تک پارتی کوک - درخواستی
توضیح :
من ات ام ... دوست صمیمی کوک ... دخترم ولی مجبورم پیش کوک خودم رو پسر جا بزنم ... به کوک علاقه دارم ولی حیف که کوکی این رو نمیدونه :(
جونگ کوک رو هم که دیگه میشناسین
امروز با کوک قرار بود بریم بیرون که مثلا با دوست دخترم آشناش کنم
( نکته : ات به کوک گفته که دوست دختر داره ولی اون دوست دخترش در واقع دوست صمیمیش ات اس )
پیش کوک هم اسم من مین جه هست .... خب بریم سراغ داستان :
ساعت ۴و نیم بود و ساعت ۷ با کوک قرار داشتم ... قرار بود الآن ها میونگ ( دوستش ) بیاد که تمرین کنیم چطوری آبکی بازی دربیاریم 😑 انقد بدم میاد از اینکارا 😑
داشتم تلویزیون نگاه میکردم که زنگ خونه خورد باز کردم دیدم میونگ بود
میونگ : چطوری خل و چل ؟
ات : آه... خوبم ... بیا تو
اومد تو و نشست رو مبل
میونگ : از کوک چه خبر ؟ کی میریم سر قرار ؟
من اسکل چرا از این خواستم نقش دوست دخترم رو بازی کنه -_-
ات : داداش ما باید فکر کنیم چطوری آبکی بازی دربیاریم
میونگ : نمیخواد آبکی بازی در بیاریم
ات : چرا ؟
میونگ : چون باید به کوک بگی دوستش داری و البته تمام این ۱۰ ماه دوستی دختر بودی
ات : اون موقع که بدتر رد میکنه
میونگ : نمیدونم ولی کوک که بلاخره میفهمه پس بهتره خودت بهش بگی
میونگ : اصن یه چیزی رو نگفتی ... چرا نقش پسر رو بازی میکنی ؟
ات : ببین من مجبور بودم ... تهدیدم کردن :(
میونگ : حالا طرف کی بوده ؟
ات : ببین یه مافیا بود که من کارم پیشش لنگ بود ... ازش یکم پول قرض کردم ... میخواستم بهش پول رو برگردنم که گفت باید نقش یه دوستِ پسر رو جلوی کوک بازی کنم ... منم تو گذر زمان عاشقش شدم
میونگ : حالا اگه بری پیش کوک و اون بفهمه دختری بد میشه ؟
ات : بهت نگفتم ولی طرف رو ۴ ماه پیش کشتن و منم میخواستم به کوک بگم ولی خجالت میکشیدم
میونگ : خب امشب بگو
ات : اگه رد کنه یا بهم حسی نداشته باشه چی ؟
میونگ : یه جوری نگرانی انگار تا یه ساعت دیگه قراره تو مسابقات جام جهانی بازی کنی ... نگران نباش داداش اسکلم ... تا منو داری غم نداری
ات : با اینکه کل غم هایی که داشتم از تو بود ولی اکی ممنون
یه نگاه به ساعت کردم دیدم ساعت ۶ شده ... یعنی دو ساعته داریم وراجی میکنیم ؟!
