ازدواج اجباری پارت ۵
ویو بورا
مرخص شد و بردمش خونه خودش
جین : خونه قشنگی داری
بورا : ممنون
یعنی حتی خونه ی خودش هم یادش نمیاد
جین : راستی اسمت چی بود ؟
بورا : کیم بورا
جین : منم کیم سوکجین هستم
بورا : خوشبختم
باز خوبه حداقل اسمشو یادش هست رفتیم خونه و نشوندمش روی مبل
بورا : خب من میرم غذا درست کنم
جین : باشه برو
نشستم روی مبل و رفتم بالا تو اتاق(اتاق خودش) اتاقش خیلی آشنا بود و تم خوشگلی داشت
ویو بورا
غذا رو درست کردم و رفتم تا صداش کنم دیدم نیست
بورا : سوکجینا کجایی ؟
جین : بالام
بورا : رفتم که دیدم تو اتاق خودشه
جین : چه اتاق قشنگی داری
بورا : این اتاق خودته
جین : پس چرا من یادم نمیاد
بورا : چون فراموشی گرفتی بیا بریم پایین غذا حاضره
جین : اومدم
رفتم و غذا رو خوردم
بورا : نظرت چیه امشب باهم کیک درست کنیم
جین : فکر خوبیه
پرش زمانی به شب
ویو بورا
میخواستیم کیک درست کنیم تصمیم گرفتم باهاش شوخی کنم
بورا : سوکجینا
جین : بله
تا برگشتم آرد رو پاشید تو صورتم
جین : آیی میکشمت
بورا : کلی دور میز دویدیم و خندیدیم ولی ای کاش حافظه شو به دست میآورد دیگه رفتیم بخوابیم
بورا : سوکجینا
جین : بله
بورا : میخوای یه دور مرور کنیم
جین : چیو
بورا : اتفاقات اخیر رو
جین : باشه
بورا : ببین تو بزرگترین باند مافیای کره هستی و مامان و بابات هم زنده هستن و فعلا رفتن سفر کاری و گفتن سعی کنم تا حافظتو بدست بیاری و منو تو قرار بود ازدواج کنیم یه شب رفتیم رستوران یه پسر نزدیک من شد و تو منو بردی بیرون و زدی تو گوشم و بعد اومدی سراغم و دیدی که سر و صورتم خونی شده بردیم بیمارستان و مرخص شدم روز عروسی رفته بودی آبمیوه بگیری که با ماشین تصادف میکنی و فراموشی میگیری
جین : هر چی سعی میکنم هیچی یادم نمیاد
بورا : عیب نداره منو تو فعلا دوستیم و دکتر گفته تا یکسال دیگه حافظت بدست میاد پس تا اون موقع پیش من میمونی
جین : اوکی
بورا : خب بخواب
خوابید و منم خوابم برد .......
مرسی بابت حمایت ها ♡♡
مرخص شد و بردمش خونه خودش
جین : خونه قشنگی داری
بورا : ممنون
یعنی حتی خونه ی خودش هم یادش نمیاد
جین : راستی اسمت چی بود ؟
بورا : کیم بورا
جین : منم کیم سوکجین هستم
بورا : خوشبختم
باز خوبه حداقل اسمشو یادش هست رفتیم خونه و نشوندمش روی مبل
بورا : خب من میرم غذا درست کنم
جین : باشه برو
نشستم روی مبل و رفتم بالا تو اتاق(اتاق خودش) اتاقش خیلی آشنا بود و تم خوشگلی داشت
ویو بورا
غذا رو درست کردم و رفتم تا صداش کنم دیدم نیست
بورا : سوکجینا کجایی ؟
جین : بالام
بورا : رفتم که دیدم تو اتاق خودشه
جین : چه اتاق قشنگی داری
بورا : این اتاق خودته
جین : پس چرا من یادم نمیاد
بورا : چون فراموشی گرفتی بیا بریم پایین غذا حاضره
جین : اومدم
رفتم و غذا رو خوردم
بورا : نظرت چیه امشب باهم کیک درست کنیم
جین : فکر خوبیه
پرش زمانی به شب
ویو بورا
میخواستیم کیک درست کنیم تصمیم گرفتم باهاش شوخی کنم
بورا : سوکجینا
جین : بله
تا برگشتم آرد رو پاشید تو صورتم
جین : آیی میکشمت
بورا : کلی دور میز دویدیم و خندیدیم ولی ای کاش حافظه شو به دست میآورد دیگه رفتیم بخوابیم
بورا : سوکجینا
جین : بله
بورا : میخوای یه دور مرور کنیم
جین : چیو
بورا : اتفاقات اخیر رو
جین : باشه
بورا : ببین تو بزرگترین باند مافیای کره هستی و مامان و بابات هم زنده هستن و فعلا رفتن سفر کاری و گفتن سعی کنم تا حافظتو بدست بیاری و منو تو قرار بود ازدواج کنیم یه شب رفتیم رستوران یه پسر نزدیک من شد و تو منو بردی بیرون و زدی تو گوشم و بعد اومدی سراغم و دیدی که سر و صورتم خونی شده بردیم بیمارستان و مرخص شدم روز عروسی رفته بودی آبمیوه بگیری که با ماشین تصادف میکنی و فراموشی میگیری
جین : هر چی سعی میکنم هیچی یادم نمیاد
بورا : عیب نداره منو تو فعلا دوستیم و دکتر گفته تا یکسال دیگه حافظت بدست میاد پس تا اون موقع پیش من میمونی
جین : اوکی
بورا : خب بخواب
خوابید و منم خوابم برد .......
مرسی بابت حمایت ها ♡♡
۹.۰k
۲۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.