پارت 5 تناسخ هالویینی (اسمش اینه)
ناسخ هالوینی پارت 5
البرت: من یه عنکبوتم
مایکی: عنکــبوتـــــ
دراکن: خب حالا میشه مارو از توی این چاله بیاری بیرون
البرت: اگه بیام بیرون اون خوناشام ها شما رو می خورن
باجی: مگه من خوناشام نیستم
البرت: چرا ولی.... خب
باجی: چی... بنال دیگه
البرت: این سرزمین سرزمین هالووینه و به 9 قسمت تقسیم شده یکی خوناشام یکی گرگینه یکی روح یکی جادوگر یکی ببر نما یکی عنکبوت یکی شینیگامی (همون عزراعیل) یکی مومیایی و یکی دیگش مار
میتسویا: مار؟
نویسنده: یه چیز دیگه برای شما ها و البرت و دوستان تماشاچی
مایکی: یاخدا تو چرا هی میری میای
نویسنده: نمیدونم
دراکن: خب چی میخواستی بگی؟
نویسنده: اهان ارع شما ها هر کدوم اشراف زاده اید و مثل باجی یه قصر دارید و پدراتونم پادشاه اون منطقه هستن
چیفویو: ولی من که پدر ندارم
نویسنده: چرا اینجا داری ولی خب واقعی نیستن و از شخصیت شما الهام گرفته شدن و شبیه شمان
البرت: من شما ها رو اینجا ندیده بودم
نویسنده: حالا تو دیگه فضولی نکن
البرت: باشه
میتسویا؛: من هنوز جواب نگرفتم مار؟
البرت: اره پسر پادشاه اسمش ریوسیه
باجی: اون کص....... هنوز زندست
نویسنده: باجی ریوسی واقعی بیمارستانه این نسخه ی فرضیشه و لطفا اینم نفرست اونجا
باجی: به روی چشم این یکی رو میفرستم جهنم
نویسنده: ای خدا
کارگردان: اگه این کار رو بکنی تا اخر داستان چیفویو رو نمیبینی
باجی با عصبانیت: بــاشـه
نویسنده: خوبه بریم ادامه
البرت: خب باجی
چیفویو با نگاهاش به البرت میفهمونه
البرت: ببخشید... باجی سان
چیفویو: بهتر شد
البرت: من برمیگردم منطقم الانم اینجام چون دوست ندارم تو خونه بمونم و از راه ها زیر زمینی اینور اونر میرم امیدوارم دوباره ببینمتون خداحافظ
و بعد با یه دسته بقیه رو به سمت بالا فرستاد
سربازان قصر با دیدن باجی سمتش دویدن
سربازان: اهای شما ها از باجی ساما فاصله بگیرید
باجی چیفویو رو که از همه براش مهم تر و نزدیک تر بود در اغوش گرفت: شما عوضی ها کی هستید؟ اسم منو از کجا میدونید
سربازان: ما سربازان شما هستیم قربان
که از دور صدایی اومد
فرد: سرورم اینجا چیکار میکنید؟
باجی که فهمیده بود با خودش کاری ندارن: تو کی هستی؟
فرد: من مشاور شما هستم من کسی هستم که کار های شما رو مدیریت و از شما محافظت میکنم حالا هم از اون گربه ی کثیف فاصله بگیرید
باجی انقدر عصبی شده بود که چیفویو میتونست گرمای زیاد بدنش رو حس کنه و چیفویو محکم تر فشرد و جلوی دوستاش سپر مانند وایساد: به ک..رم هر خری می خوای باش ولی اگه یه بار دیگه با چیف و دوستام اینجوری صحبت کنی زنده زنده اتیشت میزنم خاکسترتم تو اب حل میکنم اگر هم چیزی ازت موند میندازمت تو دریا تا اثری از توی سگ نباشه
مشاور یکمی اخم کرد: بلع قربان فقط لطفا بیاین منطقی فک کنیم اون یک گرگینه اس
باجی: خب که چی
