دیدار دوباره
#دیدار_دوباره
#part3
"ویو تهیونگ"
"صبح"
از خواب بیدار شدم...و به این فکر کردم که دیگه اون روزای سخت تموم شده...مگه نه؟
گوشیم و ورداشتم...جونگ کوک و هانول ۲۰ بار بهم زنگ زده بودن...شماره کوک و گرفتم و منتظر جواب دادنش شدم و بعد از یک بوق نصفه گوشی رو ورداشت
کوک:احمق چرا گوشیت و جواب نمیدی؟؟؟میدونی چند بار بهت زنگ زدم؟دوباره چه گوهی داری میخوری؟
تهیونگ:با اجازت خواب بودم!چته تو؟چی میگی سر صبحی؟
کوک:فاک!تا الان خواب بودی؟
تهیونگ:ساعت چنده مگه؟
کوک:چهار
تهیونگ:چهار صبح؟
کوک:خره!چهار بعد از ظهر(داد)
تهیونگ:خیله خب!چرا داد میزنی؟چیکارم داشتی حالا؟
کوک:نامجون بهم گفت چی شده...تهیونگ...سمتش نمیری ها!خودت و به کشتن نده بچه...
تهیونگ:تو هم شروع کردی؟
کوک:تهیونگ!این اصلا شوخی بردار نیست...اون روح مرگه...با اینکه عمرتو جاودانه...ولی اگه بری سمتش میمیری بد بخت...اخه چرا حالیت نیست؟
تهیونگ:به خاطر همین دنبالشم...یک بار میبینمش و بعد میمرم...چی از این بهتر؟!
کوک:دیوونه شدی؟چرا داری چرت و پرت میگی؟
دیگه حوصله ی حرفاش و نداشتم و گوشی رو قطع کردم
باید برم دنبالش...ولی اخه چجوری؟به کمک یکی نیاز دارم...ولی کی؟
هیچکس من و نمیفهمه که بخواد کمکم کنه!
تنها امیدم جین..که هیچ دسترسی بهش ندارم...هانول هم که عمرا کمکم کنه...الهه ی روح ام که فکر نکنم...نامجونم که ولش...
هنوز زیاد از کوک مطمئن نبود...و برای اطمینان بیشتر بهش زنگ زدم
کوک:چی میگی؟
تهیونگ:کمکم کن!
کوک:چی؟؟؟ازم میخوای برادرم و به کشتن بدم؟عمرا!
صدای هانول میومد
هانول:عزیزم باید کمکش کنی!(اروم)
کوک:نمیتونم...نمیخوام بهش اسیبی برسه!(اروم)
هانول:اما اون الان بهت نیاز داره...(اروم)
کوک:....تهیونگ؟منتظرتم...بیا خونه
و قطع کرد...لباس پوشیدم و سوییچ و از روی میز ورداشتم ...رفتم پایین و سوار ماشین شدم
..................
نشسته بودیم روی مبل و هیچکس حرف نمیزد
تهیونگ:نمیخواین چیزی بگین؟
هانول:ببین تهیونگ...پیدا کردن روح مرگ کار اسونی نیست...
تهیونگ:میخواین کمکم کنین یا نه؟
هانول:معلومه!ولی چجوری اون و پیدا کنیم؟
تهیونگ:میرم پیش الهه روح و ازش میپرسم!
کوک:من هنوز موافق نیستم...نمیتونم قبول کنم که تو اسیب ببینی تهیونگ!
تهیونگ:اکی...به درک!من تنهایی هم از پسش بر میام!
هانول:تهیونگ!بچه نباش...بشین درموردش حرف میزنیم...قطعا الهه روح بهمون کمک میکنه...اما بعدش چی؟شاید نیاز باشه بریم به یه دنیای دیگه!اونوقت چی؟میخوای چیکار کنی؟
تهیونگ:شاید...نه قطعا!اگه این اتفاق افتاد..خب...حتما یه راه دیگه هست دیگه!
کوک:اگه نبود چی؟
تهیونگ:......نمیدونم!