ات : اوه اوه ... بودو آماده شو
میونگ : من آماده اومدم •-•
ات : آها... اکی ... من برم حموم
از رو میز جلوش یه خیار برداشت و گاز زد
میونگ : اکی برو عشقمممم
ات : مرگ -_-
رفتم و یه دوش ۱۰ مینی گرفتم و رفتم موهام رو خوشک کردم
یه لباس اسپرت پوشیدم یه کلاه گیس گذاشتم و رفتم پایین
میونگ : به به خانم تشریف آوردن ... بدو بریم
رفتیم و سوار ماشین میونگ شدیم
تو راه کلی نقشه ریختیم که چطوری همه چی رو به کوک بگیم
رسیدیم پارک همیشگی جایی که با کوک میومدیم بیرون
کوک رو یکی از صندلی ها نشسته بود
خلاصه از زبان راوی ( بنده )
به کوک میونگ رو معرفی کردم و رفتیم یکم بیرون گشتیم و اینا ... ( خب حوصله ی تعریف ندارم )
میخواستیم پیاده بریم به یه پارک که من و میونگ همه چیز رو به کوک بگیم که بارون شدید گرفت و از اونجایی که تمام گیریمی که کرده بودم به هم می خورد با سرعت رفتیم تو یک کافه که یک موسیقی ملایمی پخش می شد و سه چهار تا زوج داشتن اون وسط رقص تانگو می رفتن
من و میونگ و کوک پشت یک صندلی نشستیم که میونگ کخ ریزی هاش شروع شد
میونگ : میگم مین جه ... بریم وسط برقصیم
ات : آخه با این لباس عزیزم ؟ * علامت دادن با چشم که من نمی تونم با یه دختر تانگو برقصم *
میونگ: آخه عزیزم من می خوام برقصم
کوک : آره مین جه ... برو برقص ... با اینکه درد سینگلی روم فشار میاره ولی برو
ات : اکی ... بریم عزیزم
با میونگ رفتیم وسط و در گوشش گفتم
ات : دارم برات ... که رقص تانگو ... آره ؟
میونگ : اکی بابا تو برقص
شرع کردیم به تانگو رقصیدن که سر یک حرکت کلاه گیسم افتاد و موهای بلند و لختم افتادن رو شونه هام ... برای اینکه کسی نفهمه من و پیونگ سریع از بین جمعیت اومدیم بیرون و رفتیم سمت میز که دیدم کوک داره با بهت نگامون میکنه
کوک : ت ... تو ... دختری ؟
ات : ببین راستش ...
با میونگ کل جریان رو توضیح دادم و به کوک گفتم که دوسش دارم
کوک : منم بهت علاقه مند شدم ... من کوک پریدیم بغلم هم و اون یه بوسه به لبام هدیه داد
میونگ : اهههه ... چندش ها ... حداقل جلوی یک سینگل رعایت کنین
من و کوک خندیدیم و به اصرار میونگ رفتیم وسط عاشقانه رقصیدیم
کوک هم اونشب ازم خواست دوست دخترش باشم ولی بعد ۶ ماه ازم خواستگاری کرد و تمام
_____________
پایاننننن ❤🍓
سعی کردم خوب بنویسم 🙂
من ات ام ... دوست صمیمی کوک ... دخترم ولی مجبورم پیش کوک خودم رو پسر جا بزنم ... به کوک علاقه دارم ولی حیف که کوکی این رو نمیدونه :(
جونگ کوک رو هم که دیگه میشناسین
امروز با کوک قرار بود بریم بیرون که مثلا با دوست دخترم آشناش کنم
( نکته : ات به کوک گفته که دوست دختر داره ولی اون دوست دخترش در واقع دوست صمیمیش ات اس )
پیش کوک هم اسم من مین جه هست .... خب بریم سراغ داستان :
ساعت ۴و نیم بود و ساعت ۷ با کوک قرار داشتم ... قرار بود الآن ها میونگ ( دوستش ) بیاد که تمرین کنیم چطوری آبکی بازی دربیاریم 😑 انقد بدم میاد از اینکارا 😑
داشتم تلویزیون نگاه میکردم که زنگ خونه خورد باز کردم دیدم میونگ بود
میونگ : چطوری خل و چل ؟
ات : آه... خوبم ... بیا تو
اومد تو و نشست رو مبل
میونگ : از کوک چه خبر ؟ کی میریم سر قرار ؟
من اسکل چرا از این خواستم نقش دوست دخترم رو بازی کنه -_-
ات : داداش ما باید فکر کنیم چطوری آبکی بازی دربیاریم
میونگ : نمیخواد آبکی بازی در بیاریم
ات : چرا ؟
میونگ : چون باید به کوک بگی دوستش داری و البته تمام این ۱۰ ماه دوستی دختر بودی
ات : اون موقع که بدتر رد میکنه
میونگ : نمیدونم ولی کوک که بلاخره میفهمه پس بهتره خودت بهش بگی
میونگ : اصن یه چیزی رو نگفتی ... چرا نقش پسر رو بازی میکنی ؟
ات : ببین من مجبور بودم ... تهدیدم کردن :(
میونگ : حالا طرف کی بوده ؟
ات : ببین یه مافیا بود که من کارم پیشش لنگ بود ... ازش یکم پول قرض کردم ... میخواستم بهش پول رو برگردنم که گفت باید نقش یه دوستِ پسر رو جلوی کوک بازی کنم ... منم تو گذر زمان عاشقش شدم
میونگ : حالا اگه بری پیش کوک و اون بفهمه دختری بد میشه ؟
ات : بهت نگفتم ولی طرف رو ۴ ماه پیش کشتن و منم میخواستم به کوک بگم ولی خجالت میکشیدم
میونگ : خب امشب بگو
ات : اگه رد کنه یا بهم حسی نداشته باشه چی ؟
میونگ : یه جوری نگرانی انگار تا یه ساعت دیگه قراره تو مسابقات جام جهانی بازی کنی ... نگران نباش داداش اسکلم ... تا منو داری غم نداری
ات : با اینکه کل غم هایی که داشتم از تو بود ولی اکی ممنون
یه نگاه به ساعت کردم دیدم ساعت ۶ شده ... یعنی دو ساعته داریم وراجی میکنیم ؟!
