هفت آسمون💛
#هفت_آسمون💛
#پارت_15🖤
ارسلان💜
داشتین با بچه ها گپ میزدیم و بازی میکردیم و درس میخونیدیم که یهو گوشیم زنگ خورد مامان بود جواب دادم
"مامان"
_الو سلام مامان خوبی
+ سلام پسر خوبم تو چطوری دیانا رستا خوبن
_ما هم خوبیم خاله چطوره؟
+ خاله حالش خیلی بد بود گفت میخام بچه هامو ببینم برای چند روزی اومدیم شمال
_ آها باش
+ گفتم بهت خبر بدم کاری نداری
_ نه شما کاری نداری
+ نه عزیزم مواظب خودت و دیانا و رستا باش
_ چشم خدافظ
+ خدافظ
قطع کردم که محراب گفت
محراب= کی بود شیطون😈
_ مامانم بود منحرف
رضا= چی میگف
_ با خالم رفتن شمال که خالم بچه هاشو ببینه برای اینکه حال خوب نبوده میخواسته حالو هواش عوض شه مامانمم برده
دیانا= شمال خونه خالته؟
_ نه خونه بچه هاش
دیانا= آها اوکی
ژاتیس= بیاید جرعت حقیقت
امیر= آره راس میگه
همه= باش اوکی
ژاتیس رفت بطری آورد گرد تر نشستیم و بعد چرخوند افتاد به امیر و دیانا
امیر= جرعت یا حقیقت
دیانا= اممممم..... حقیقت
امیر= تا حالا عاشق شدی؟ البته به تازگی
دیانا= اممممم نمیدونم فک کنم
نیکا= اوووو پس چرا به من نگفتی
دیانا= به تو کاملشو میگم
_ پس ما چی
دیانا= برید بابا این عاجیمه ها
نیکا برای دیانا بوس فرستاد دیانا هم برای نیکا
محراب= اه اه اه چندشااااا بچرخونید با خندم گفتم دیگه شانسی برای به دست آوردن دیانا ندارم واقعا اون کیو دوست کیه که دیانا دوسش داره
چرخوندیم و افتاد به من و دیانا ( بچه ها شاید بگید اونا که بغل همن چطوری افتاد بهشون جرعت حقیقت اصلیش اینشکلی که میچرخونی به هرکی افتاد دوباره میچرخونی و به هرکی افتاد اون اولی از اون دومی میپرسه💁♀)
_ جرعت یا حقیقت
دیانا= چرا همش منننن😩حقیقت
_ اسمش چیه؟
دیانا= اقاااااااا
_ باید بگی
#پارت_15🖤
ارسلان💜
داشتین با بچه ها گپ میزدیم و بازی میکردیم و درس میخونیدیم که یهو گوشیم زنگ خورد مامان بود جواب دادم
"مامان"
_الو سلام مامان خوبی
+ سلام پسر خوبم تو چطوری دیانا رستا خوبن
_ما هم خوبیم خاله چطوره؟
+ خاله حالش خیلی بد بود گفت میخام بچه هامو ببینم برای چند روزی اومدیم شمال
_ آها باش
+ گفتم بهت خبر بدم کاری نداری
_ نه شما کاری نداری
+ نه عزیزم مواظب خودت و دیانا و رستا باش
_ چشم خدافظ
+ خدافظ
قطع کردم که محراب گفت
محراب= کی بود شیطون😈
_ مامانم بود منحرف
رضا= چی میگف
_ با خالم رفتن شمال که خالم بچه هاشو ببینه برای اینکه حال خوب نبوده میخواسته حالو هواش عوض شه مامانمم برده
دیانا= شمال خونه خالته؟
_ نه خونه بچه هاش
دیانا= آها اوکی
ژاتیس= بیاید جرعت حقیقت
امیر= آره راس میگه
همه= باش اوکی
ژاتیس رفت بطری آورد گرد تر نشستیم و بعد چرخوند افتاد به امیر و دیانا
امیر= جرعت یا حقیقت
دیانا= اممممم..... حقیقت
امیر= تا حالا عاشق شدی؟ البته به تازگی
دیانا= اممممم نمیدونم فک کنم
نیکا= اوووو پس چرا به من نگفتی
دیانا= به تو کاملشو میگم
_ پس ما چی
دیانا= برید بابا این عاجیمه ها
نیکا برای دیانا بوس فرستاد دیانا هم برای نیکا
محراب= اه اه اه چندشااااا بچرخونید با خندم گفتم دیگه شانسی برای به دست آوردن دیانا ندارم واقعا اون کیو دوست کیه که دیانا دوسش داره
چرخوندیم و افتاد به من و دیانا ( بچه ها شاید بگید اونا که بغل همن چطوری افتاد بهشون جرعت حقیقت اصلیش اینشکلی که میچرخونی به هرکی افتاد دوباره میچرخونی و به هرکی افتاد اون اولی از اون دومی میپرسه💁♀)
_ جرعت یا حقیقت
دیانا= چرا همش منننن😩حقیقت
_ اسمش چیه؟
دیانا= اقاااااااا
_ باید بگی
۱۵.۸k
۱۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.