هانول:میریم پیش الهه ی روح...امیدوارم نیاز نباشه بریم دنیای دیگه ای... تهیونگ ما هر کاری از دستمون بربیاد انجام میدیم.میدونی که؟
تهیونگ:میدونم
#part3
"ویو تهیونگ"
"صبح"
از خواب بیدار شدم...و به این فکر کردم که دیگه اون روزای سخت تموم شده...مگه نه؟
گوشیم و ورداشتم...جونگ کوک و هانول ۲۰ بار بهم زنگ زده بودن...شماره کوک و گرفتم و منتظر جواب دادنش شدم و بعد از یک بوق نصفه گوشی رو ورداشت
کوک:احمق چرا گوشیت و جواب نمیدی؟؟؟میدونی چند بار بهت زنگ زدم؟دوباره چه گوهی داری میخوری؟
تهیونگ:با اجازت خواب بودم!چته تو؟چی میگی سر صبحی؟
کوک:فاک!تا الان خواب بودی؟
تهیونگ:ساعت چنده مگه؟
کوک:چهار
تهیونگ:چهار صبح؟
کوک:خره!چهار بعد از ظهر(داد)
تهیونگ:خیله خب!چرا داد میزنی؟چیکارم داشتی حالا؟
کوک:نامجون بهم گفت چی شده...تهیونگ...سمتش نمیری ها!خودت و به کشتن نده بچه...
تهیونگ:تو هم شروع کردی؟
کوک:تهیونگ!این اصلا شوخی بردار نیست...اون روح مرگه...با اینکه عمرتو جاودانه...ولی اگه بری سمتش میمیری بد بخت...اخه چرا حالیت نیست؟
تهیونگ:به خاطر همین دنبالشم...یک بار میبینمش و بعد میمرم...چی از این بهتر؟!
کوک:دیوونه شدی؟چرا داری چرت و پرت میگی؟
دیگه حوصله ی حرفاش و نداشتم و گوشی رو قطع کردم
باید برم دنبالش...ولی اخه چجوری؟به کمک یکی نیاز دارم...ولی کی؟
هیچکس من و نمیفهمه که بخواد کمکم کنه!
تنها امیدم جین..که هیچ دسترسی بهش ندارم...هانول هم که عمرا کمکم کنه...الهه ی روح ام که فکر نکنم...نامجونم که ولش...
هنوز زیاد از کوک مطمئن نبود...و برای اطمینان بیشتر بهش زنگ زدم
کوک:چی میگی؟
تهیونگ:کمکم کن!
کوک:چی؟؟؟ازم میخوای برادرم و به کشتن بدم؟عمرا!
صدای هانول میومد
هانول:عزیزم باید کمکش کنی!(اروم)
کوک:نمیتونم...نمیخوام بهش اسیبی برسه!(اروم)
هانول:اما اون الان بهت نیاز داره...(اروم)
کوک:....تهیونگ؟منتظرتم...بیا خونه
و قطع کرد...لباس پوشیدم و سوییچ و از روی میز ورداشتم ...رفتم پایین و سوار ماشین شدم
..................
نشسته بودیم روی مبل و هیچکس حرف نمیزد
تهیونگ:نمیخواین چیزی بگین؟
هانول:ببین تهیونگ...پیدا کردن روح مرگ کار اسونی نیست...
تهیونگ:میخواین کمکم کنین یا نه؟
هانول:معلومه!ولی چجوری اون و پیدا کنیم؟
تهیونگ:میرم پیش الهه روح و ازش میپرسم!
کوک:من هنوز موافق نیستم...نمیتونم قبول کنم که تو اسیب ببینی تهیونگ!
تهیونگ:اکی...به درک!من تنهایی هم از پسش بر میام!
هانول:تهیونگ!بچه نباش...بشین درموردش حرف میزنیم...قطعا الهه روح بهمون کمک میکنه...اما بعدش چی؟شاید نیاز باشه بریم به یه دنیای دیگه!اونوقت چی؟میخوای چیکار کنی؟
تهیونگ:شاید...نه قطعا!اگه این اتفاق افتاد..خب...حتما یه راه دیگه هست دیگه!
کوک:اگه نبود چی؟
تهیونگ:......نمیدونم!
هانول:میریم پیش الهه ی روح...امیدوارم نیاز نباشه بریم دنیای دیگه ای... تهیونگ ما هر کاری از دستمون بربیاد انجام میدیم.میدونی که؟
تهیونگ:میدونم
۷.۱k
۰۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.