پارت ۲۳
پارت ۲۳
ویو هوسوک
وقتی ا.ت گفت این قولو به کوک هم داده بیهوش شد...رفتم سمتش و جیمین همش اسمشو صدا میزد...تازه متوجه دستش شده بود
جیمین. چ...چرا اینجوری شده؟
هوسوک. بابات اینکارو کرده
سریع براید استایل بغلش کردم و بردمش توی اتاقی که کوک براش آماده کرده بود...روی تخت خوابوندمش و کنار تختش نشستم
جیمین. برو بیرون
هوسوک. و اگه نرم؟
جیمین. میبرمت بیرون
هوسوک. گوش کن جیمین...ا.ت مثل خواهرمه...پس فکرای بد نکن
جیمین. مهم نیست که اون مثل خواهرته یا نه...فقط لطفا برو بیرون میخوام باهاش حرف بزنم
هوسوک. دکتر اومده نمیتونی باهاش حرف بزنی باید تیرو بیارن بیرون
جیمین. باشه
با جیمین رفتیم بیرون...دکتر اومد و رفت توی اتاق ا.ت
۲ ساعت بعد
جیمین. پس چرا اینقدر طول کشید؟
هوسوک. باید تیرو درارن فرقی با عمل جراهی نداره عادیه اینقدر طول بکشه
جیمین. اوففف باشه
۱ ساعت بعد
دکتر از اتاق اومد بیرونو دستاش هم خونی بود
جیمین. آقای دکتر چیزی شده؟
دکتر. نه وضعیتشون خوبه فقط...
هوسوک. فقط؟
دکتر. عجیبه تیری که رفته تو دستشون هیچ آسیب جدی وارد نکرده حتی یه دونه استخون هم نشکسته
هوسوک. مگه میشه؟
دکتر. کسی که تیرو زده از عمد اینجوری زده تا آسیبی به دست وارد نشه
هوسوک. ممنونم آقای دکتر
دکتر رفت...مگه میشه؟...یعنی چی که از عمد جوری زده که آسیب نبینه؟...رفتم پیش ا.ت...بیدار بود پس یعنی حرفامونو شنیده؟...از جاش بلند شد و اومد سمتم...رفت سمت اتاق کار کوک...من و جیمین هم همراهش رفتیم...رفت تو اتاق کار کوک و روی صتدلی چرخ دار پشت میزش نشست
ا.ت. موقعی به عمارت یونگی رفتیم اون یه چیزی بهم گفت
هوسوک. چی گفت؟
ا.ت. بهم گفت نمیخواد بهم آسیب بزنه...گفت آسیب زدن بهم کاریه که نمیخواد انجام بده
هوسوک. یعنی چی؟
گوشی جیمین زنگ خورد
جیمین. الو؟
جیون. دست اون دوس دخترتو بگیر و بیا اینجا
جیمین. هه باشه حتما
جیون. منو عصبی تر از اینی که هستم نکن
جیمین. الان نمیام
بعدش تلفنو قطع کرد
جیمین. ا.ت تو همین الان باید همهی اون چیزایی که برادرت بهت گفت رو یاد بگیری
ا.ت. چیزی شده؟
جیمین. بابازرگم بهم زنگ زد...بهم گفت باید بریم اونجا
ا.ت. بریم؟
جیمین. من و تو
ا.ت. شوخیش گرفته؟
جیمین. نمیدونم اما الان اونا تورو میشناسن و سعی میکنن بهت آسیب بزنن
هوسوک. باید بری اونجا
ا.ت. چی؟
هوسوک. اگه اونا میخواستن بهت آسیب بزنن تیر رو میزدن توی قلبت نه توی دست اونم جوری که استخون آسیب نبینه اما برای احتیاط یه چند تا وسیله هست که باید با خودت ببری
ا.ت. من کلاس تیراندازی میرفتم بچگیم پس تفنگمو میبرم...یه چی از همون چیزات هم بده که با هم در ارتباط باشیم
هوسوک. فکر کنم خودت همرام بیای بهتره...اینجوری میبینی کوک چیا داشته و چجوری باید ازشون استفاده کنی
ا.ت. باشه...جیمین تو هم بیا
جیمین. باشه
با هوسوک رفتیم تو اتاق کوک...در کشوی کنار تخت کوکو باز کرد و از توش یه کلید در آورد...با کلیده ۵ بار زد روی دیوار...دیواره کنار رفت و یه در معلوم شد...با کلید اون درو باز کرد و بهمون اشاره کرد بریم داخل...با جیمین رفتیم داخل...یکم رفتیم جلو تر که چند تا چراغ بالای یه میز روشن شد...رفتم سمت میزه و چیزای روی میزو دیدم...اینا خیلی باحالن...یه عینک آفتابی بود روی میز
ا.ت. این عینکه چیه؟
هوسوک. باهاش میتونی ببینی کی تفنگ داره
ا.ت. اینو بر میدارم...این جلد موبایله؟
