جراح من💙p20
* قابل توجه پدر مادرا و نیو ارمی ها : فیکه و واقعی نیست! این هیچ ربطی به خود اعضا نداره*
جیمین: دخترا بییان برای نهار
میا: افتاب از کدوم ور زده که تو کار میکنی ؟
جیمین: کار نمیکردم ، اسیر ب..
(جین با یه کفگیر بزرگ زد به سر جیمین )
جین : کجا کجا اسیر بود؟
جیمین : اشتب کردم
جین : حالا شد ....
جیمین: چه گیری کردم*اروم*
جین : شنیدماااا
جیمین : باشه حالا!
یا: دارم میمیرم از گشنگی ... بریم.
لییا: بریم*خوشحال*
جین : از این طرف خانوما...
سوهو و جیمین: ... *پوکر فیس*
جیمین : اععععع نگا نگا ، ببین با دخترا چه رفتاری داره با چه رفتاری داره...
جین : خفه بیان بریم ... ای داداش من کجاس ؟ ... اها فهمیدم...: ا/ت ؟
ا/ت : بله ...
جین : میشه لطفا برادرمون برای نهار بیاری ؟گفت میره مدیتشن میکنه ، نمیدونم کجاس ، تو میدونی ؟
ا/ت: نزدیک یه رودخانه محل مدیتیشنه ...
جین : دستت طلا دادشمو برام میاری من برم غذارو بچینم مواظب باشم این 2 تا ناخونک به غذا نزنن(اشاره به سوهو و جیمین) ...
ا/ت : باشه ...
***************
نامجون داره مدیتیشن میکنه ...
نامجون : مدیتیشن توی این فضا واقعا عالیه ... من همیشه اینو به بیمارا توصیه میکنم امیدوارم اونا انجام بدن... واقعا خیلی وقته به اینجا نیومدم.. انقدر سرم شلوغ بوده .
**************
ا/ت : داشتم میرفتم سمت رودخانه ... دیدم نامجون هنوز مشغوله...رفتم نزدیکش و نشستم منتظر موندم...
*2 دقیقه بعد*
ا/ت: برای خودم نشسته بودم که مدیتیشن نامجون تموم شد ، هنوز متوجه من نشده بود .
***
نامجون: مدیتیشنم تموم شد داشتم اماده میشدم که برگردم ...
ا.ت: نامجون ؟
نامجون: *3 متر پرید هوا* اوه توی ا/ت خیلی ترسیدم چی شده ؟
ا/ت: خسته نباشید ... جین گفت برای نهار خبرت کنم ...
نامجون: نهار واقعا ؟ بیچاره سوهو و جیمین ...
ا/ت : چطور ؟
نامجون : قطعا برادر من ازشون کار کشیده...
ا/ت : *خنده*
نامجون :*چرا وقتی میخنده انقدر کیوت میشه؟*نگاه به ا/ت
ا/ت:خب بریم برای نهار ؟
نامجون: بریم ، پیش به سوی نهار ...
****************
یونا : سوار ماشین بودم داشتم میرفتم ساحل ...
(ا/ت و نامجون دارن برمیگردن که یونا اونارو میبینه ...)*یونا از ا/ت و نامجون دوره*
یونا: چییییییییییییییییییییییییییییییی؟؟؟؟!؟؟چرا نامجون با اون دختره ی اون روزی میخنده ؟؟؟ ها ؟ (منظورت ا/ته)
چچ..چراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟؟
یونا : اقا میشه بریم پارک جنگلی ؟ الان ؟!!!
راننده : ببخشید خانوم الان نمیشه برگردیم .
یونا: چرااااااااااااااااااااااااااااااااا؟؟*داد*
راننده : الان هیچ دور برگردونی نیست... اما 10 کیلومتر جلو تر یه دوربرگردون هست ..
یونا: اه.. ، هیچ راهی نیست ؟؟!
راننده : خیر خانوم...
*******************
نامجون : * باید الن ازش بپرسم *ا/ت!
ا/ت: بله ؟
نامجون : ا/ت تو روی کتف سمت چپت یه خال داری ؟
ا/ت: *وایساد*چی ؟ از کجا میدونی ؟
نامجون : هیچی همینجوری اخه یه بار خالتو دیدم فک کردم چیز دیگه ؟
ا/ت:نه خال دارم از بچگی پدرم برام گفت ...*ناراحت*
نامجون: ببخشید نمیخواستم نارت شی ....*ا/ت رو بغل کرد*
ا/ت:*توی شک رفتم نامجون بغلم کرده بود ،منم بغلش کردم*
***
یونا: داشتم میترکیدم اون دختره ی .... اوپای منو بغل کرد...
***
جین: این چقدر طول کشید ، ... دیدم نامجون ا/ت رو بغل کرد ،عررررررررررررررر ازشون یه عکس گرفتم ... تادا...
******
ا/ت : چرا متاسفی ،تقصیر تو نیست...