نویسنده: برای افرادی که نمیدونن و باجی و شما این منطقه ها که البرت گفت با هم دشمنی دارن و گرگینه ها و خوناشام ها از همه بیشتر با هم مشکل دارن
مایکی: ای وای حالا دو تا منطقه از این بهتر نبود
نویسنده: تقصیر من نیست
کازوتورا: ارع اینا همش
نویسنده: خب دیگه بریم ادامه
مشاور: سرورم هرچه زود تر باید از اون گرگینه فاصله بگیرید و با من به سمت قصر بیاین
باجی: من هیچ جا بدون چیفویو و دوستام نمیرم
دراکن: باجی بیا باهات کار دارم
باجی کلافه به سمت دراکن رفت: چی شده کن
دراکن: باجی هممون باید یه روز از هم جدا بشیم ولی هر شب همدیگر رو میبینیم این برای چیفویوه هم امن تره
باجی که وقتی به حرف دراکن فک میکرد میدید داره حرف منطقی میزنه و راه دیگری هم نداره
باجی: به یه شرط که نویسنده همرو سالم به قصر برسونه
نویسنده: قبوله
و بعد باجی به سمت چیفویو رفت و اون رو در اغوش گرفت: فردا شب میبینمت فویو
چیفویو هم اون رو محکم بغل کرد؛: باشع
و بعد باجی با مشاور به سمت قصر میرفتن و منتظر بود پدرش رو ببینه
نویسنده: خب بچه ها منطقه کازوتورا بغل منطقه ی خوناشام هاست منطقه ی چیفویو هم بغل کازوتورا و بغل منطقه ی چیفویو منطقه ی مار هست و بغل مار منطقه ی مایکی و دراکن و میتسویا و تاکمیچی و عنکبوت که همون البرته فهمیدید
همه: اره
و بعد با یه بشکن همه به در های قصرشون رسیدن
پایان این پارت
این پارت خیلی طولانی بود پس لطفا کامنت و لایک و حمایت یادتون نر
البرت: من یه عنکبوتم
مایکی: عنکــبوتـــــ
دراکن: خب حالا میشه مارو از توی این چاله بیاری بیرون
البرت: اگه بیام بیرون اون خوناشام ها شما رو می خورن
باجی: مگه من خوناشام نیستم
البرت: چرا ولی.... خب
باجی: چی... بنال دیگه
البرت: این سرزمین سرزمین هالووینه و به 9 قسمت تقسیم شده یکی خوناشام یکی گرگینه یکی روح یکی جادوگر یکی ببر نما یکی عنکبوت یکی شینیگامی (همون عزراعیل) یکی مومیایی و یکی دیگش مار
میتسویا: مار؟
نویسنده: یه چیز دیگه برای شما ها و البرت و دوستان تماشاچی
مایکی: یاخدا تو چرا هی میری میای
نویسنده: نمیدونم
دراکن: خب چی میخواستی بگی؟
نویسنده: اهان ارع شما ها هر کدوم اشراف زاده اید و مثل باجی یه قصر دارید و پدراتونم پادشاه اون منطقه هستن
چیفویو: ولی من که پدر ندارم
نویسنده: چرا اینجا داری ولی خب واقعی نیستن و از شخصیت شما الهام گرفته شدن و شبیه شمان
البرت: من شما ها رو اینجا ندیده بودم
نویسنده: حالا تو دیگه فضولی نکن
البرت: باشه
میتسویا؛: من هنوز جواب نگرفتم مار؟
البرت: اره پسر پادشاه اسمش ریوسیه
باجی: اون کص....... هنوز زندست
نویسنده: باجی ریوسی واقعی بیمارستانه این نسخه ی فرضیشه و لطفا اینم نفرست اونجا
باجی: به روی چشم این یکی رو میفرستم جهنم
نویسنده: ای خدا
کارگردان: اگه این کار رو بکنی تا اخر داستان چیفویو رو نمیبینی
باجی با عصبانیت: بــاشـه
نویسنده: خوبه بریم ادامه
البرت: خب باجی
