the pain p18
the pain p18
کوک: ولی من نمیتونم...
نامجون: خودم میبرمش
کوک: با جین برو فعلا اون مورد اعتماد ترین افرادمه...
نامجون: من توی ماشینم... زود تر بیارش، خیلی مراقب باش...
بعد از خروج نام، با جین تماس گرفتم که اونم زود خودشو رسوند...
تهیونگ رو توی بغلش گرفت و به دنبال نامجون از عمارت خارج شدن...
سوم شخص:
نامجون سمت بیمارستانی که خودش اونجا سرپرست پزشک ها بود رفت. بعد از تقریبا ۱۰ دقیقه به اونجا رسیدن...ساعت نزدیکای ۳ بود و خیابونا خلوت بودن... بعد از اینکه تهیونگ رو روی برانکارد خوابوندن سریع سمت بخش ویژه رفتن... تهیونگ و روی تخت گذاشتم و...
تهیونگ ویو:
به سختی چشمام رو باز کردم که با محیط نا آشنایی رو به رو شدم خیلی طول نکشید که بفهمم کجام...بدنم به شدت درد میکرد ...حس میکردم شش هام نمیتونن هوا رو تو خودشون نگه دارن...چشمامو چرخوندم که با دوتا چهره ی جدید مواجه شدن...
نامجون: تهیونگ؟...خوبی...
تنها کاری که تونستم بکنم پلک زدن بود...
نام: میتونی به سوالام جواب بدی؟ فقط کافیه یه کم سرتو تکون بدی باشه؟
کمی چشمامو فشار دادم که اون ادامه داد...
نام: تهیونگ تو دزدیده شدی؟
ته: (حرف نام رو با تکون دادن سرش رد کرد)...
نام: پس چطور به عمارت رفتی؟! اونجا جایی نیست که هر کسی بتونه باشه و مطمئنا تو از افراد جئون نیستی... اما اون چرا اینکارو باهات کرده؟! نکنه...تو دوست پسر کوکی...
ته: م....من...من فرار کردم...چ
نام: از آزمایشگاه مرکزی؟
اون از کجا میدونست؟! اگه به کوک میگفت...اگه منو برمیگردوند!؟ من نمیخواستم... من کوک رو دوست داشتم... اون خیلی قشنگ و مهربونه... اون منو دوست داره...داره؟!
آب دهنمو به سختی قورت دادم ...
سوم شخص:
آب دهنش رو آروم قورت داد ولی نتونست بغضش رو قورت بده، قطره اشکی آروم از گوشه ی چشمش چکید و نگاهشو از مرد رو به روش گرفت
ته: من...هق ...نمیخوام برگردم اونجا...
نام: نترس تهیونگ باشه؟! من فقط کنجکاو شدم...بهش فکر نکن...خب من چند تا عکس گرفتم و دنده هات به شکل بدی آسیب دیدن و کمی به شش هات فشار آوردن...یکی از رگهای قلبت هم آسیب دیده ولی با دارو حل میشه... نگران نباش... و [یه چیز دیگه...به من چه ولش کن...]
بعد آروم از کنار تخت بلند شدو رو به جین ادامه داد...
نام: بهتره بمونه ولی از اونجایی که ممکنه مشکلی پیش بیاد ببرش... حواست باشه زیاد حرکت نکنه ...دارو هاشو از همینجا بگیر...
بعد سمت سِرُم تهیونگ رفت و از دستش در آورد و از اتاق بیرون رفت
نیم ساعتی بود که تهیونگ رو از بخش ویژه به بخش عمومی بیمارستان آورده بودن و ۵ ساعتی از خروجشون از عمارت میگذشت. ساعت نزدیکای ۶ بود و هوا هنوز تاریک بود...جین بعد از اینکه داروهای تهیونگ رو گرفت...به اتاق برگشت و تهیونگ رو دید که پرستارا لباساشو عوض کرده بودن ...
ادامه دارد...