نامجون: بیا بریم...*دست ا/ت رو میگره*
جیمین: دخترا بییان برای نهار
میا: افتاب از کدوم ور زده که تو کار میکنی ؟
جیمین: کار نمیکردم ، اسیر ب..
(جین با یه کفگیر بزرگ زد به سر جیمین )
جین : کجا کجا اسیر بود؟
جیمین : اشتب کردم
جین : حالا شد ....
جیمین: چه گیری کردم*اروم*
جین : شنیدماااا
جیمین : باشه حالا!
یا: دارم میمیرم از گشنگی ... بریم.
لییا: بریم*خوشحال*
جین : از این طرف خانوما...
سوهو و جیمین: ... *پوکر فیس*
جیمین : اععععع نگا نگا ، ببین با دخترا چه رفتاری داره با چه رفتاری داره...
جین : خفه بیان بریم ... ای داداش من کجاس ؟ ... اها فهمیدم...: ا/ت ؟
ا/ت : بله ...
جین : میشه لطفا برادرمون برای نهار بیاری ؟گفت میره مدیتشن میکنه ، نمیدونم کجاس ، تو میدونی ؟
ا/ت: نزدیک یه رودخانه محل مدیتیشنه ...
جین : دستت طلا دادشمو برام میاری من برم غذارو بچینم مواظب باشم این 2 تا ناخونک به غذا نزنن(اشاره به سوهو و جیمین) ...
ا/ت : باشه ...
***************
نامجون داره مدیتیشن میکنه ...
نامجون : مدیتیشن توی این فضا واقعا عالیه ... من همیشه اینو به بیمارا توصیه میکنم امیدوارم اونا انجام بدن... واقعا خیلی وقته به اینجا نیومدم.. انقدر سرم شلوغ بوده .
**************
ا/ت : داشتم میرفتم سمت رودخانه ... دیدم نامجون هنوز مشغوله...رفتم نزدیکش و نشستم منتظر موندم...
*2 دقیقه بعد*
ا/ت: برای خودم نشسته بودم که مدیتیشن نامجون تموم شد ، هنوز متوجه من نشده بود .
***
نامجون: مدیتیشنم تموم شد داشتم اماده میشدم که برگردم ...
ا.ت: نامجون ؟
نامجون: *3 متر پرید هوا* اوه توی ا/ت خیلی ترسیدم چی شده ؟
ا/ت: خسته نباشید ... جین گفت برای نهار خبرت کنم ...
نامجون: نهار واقعا ؟ بیچاره سوهو و جیمین ...
ا/ت : چطور ؟
نامجون : قطعا برادر من ازشون کار کشیده...
ا/ت : *خنده*
نامجون :*چرا وقتی میخنده انقدر کیوت میشه؟*نگاه به ا/ت
ا/ت:خب بریم برای نهار ؟
نامجون: بریم ، پیش به سوی نهار ...
****************
یونا : سوار ماشین بودم داشتم میرفتم ساحل ...
(ا/ت و نامجون دارن برمیگردن که یونا اونارو میبینه ...)*یونا از ا/ت و نامجون دوره*
یونا: چییییییییییییییییییییییییییییییی؟؟؟؟!؟؟چرا نامجون با اون دختره ی اون روزی میخنده ؟؟؟ ها ؟ (منظورت ا/ته)
چچ..چراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟؟
یونا : اقا میشه بریم پارک جنگلی ؟ الان ؟!!!
راننده : ببخشید خانوم الان نمیشه برگردیم .
یونا: چرااااااااااااااااااااااااااااااااا؟؟*داد*
راننده : الان هیچ دور برگردونی نیست... اما 10 کیلومتر جلو تر یه دوربرگردون هست ..
یونا: اه.. ، هیچ راهی نیست ؟؟!
راننده : خیر خانوم...
*******************
نامجون : * باید الن ازش بپرسم *ا/ت!
ا/ت: بله ؟
نامجون : ا/ت تو روی کتف سمت چپت یه خال داری ؟
ا/ت: *وایساد*چی ؟ از کجا میدونی ؟
نامجون : هیچی همینجوری اخه یه بار خالتو دیدم فک کردم چیز دیگه ؟
ا/ت:نه خال دارم از بچگی پدرم برام گفت ...*ناراحت*
نامجون: ببخشید نمیخواستم نارت شی ....*ا/ت رو بغل کرد*
ا/ت:*توی شک رفتم نامجون بغلم کرده بود ،منم بغلش کردم*
***
یونا: داشتم میترکیدم اون دختره ی .... اوپای منو بغل کرد...
***
جین: این چقدر طول کشید ، ... دیدم نامجون ا/ت رو بغل کرد ،عررررررررررررررر ازشون یه عکس گرفتم ... تادا...
******
ا/ت : چرا متاسفی ،تقصیر تو نیست...
نامجون: بیا بریم...*دست ا/ت رو میگره*
۱۷.۰k
۲۳ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.