ات : اوه اوه ... بودو آماده شو
میونگ : من آماده اومدم •-•
ات : آها... اکی ... من برم حموم
از رو میز جلوش یه خیار برداشت و گاز زد
میونگ : اکی برو عشقمممم
ات : مرگ -_-
رفتم و یه دوش ۱۰ مینی گرفتم و رفتم موهام رو خوشک کردم
یه لباس اسپرت پوشیدم یه کلاه گیس گذاشتم و رفتم پایین
میونگ : به به خانم تشریف آوردن ... بدو بریم
رفتیم و سوار ماشین میونگ شدیم
تو راه کلی نقشه ریختیم که چطوری همه چی رو به کوک بگیم
رسیدیم پارک همیشگی جایی که با کوک میومدیم بیرون
کوک رو یکی از صندلی ها نشسته بود
خلاصه از زبان راوی ( بنده )
به کوک میونگ رو معرفی کردم و رفتیم یکم بیرون گشتیم و اینا ... ( خب حوصله ی تعریف ندارم )
میخواستیم پیاده بریم به یه پارک که من و میونگ همه چیز رو به کوک بگیم که بارون شدید گرفت و از اونجایی که تمام گیریمی که کرده بودم به هم می خورد با سرعت رفتیم تو یک کافه که یک موسیقی ملایمی پخش می شد و سه چهار تا زوج داشتن اون وسط رقص تانگو می رفتن
من و میونگ و کوک پشت یک صندلی نشستیم که میونگ کخ ریزی هاش شروع شد
میونگ : میگم مین جه ... بریم وسط برقصیم
ات : آخه با این لباس عزیزم ؟ * علامت دادن با چشم که من نمی تونم با یه دختر تانگو برقصم *
میونگ: آخه عزیزم من می خوام برقصم
کوک : آره مین جه ... برو برقص ... با اینکه درد سینگلی روم فشار میاره ولی برو
ات : اکی ... بریم عزیزم
با میونگ رفتیم وسط و در گوشش گفتم
ات : دارم برات ... که رقص تانگو ... آره ؟
میونگ : اکی بابا تو برقص
شرع کردیم به تانگو رقصیدن که سر یک حرکت کلاه گیسم افتاد و موهای بلند و لختم افتادن رو شونه هام ... برای اینکه کسی نفهمه من و پیونگ سریع از بین جمعیت اومدیم بیرون و رفتیم سمت میز که دیدم کوک داره با بهت نگامون میکنه
کوک : ت ... تو ... دختری ؟
ات : ببین راستش ...
با میونگ کل جریان رو توضیح دادم و به کوک گفتم که دوسش دارم
کوک : منم بهت علاقه مند شدم ... من کوک پریدیم بغلم هم و اون یه بوسه به لبام هدیه داد
میونگ : اهههه ... چندش ها ... حداقل جلوی یک سینگل رعایت کنین
من و کوک خندیدیم و به اصرار میونگ رفتیم وسط عاشقانه رقصیدیم
کوک هم اونشب ازم خواست دوست دخترش باشم ولی بعد ۶ ماه ازم خواستگاری کرد و تمام
_____________
پایاننننن ❤🍓
سعی کردم خوب بنویسم 🙂
۶.۴k
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.