فیک تهیونگ (عشق+بی انتها؟ P47
هیناه
نوره چراغ خوابم فضا رو نیمه روشن کرده بود..به تاج تخت تکیه داده بودمو گوشی بدست منتظره تهیونگ بودم..چم شده بود ؟! عین دخترای دبیرستانی شدم..موهامو به هم ریختمو خودمو به پشتم انداختم روی تخت به سقف زل زدم که صدای گوشی منو از افکارم کشید بیرون
سریع تماسو وصل کردم
_تهیونگ رسیدی ؟
_رسیدم توام بگیر بخواب
_باشه..پس توام بخواب
_حتما
_خوب بخوابی
_همچنین
قطع کردم،دراز کشیدمو لحافو روم مرتب کردم ، ساعت چند بود ؟! فردا صبح زودم باید میرفتیم شرکت...زندگیم تکراری بود هرروز شرکت خونه.
مسافرتم که حوصلشو نداشتم.وقتشم نبود.
تهیونگ
بعد از قطع کردن تماس هیناه کلیدا رو تو قفل در چرخوندم و وارد خونه شدم..خونه نرسیده بودم اومده بودم پیش کوک چون خیالش راحت باشه گفتم رسیدم..
_خوش اومدی داداش
_ممنون
روی کاناپه نشستمو سرمو به عقب خم کردمو چشمامو بستم
_دیر کردی
_اره قبل از اینجا رفتم پیش هیناه
خنده بلندی کرد و گفت : پس بالاخره کانِکت ؟ آره ؟
لبخندی زدم اما سریع جمعش کردمو گفتم : آره
_میدونستم حالا چطور پیش میره ؟
_خوبه..همه چیز خوبه
_این عالیه توام یکم خوش اخلاق تر باشی همه چیز عالی تر هم میشه
نگاش کردم
_گفتی میخوای درمورده یه چیزه مهم حرف بزنی منو این وقت شب کشوندی اینجا
با حرفم خندش محو شد با استرس سرشو پایین انداخت و نفس عمیقی کشید
_چیشده پسر ؟
_راستش..سویون برگشته
با تعجب بهش زل زدم
_برگشته که برگشته الان این مهمه ؟!
_نیست..ولی ممکنه بره سراغ هیناه..تازه تو شرکت سهم داره میاد سراغت حتماً
_میاد اما سراغه هیناه نمیره،همه چیز تموم شده
_امیدوارم
نوره چراغ خوابم فضا رو نیمه روشن کرده بود..به تاج تخت تکیه داده بودمو گوشی بدست منتظره تهیونگ بودم..چم شده بود ؟! عین دخترای دبیرستانی شدم..موهامو به هم ریختمو خودمو به پشتم انداختم روی تخت به سقف زل زدم که صدای گوشی منو از افکارم کشید بیرون
سریع تماسو وصل کردم
_تهیونگ رسیدی ؟
_رسیدم توام بگیر بخواب
_باشه..پس توام بخواب
_حتما
_خوب بخوابی
_همچنین
قطع کردم،دراز کشیدمو لحافو روم مرتب کردم ، ساعت چند بود ؟! فردا صبح زودم باید میرفتیم شرکت...زندگیم تکراری بود هرروز شرکت خونه.
مسافرتم که حوصلشو نداشتم.وقتشم نبود.
تهیونگ
بعد از قطع کردن تماس هیناه کلیدا رو تو قفل در چرخوندم و وارد خونه شدم..خونه نرسیده بودم اومده بودم پیش کوک چون خیالش راحت باشه گفتم رسیدم..
_خوش اومدی داداش
_ممنون
روی کاناپه نشستمو سرمو به عقب خم کردمو چشمامو بستم
_دیر کردی
_اره قبل از اینجا رفتم پیش هیناه
خنده بلندی کرد و گفت : پس بالاخره کانِکت ؟ آره ؟
لبخندی زدم اما سریع جمعش کردمو گفتم : آره
_میدونستم حالا چطور پیش میره ؟
_خوبه..همه چیز خوبه
_این عالیه توام یکم خوش اخلاق تر باشی همه چیز عالی تر هم میشه
نگاش کردم
_گفتی میخوای درمورده یه چیزه مهم حرف بزنی منو این وقت شب کشوندی اینجا
با حرفم خندش محو شد با استرس سرشو پایین انداخت و نفس عمیقی کشید
_چیشده پسر ؟
_راستش..سویون برگشته
با تعجب بهش زل زدم
_برگشته که برگشته الان این مهمه ؟!
_نیست..ولی ممکنه بره سراغ هیناه..تازه تو شرکت سهم داره میاد سراغت حتماً
_میاد اما سراغه هیناه نمیره،همه چیز تموم شده
_امیدوارم
۹.۳k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.