حمایت؟؟:)
کوک: ولی من نمیتونم...
نامجون: خودم میبرمش
کوک: با جین برو فعلا اون مورد اعتماد ترین افرادمه...
نامجون: من توی ماشینم... زود تر بیارش، خیلی مراقب باش...
بعد از خروج نام، با جین تماس گرفتم که اونم زود خودشو رسوند...
تهیونگ رو توی بغلش گرفت و به دنبال نامجون از عمارت خارج شدن...
سوم شخص:
نامجون سمت بیمارستانی که خودش اونجا سرپرست پزشک ها بود رفت. بعد از تقریبا ۱۰ دقیقه به اونجا رسیدن...ساعت نزدیکای ۳ بود و خیابونا خلوت بودن... بعد از اینکه تهیونگ رو روی برانکارد خوابوندن سریع سمت بخش ویژه رفتن... تهیونگ و روی تخت گذاشتم و...
تهیونگ ویو:
به سختی چشمام رو باز کردم که با محیط نا آشنایی رو به رو شدم خیلی طول نکشید که بفهمم کجام...بدنم به شدت درد میکرد ...حس میکردم شش هام نمیتونن هوا رو تو خودشون نگه دارن...چشمامو چرخوندم که با دوتا چهره ی جدید مواجه شدن...
نامجون: تهیونگ؟...خوبی...
تنها کاری که تونستم بکنم پلک زدن بود...
نام: میتونی به سوالام جواب بدی؟ فقط کافیه یه کم سرتو تکون بدی باشه؟
کمی چشمامو فشار دادم که اون ادامه داد...
نام: تهیونگ تو دزدیده شدی؟
ته: (حرف نام رو با تکون دادن سرش رد کرد)...
نام: پس چطور به عمارت رفتی؟! اونجا جایی نیست که هر کسی بتونه باشه و مطمئنا تو از افراد جئون نیستی... اما اون چرا اینکارو باهات کرده؟! نکنه...تو دوست پسر کوکی...
ته: م....من...من فرار کردم...چ
نام: از آزمایشگاه مرکزی؟
اون از کجا میدونست؟! اگه به کوک میگفت...اگه منو برمیگردوند!؟ من نمیخواستم... من کوک رو دوست داشتم... اون خیلی قشنگ و مهربونه... اون منو دوست داره...داره؟!
آب دهنمو به سختی قورت دادم ...
سوم شخص:
آب دهنش رو آروم قورت داد ولی نتونست بغضش رو قورت بده، قطره اشکی آروم از گوشه ی چشمش چکید و نگاهشو از مرد رو به روش گرفت
ته: من...هق ...نمیخوام برگردم اونجا...
نام: نترس تهیونگ باشه؟! من فقط کنجکاو شدم...بهش فکر نکن...خب من چند تا عکس گرفتم و دنده هات به شکل بدی آسیب دیدن و کمی به شش هات فشار آوردن...یکی از رگهای قلبت هم آسیب دیده ولی با دارو حل میشه... نگران نباش... و [یه چیز دیگه...به من چه ولش کن...]
بعد آروم از کنار تخت بلند شدو رو به جین ادامه داد...
نام: بهتره بمونه ولی از اونجایی که ممکنه مشکلی پیش بیاد ببرش... حواست باشه زیاد حرکت نکنه ...دارو هاشو از همینجا بگیر...
بعد سمت سِرُم تهیونگ رفت و از دستش در آورد و از اتاق بیرون رفت
نیم ساعتی بود که تهیونگ رو از بخش ویژه به بخش عمومی بیمارستان آورده بودن و ۵ ساعتی از خروجشون از عمارت میگذشت. ساعت نزدیکای ۶ بود و هوا هنوز تاریک بود...جین بعد از اینکه داروهای تهیونگ رو گرفت...به اتاق برگشت و تهیونگ رو دید که پرستارا لباساشو عوض کرده بودن ...
ادامه دارد...
حمایت؟؟:)
۶.۴k
۲۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.