چیفویو با نگاهاش به البرت میفهمونه
البرت: ببخشید... باجی سان
چیفویو: بهتر شد
البرت: من برمیگردم منطقم الانم اینجام چون دوست ندارم تو خونه بمونم و از راه ها زیر زمینی اینور اونر میرم امیدوارم دوباره ببینمتون خداحافظ
و بعد با یه دسته بقیه رو به سمت بالا فرستاد
سربازان قصر با دیدن باجی سمتش دویدن
سربازان: اهای شما ها از باجی ساما فاصله بگیرید
باجی چیفویو رو که از همه براش مهم تر و نزدیک تر بود در اغوش گرفت: شما عوضی ها کی هستید؟ اسم منو از کجا میدونید
سربازان: ما سربازان شما هستیم قربان
که از دور صدایی اومد
فرد: سرورم اینجا چیکار میکنید؟
باجی که فهمیده بود با خودش کاری ندارن: تو کی هستی؟
فرد: من مشاور شما هستم من کسی هستم که کار های شما رو مدیریت و از شما محافظت میکنم حالا هم از اون گربه ی کثیف فاصله بگیرید
باجی انقدر عصبی شده بود که چیفویو میتونست گرمای زیاد بدنش رو حس کنه و چیفویو محکم تر فشرد و جلوی دوستاش سپر مانند وایساد: به ک..رم هر خری می خوای باش ولی اگه یه بار دیگه با چیف و دوستام اینجوری صحبت کنی زنده زنده اتیشت میزنم خاکسترتم تو اب حل میکنم اگر هم چیزی ازت موند میندازمت تو دریا تا اثری از توی سگ نباشه
مشاور یکمی اخم کرد: بلع قربان فقط لطفا بیاین منطقی فک کنیم اون یک گرگینه اس
باجی: خب که چی
نویسنده: برای افرادی که نمیدونن و باجی و شما این منطقه ها که البرت گفت با هم دشمنی دارن و گرگینه ها و خوناشام ها از همه بیشتر با هم مشکل دارن
مایکی: ای وای حالا دو تا منطقه از این بهتر نبود
نویسنده: تقصیر من نیست
کازوتورا: ارع اینا همش
نویسنده: خب دیگه بریم ادامه
مشاور: سرورم هرچه زود تر باید از اون گرگینه فاصله بگیرید و با من به سمت قصر بیاین
باجی: من هیچ جا بدون چیفویو و دوستام نمیرم
دراکن: باجی بیا باهات کار دارم
باجی کلافه به سمت دراکن رفت: چی شده کن
دراکن: باجی هممون باید یه روز از هم جدا بشیم ولی هر شب همدیگر رو میبینیم این برای چیفویوه هم امن تره
باجی که وقتی به حرف دراکن فک میکرد میدید داره حرف منطقی میزنه و راه دیگری هم نداره
باجی: به یه شرط که نویسنده همرو سالم به قصر برسونه
نویسنده: قبوله
و بعد باجی به سمت چیفویو رفت و اون رو در اغوش گرفت: فردا شب میبینمت فویو
چیفویو هم اون رو محکم بغل کرد؛: باشع
و بعد باجی با مشاور به سمت قصر میرفتن و منتظر بود پدرش رو ببینه
نویسنده: خب بچه ها منطقه کازوتورا بغل منطقه ی خوناشام هاست منطقه ی چیفویو هم بغل کازوتورا و بغل منطقه ی چیفویو منطقه ی مار هست و بغل مار منطقه ی مایکی و دراکن و میتسویا و تاکمیچی و عنکبوت که همون البرته فهمیدید
همه: اره
و بعد با یه بشکن همه به در های قصرشون رسیدن
پایان این پارت
این پارت خیلی طولانی بود پس لطفا کامنت و لایک و حمایت یادتون نر
۵.۱k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.