cold Mafia (P52)
cold Mafia (P52)
لیا داشت شیطا/نی میخندید که با اومدن جونگکوک فورا دوید سمت لیا...
کوک ویو :
از زبان کوک با تمام سرعت داشتم میرفتم جایی که جی پی اس گفته که تهیونگ زنگ زد با عصبانیت جواب دادم...
کوک : چی میخوای تهیونگ
تهیونگ : کوک ما داریم دنبال جی پی اس میریم پس وایسا...
کوک : دهنت ببند*عربده*
کوک : شما نمیتونستید مراقب سانا باشید اگه اتفاقی برا سانا بیفته فاتحه تون خوندست*داد،جدی*
کوک تلفن قطع کرد با آخرین سرعت به مکانی که ردیاب گفته رسید وقتی دید کلبه آتیش گرفته لیا بهش زل زده با خنده های شی/طانیش فورا رفت سمت لیا با یه سیلی محکم به لیا زد..
کوک موهای لیا رو گرفت که بادیگارد های لیا میخواستن به کوک حمله کنن که تهیونگ شوگا جیمین با بادیگارد ها اومدن جلوی اون بادیگارد هارو بگیرن..کوک موهاش لیا گرفت محکم پرتس کرد زمین شروع کرد به کتک زدن لیا...
کوک : عوضی هر.زه سانا کجاست*عربده*
لیا : کوک...*گریه*
کوک : به من نگو کوک گفتم سانا کجاست؟؟*عربده*
لیا : ا...ون تو انباری...ه..هست*از شدت درد حرفاش قطعه بود*
که کوک با شنیدن کلمه انباری وقتی دید داشت آتیش میگرفت فورا رفت سمت انباری که تهیونگ شوگا جیمین خودشون کوک گرفتن تا نره داخل....
کوک : سانااااااا*داد*
جیمین : کوک خواهش میکنم*گریه*
کوک : ولم کنید عوضیا سانااااا*داد،بغض*
کوک سعی میکرد تقلا کنه که وقتی تونست تقلا کنه وارد انباری شد رفت داخل وقتی داشت سانا رو دنبال میکرد دید صدای گریه میومد سریع به اون صدا رفت دید سانا کنار گوشه ای نشسته گریه میکنه کوک فورا سمت سانا رفت اونو بغل خودش کشید تا از اونجا بره بیرون که نزدیک های در یه چیزی افتاد...
کوک : لعنتیی!!باید بپرم،، سانا منو محکم بگیر.
کوک با پریدن از اون قطعه چوبی که از بالا افتاد رسید به در خروجی وقتی دید سانا گریه میکنه اونو تو آغوش خودش گرفت...
کوک : سانا منو ببخش دخترم*نگران،بغض*
سانا : بابایی*گریه*
کوک شروع به بوسیدن نوازش کردن موهای سانا شد.
کوک : جاییت آسیب ندید
سانا : *سانا با تکون دادن جواب منفی سر تکون داد*
کوک یهو چشمش به لیا افتاد که بادیگارد ها اونو گرفتن*
کوک بلند شد رفت سمت لیا بهش یه سیلی زد*
کوک : دختره ی هر.زه *عربده*(کوک زشته بچه یاد میگیره)
کوک : تو نمیدونی داشتی چه غلطی میکردی*داد*
لیا : من برای انتقام پدرم اینکارا کردم*بغض*
لیا : تو پدرم کشتی حالا من میخواست ازت انتقام بگیرم که دخترت بکشم من انتظار داشتم دوسم داشتی ولی حالا تو زندگی راحتی میخوای حتما*لیا از بادیگارد ها جدا میشه میره سمت انبار*
کوک : لیا داری چه غلطی میکنی*داد*
لیا : اگه میخوای زندگی راحتی داشته باشی قبوله*لیا خودشو میندازه تو آتی/ش*
کوک فورا چشم های سانارو میگیره*لعنتی لیاا
ادامه داره..
