لباسه پر چین و پف دار سفید و با دنباله پر دار. تور سفید که به تاج گل سفیدش وصل بود رویه موهایه سیاه بلندش که الان باز بودن رو پوشونده بود در حالی که دست همسرشو گرفته بود با دست گل رز سرخ وارد شدن. دلم براش تنگ شده بود. خودم رو تا پایان عقد نشون ندادم. تویه جایگاه ایستادن روبه روی هم و دستای هم رو گرفتن. شروع کردن خوندن عقد. پایان عقد به هم نزدیک شدن
لارنس(همسر خواهرش) دستش رو دور کمرش حقله کرد و به هم نزدیک شدند .
(فلش بک)
٫٫دیانا/ کاترین٫٫
داشت دنبالم میدوید خوب کسی اینجا نیست میتونم جیغ بزنم راحت. نزدیک دریاچه یه شیب خیلی ریز بود و برای فرار میرم تو اب که یهو گرفتم
#گرفتمت موش کوچولو کجا در میری منو خیس میکنی؟
بلند میخندم و سعی میکنم باز فرار کنم که میوفتم و میگرتم . سرشو میاره جلو داغی لباش رو حس میکنم رویه لبام
(پایان فلش بک)
با صدای جیغ و دست جیغ مهمونا فهمیدم تموم شد. که صداش کردم
+ امیلی
دست لارنسو ول کرد بین مهمونا دنبال صاحب صدا میگشت . نمیخواستم خودم رو نشون بدم که دیدم
@ک...کاترین؟
لبخند محوی میزنم و میرم جلوش
+اوهوم خودمم
محکم بغلم میکنه و با صدای پر بغض حرف میزنه
@ک...کجا بودیییییی ها؟ نمیگی دلم برات تنگ میشه؟
بغلش کردم و دستم رو نوازش وار رویه موهاش کشیدم
+ اروم باش خوشگلم عروسیته ها نباید گریه کنی
از خودم جدا میکنمش و لبخند میزنم اشک هایه سمج رویه گونشو پاک میکنم و دستم رو از گونه تا چونش نوازش وار پایین میارم
+ مثله فرشته ها شدی
همه از دیدن ما کنار هم دست زدند
بعد یه مدت سر جام میشینم و به افرادی که دورشون میرقصن نگاه میکنم . هانی رو میبینم که میره بیرون از در پشتیه. گوشیم رو چک میکنم که اگر تکستی بود جواب بدم. که حس کردم کسی اومد سمتم ،سرم رو بلند کردم هانی بود.
& دیا چند نفر دم در کارت دارن....شبیه افراد تئودرن..
با شنیدن اسم تئودور سریع بلند میشم امکان داره خبری ازش پیدا کرده باشن.
+ باشه ممنون الان میرم
& باهات بیام؟
لبخند میزنم تا نگرانیش رفع شه
+ نه عزیزم حتما پدرش فرستاده تا بیینه حالم خوبه یا نه
& باشه
رفتم بیرون از سالن که ماشین مخصوصشون و افرادشونو دیدم. رفتم جلو بهم احترام گذاشتن.
+چیزی شده؟
• بانو شما باید با ما بیاید رئیس وینسل کارتون داره
+بریم
یکیشون در ماشین سیاه رنگیکه مثله همیشه یه لند کروز مشکی بود رو باز کرد تا بشینم. داخل ماشین نشستم. راننده خوده تئودور بود.
•خانم شمایید
+ اوه جورج خیلی وقته ندیدمت
• درسته از وقتی ارباب جوان از بینمون رفتن
+،تئودور برمیگرده
• امیدوارم
راه افتاد به سویه مقر..
مقر مافیای بزرگ انگلیس .dark side
چشمانم رو بستم تا زمانی که برسیم. چیزی نگذشت که خوابم برد.
۳.۶k
۰۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.