‹☆When he was your friend's brother2☆›
‹☆When he was your friend's brother2☆›
‹☆part_¹⁰☆›
ات:... چطور با یه آدمی که خیانت کرده زندگی کنم(داد)
جونگکوک: من خیانت نکردم(داد)
ات: چرا کردی... با دوتا چشمام دیدم بوسیدیش اون دختره رو (داد)
جونگکوک: میگم من خیانت نکردم...(داد)
ات: میگم با دو تا چشمام دیدم
جونگکوک: توضیح میدم
ات: توضیح بده
جونگکوک: اون روز
(فلش بک به ۶ سال پیش روزی که ات دید جونگکوک خیانت کرده)
جونگکوک ویوچند وقته یه دختری بهم میگه میخواد بیاد و تو باندم کار کنه من اول قبول نکردم ولی بهم گفت که بیام و همو ببینم قبول کردم و رفتم کافه ای که گفته بود وقتی رسیدم رفتم نشستم داخل رو میزی که بود با حرفی که زد فهمیدم قسطش یچیز دیگه بود
یونا: ار اون دختره جدا شو بیا با من باش... فهمیدی و اگز نه میکشمش با بچه تو شکمش
جونگکوک: ب...
یهو منو بو*سید شکه شدم تا خواستم از هودم جداش کنم ات رسید
و....(میدونید بقیه اش رو)
(پایان فلش بک)
جونگکوک: خب... باور کن من خیانت نکردم
ات:ولی... یعنی همه این مدت الکی غذاب کشیدم.... بچم بدون پدر بزرگ شد
جونگکوک: ببین چیکار کردی
تو همین حال یهو جیا وارد اتاق شد
جیا: مامان من دیگه نمیخوام بمونم بریم خونه با عمو تهیونگ که بریم پارک
ات: جیا... دیشب رفتسم پارک بعدشم ما هنوز حرفامون تموم نشده
جیا: نمیخوامممممم باید بریممممم(داد)
ات: جیااا بسه بزو بیرون
جیا:(گریه)
(چقدر لوسه ای جیا)
جونگکوک اومد و جلوش روی زانوهاش نشست و اون و رویه خودش کرد
جونگکوک: پرنسس گریه نکن من قول میدم خودم ببرمت پارک باشه... براتم عروسک میخرم کلی
جیا: راست میگی(بغض)
جونگکوک:بله... ولی الان این پرنسس باید بره پایین تا ما حرفمون و تموم بشه
جیا: باشه......
جیا رفت
ات: باید بهش بگم تو باباشی
جونگکوکی: اگه من و قبول نکنه چی؟
ات: عه.... ولی من هنوز قهرم
جونگکوک: یاااااااااا(داد)
ات: چیه
جونگکوک؛: من باید قهر باشم.... تو فرار کردی... با تهیونگ فرار کردی.... جیا رو مخفی.
کردی.... من قهرم
ات: نخیر من قهرم
جونگکوک: ایشششش
بفرمایید
‹☆part_¹⁰☆›
ات:... چطور با یه آدمی که خیانت کرده زندگی کنم(داد)
جونگکوک: من خیانت نکردم(داد)
ات: چرا کردی... با دوتا چشمام دیدم بوسیدیش اون دختره رو (داد)
جونگکوک: میگم من خیانت نکردم...(داد)
ات: میگم با دو تا چشمام دیدم
جونگکوک: توضیح میدم
ات: توضیح بده
جونگکوک: اون روز
(فلش بک به ۶ سال پیش روزی که ات دید جونگکوک خیانت کرده)
جونگکوک ویوچند وقته یه دختری بهم میگه میخواد بیاد و تو باندم کار کنه من اول قبول نکردم ولی بهم گفت که بیام و همو ببینم قبول کردم و رفتم کافه ای که گفته بود وقتی رسیدم رفتم نشستم داخل رو میزی که بود با حرفی که زد فهمیدم قسطش یچیز دیگه بود
یونا: ار اون دختره جدا شو بیا با من باش... فهمیدی و اگز نه میکشمش با بچه تو شکمش
جونگکوک: ب...
یهو منو بو*سید شکه شدم تا خواستم از هودم جداش کنم ات رسید
و....(میدونید بقیه اش رو)
(پایان فلش بک)
جونگکوک: خب... باور کن من خیانت نکردم
ات:ولی... یعنی همه این مدت الکی غذاب کشیدم.... بچم بدون پدر بزرگ شد
جونگکوک: ببین چیکار کردی
تو همین حال یهو جیا وارد اتاق شد
جیا: مامان من دیگه نمیخوام بمونم بریم خونه با عمو تهیونگ که بریم پارک
ات: جیا... دیشب رفتسم پارک بعدشم ما هنوز حرفامون تموم نشده
جیا: نمیخوامممممم باید بریممممم(داد)
ات: جیااا بسه بزو بیرون
جیا:(گریه)
(چقدر لوسه ای جیا)
جونگکوک اومد و جلوش روی زانوهاش نشست و اون و رویه خودش کرد
جونگکوک: پرنسس گریه نکن من قول میدم خودم ببرمت پارک باشه... براتم عروسک میخرم کلی
جیا: راست میگی(بغض)
جونگکوک:بله... ولی الان این پرنسس باید بره پایین تا ما حرفمون و تموم بشه
جیا: باشه......
جیا رفت
ات: باید بهش بگم تو باباشی
جونگکوکی: اگه من و قبول نکنه چی؟
ات: عه.... ولی من هنوز قهرم
جونگکوک: یاااااااااا(داد)
ات: چیه
جونگکوک؛: من باید قهر باشم.... تو فرار کردی... با تهیونگ فرار کردی.... جیا رو مخفی.
کردی.... من قهرم
ات: نخیر من قهرم
جونگکوک: ایشششش
بفرمایید
۱۷.۴k
۰۷ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.