لیا داشت شیطا/نی میخندید که با اومدن جونگکوک فورا دوید سمت لیا...
کوک ویو :
از زبان کوک با تمام سرعت داشتم میرفتم جایی که جی پی اس گفته که تهیونگ زنگ زد با عصبانیت جواب دادم...
کوک : چی میخوای تهیونگ
تهیونگ : کوک ما داریم دنبال جی پی اس میریم پس وایسا...
کوک : دهنت ببند*عربده*
کوک : شما نمیتونستید مراقب سانا باشید اگه اتفاقی برا سانا بیفته فاتحه تون خوندست*داد،جدی*
کوک تلفن قطع کرد با آخرین سرعت به مکانی که ردیاب گفته رسید وقتی دید کلبه آتیش گرفته لیا بهش زل زده با خنده های شی/طانیش فورا رفت سمت لیا با یه سیلی محکم به لیا زد..
کوک موهای لیا رو گرفت که بادیگارد های لیا میخواستن به کوک حمله کنن که تهیونگ شوگا جیمین با بادیگارد ها اومدن جلوی اون بادیگارد هارو بگیرن..کوک موهاش لیا گرفت محکم پرتس کرد زمین شروع کرد به کتک زدن لیا...
کوک : عوضی هر.زه سانا کجاست*عربده*
لیا : کوک...*گریه*
کوک : به من نگو کوک گفتم سانا کجاست؟؟*عربده*
لیا : ا...ون تو انباری...ه..هست*از شدت درد حرفاش قطعه بود*
که کوک با شنیدن کلمه انباری وقتی دید داشت آتیش میگرفت فورا رفت سمت انباری که تهیونگ شوگا جیمین خودشون کوک گرفتن تا نره داخل....
کوک : سانااااااا*داد*
جیمین : کوک خواهش میکنم*گریه*
کوک : ولم کنید عوضیا سانااااا*داد،بغض*
کوک سعی میکرد تقلا کنه که وقتی تونست تقلا کنه وارد انباری شد رفت داخل وقتی داشت سانا رو دنبال میکرد دید صدای گریه میومد سریع به اون صدا رفت دید سانا کنار گوشه ای نشسته گریه میکنه کوک فورا سمت سانا رفت اونو بغل خودش کشید تا از اونجا بره بیرون که نزدیک های در یه چیزی افتاد...
کوک : لعنتیی!!باید بپرم،، سانا منو محکم بگیر.
کوک با پریدن از اون قطعه چوبی که از بالا افتاد رسید به در خروجی وقتی دید سانا گریه میکنه اونو تو آغوش خودش گرفت...
کوک : سانا منو ببخش دخترم*نگران،بغض*
سانا : بابایی*گریه*
کوک شروع به بوسیدن نوازش کردن موهای سانا شد.
کوک : جاییت آسیب ندید
سانا : *سانا با تکون دادن جواب منفی سر تکون داد*
کوک یهو چشمش به لیا افتاد که بادیگارد ها اونو گرفتن*
کوک بلند شد رفت سمت لیا بهش یه سیلی زد*
کوک : دختره ی هر.زه *عربده*(کوک زشته بچه یاد میگیره)
کوک : تو نمیدونی داشتی چه غلطی میکردی*داد*
لیا : من برای انتقام پدرم اینکارا کردم*بغض*
لیا : تو پدرم کشتی حالا من میخواست ازت انتقام بگیرم که دخترت بکشم من انتظار داشتم دوسم داشتی ولی حالا تو زندگی راحتی میخوای حتما*لیا از بادیگارد ها جدا میشه میره سمت انبار*
کوک : لیا داری چه غلطی میکنی*داد*
لیا : اگه میخوای زندگی راحتی داشته باشی قبوله*لیا خودشو میندازه تو آتی/ش*
کوک فورا چشم های سانارو میگیره*لعنتی لیاا
ادامه داره..
۶۲.۶k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.