پارت: 34
همه: چی؟ 😳
هانا: ارع وقتی مامن و سویون رو به بدترین حالت ممکن شکنجه کردم من اونجا بودم ولی کاری تز دستم برنمیومد اصلا تا حالا تجربه کردی عزیزترین کسات جلوی چشات جون بدن و تو نتونی کاری براشون بکنی (بغض)
(فلش بک)
ویو هانا
بابا و چان رفته بودن بیرون منو سویون داشتیم گیم میزدیم سویون گف میره اب بخوره اما همینکه سویون رف صدای شلیک گلوله اومد سریع رفتم پایین دیدم سویون و مامانم به صندلی بسته شدن و کلی ادم بالا سرشونن تا منو دیدن اومدن سمتم منم بستن به صندلی که اون مرد صرت پوشیده که بهش میخورد رئیسشون باشه اومد بالا سرم
مرده: خوبه که تو اینجایی که مرگ مادر و برادرتو ببینی
هانا: ولشون کن عوضی
هرچی تقلا میکردم فایده نداش مامانم و سویون رو جلو چشام به بدترین حالت ممکن شکنجه دادن و من هیچکاری از دستم برنمیومد همین بیشتر عذابم میداد یه دستمال گذاش جلو دهنم که دیگه سیاهی مطلق
(پایان فلش بک)
هانا: میدونی وقتی امریکا بودم چه بلاهایی سرم اومد ها اصلا میدونی میدونی چه سختی هایی کشیدم تا الان بخاطر این زندم که فقط انتقام سویون و مامانمو بگیرو وگرنع الان اینجا نبودم خیلی وقته پیش مرده بودم (گریه)
همه بغیر از یونا تو شک بود چون یونا خودش خبر داش سمت در رفتم درو باز کردم یه قدم برداشتم سرجام میخکوب شدم قلبمو انگار داشتن درمیاووردن انقد دردمیکرد دستمو گذاشتم رو قلبم محکم فشارش دادم که نه افتادم رو زانوهام همه اومدن سمتم
یونا: هانا هانا قرصاتو اووردی؟ (گریه)
هانا: تو..... جیب.... کتمن
همه همش میپرسیدن خوبی ولی انقد حالم بد بودکه دیگه گفتم حتمامیمیرم نمیتونستم حرف بزنم زبونم قفل کرده بود یونا زود قرصارو اوورد درشو باز کرد قرص چنتا ریختم تو دستم بدون اب خوردمشون بعدش دیگه هیچی نفهمیدم
هانا: ارع وقتی مامن و سویون رو به بدترین حالت ممکن شکنجه کردم من اونجا بودم ولی کاری تز دستم برنمیومد اصلا تا حالا تجربه کردی عزیزترین کسات جلوی چشات جون بدن و تو نتونی کاری براشون بکنی (بغض)
(فلش بک)
ویو هانا
بابا و چان رفته بودن بیرون منو سویون داشتیم گیم میزدیم سویون گف میره اب بخوره اما همینکه سویون رف صدای شلیک گلوله اومد سریع رفتم پایین دیدم سویون و مامانم به صندلی بسته شدن و کلی ادم بالا سرشونن تا منو دیدن اومدن سمتم منم بستن به صندلی که اون مرد صرت پوشیده که بهش میخورد رئیسشون باشه اومد بالا سرم
مرده: خوبه که تو اینجایی که مرگ مادر و برادرتو ببینی
هانا: ولشون کن عوضی
هرچی تقلا میکردم فایده نداش مامانم و سویون رو جلو چشام به بدترین حالت ممکن شکنجه دادن و من هیچکاری از دستم برنمیومد همین بیشتر عذابم میداد یه دستمال گذاش جلو دهنم که دیگه سیاهی مطلق
(پایان فلش بک)
هانا: میدونی وقتی امریکا بودم چه بلاهایی سرم اومد ها اصلا میدونی میدونی چه سختی هایی کشیدم تا الان بخاطر این زندم که فقط انتقام سویون و مامانمو بگیرو وگرنع الان اینجا نبودم خیلی وقته پیش مرده بودم (گریه)
همه بغیر از یونا تو شک بود چون یونا خودش خبر داش سمت در رفتم درو باز کردم یه قدم برداشتم سرجام میخکوب شدم قلبمو انگار داشتن درمیاووردن انقد دردمیکرد دستمو گذاشتم رو قلبم محکم فشارش دادم که نه افتادم رو زانوهام همه اومدن سمتم
یونا: هانا هانا قرصاتو اووردی؟ (گریه)
هانا: تو..... جیب.... کتمن
همه همش میپرسیدن خوبی ولی انقد حالم بد بودکه دیگه گفتم حتمامیمیرم نمیتونستم حرف بزنم زبونم قفل کرده بود یونا زود قرصارو اوورد درشو باز کرد قرص چنتا ریختم تو دستم بدون اب خوردمشون بعدش دیگه هیچی نفهمیدم
۷.۶k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.