هوسوک. آره توش یه دوربینه که من میتونم یا اون دوربینه ببینم شما دارین چیکار میکنین و اگه اوضاع خطری بود افرادو بفرستم داخل
ا.ت. اینو نمیخوام...یه پیرسینگ گوش که باهاش بتونم صداتو بشنوم نداری؟
هوسوک. چرا توی این جعبه هست
ا.ت. اونو بهم بده با یه چیزی که من بتونم خیلی خیلی آروم حرف بزنم جورب که هیچکس صدامو نشنوه ولی تو خیلی واضح بشنوی
یه چیز گرد رو برداشت و داد بهم
ا.ت. باهاش چیکار کنم؟
هوسوک. اینو بذار رو دندون عقلت...خودش بقیه کارارو انجام میده
گذاشتمش روی دندون عقلم که فهمیدم داره تکون میخوره... شکل دندون عقلمو گرفت و رنگش سفید شد...رنگ دندونام...رفت و دقیقا فیکس شد روی دندونم...خیلی باحال بود
ا.ت. خب بریم
جیمین. میخوای عینک آفتابیو ساعت ۴ صبح بزنی؟
ا.ت. شت حواسم نبود...پس ما بخوابیم ظهر که هممون سر حالیم بریم خونه جیون و هوسوک هم میدونم که قراره بخوابه و حواسش از دور به ما هست
هوسوک. باشه بابا همینجا میمونم
ا.ت. خوبه
وسایلو برداشتم و از اون اتاق اومدم بیرون...رفتم سمت اتاقم و خوابیدم روی تختم
۸ ساعت بعد
ویو هوسوک
وقتی ا.ت گفت این قولو به کوک هم داده بیهوش شد...رفتم سمتش و جیمین همش اسمشو صدا میزد...تازه متوجه دستش شده بود
جیمین. چ...چرا اینجوری شده؟
هوسوک. بابات اینکارو کرده
سریع براید استایل بغلش کردم و بردمش توی اتاقی که کوک براش آماده کرده بود...روی تخت خوابوندمش و کنار تختش نشستم
جیمین. برو بیرون
هوسوک. و اگه نرم؟
جیمین. میبرمت بیرون
هوسوک. گوش کن جیمین...ا.ت مثل خواهرمه...پس فکرای بد نکن
جیمین. مهم نیست که اون مثل خواهرته یا نه...فقط لطفا برو بیرون میخوام باهاش حرف بزنم
هوسوک. دکتر اومده نمیتونی باهاش حرف بزنی باید تیرو بیارن بیرون
جیمین. باشه
با جیمین رفتیم بیرون...دکتر اومد و رفت توی اتاق ا.ت
۲ ساعت بعد
جیمین. پس چرا اینقدر طول کشید؟
هوسوک. باید تیرو درارن فرقی با عمل جراهی نداره عادیه اینقدر طول بکشه
جیمین. اوففف باشه
۱ ساعت بعد
دکتر از اتاق اومد بیرونو دستاش هم خونی بود
جیمین. آقای دکتر چیزی شده؟
دکتر. نه وضعیتشون خوبه فقط...
هوسوک. فقط؟
دکتر. عجیبه تیری که رفته تو دستشون هیچ آسیب جدی وارد نکرده حتی یه دونه استخون هم نشکسته
هوسوک. مگه میشه؟
دکتر. کسی که تیرو زده از عمد اینجوری زده تا آسیبی به دست وارد نشه
هوسوک. ممنونم آقای دکتر
دکتر رفت...مگه میشه؟...یعنی چی که از عمد جوری زده که آسیب نبینه؟...رفتم پیش ا.ت...بیدار بود پس یعنی حرفامونو شنیده؟...از جاش بلند شد و اومد سمتم...رفت سمت اتاق کار کوک...من و جیمین هم همراهش رفتیم...رفت تو اتاق کار کوک و روی صتدلی چرخ دار پشت میزش نشست
ا.ت. موقعی به عمارت یونگی رفتیم اون یه چیزی بهم گفت
هوسوک. چی گفت؟
ا.ت. بهم گفت نمیخواد بهم آسیب بزنه...گفت آسیب زدن بهم کاریه که نمیخواد انجام بده
هوسوک. یعنی چی؟
گوشی جیمین زنگ خورد
جیمین. الو؟
جیون. دست اون دوس دخترتو بگیر و بیا اینجا
جیمین. هه باشه حتما
جیون. منو عصبی تر از اینی که هستم نکن
جیمین. الان نمیام
بعدش تلفنو قطع کرد
جیمین. ا.ت تو همین الان باید همهی اون چیزایی که برادرت بهت گفت رو یاد بگیری
ا.ت. چیزی شده؟
جیمین. بابازرگم بهم زنگ زد...بهم گفت باید بریم اونجا
ا.ت. بریم؟
جیمین. من و تو
ا.ت. شوخیش گرفته؟
جیمین. نمیدونم اما الان اونا تورو میشناسن و سعی میکنن بهت آسیب بزنن
هوسوک. باید بری اونجا
ا.ت. چی؟
هوسوک. اگه اونا میخواستن بهت آسیب بزنن تیر رو میزدن توی قلبت نه توی دست اونم جوری که استخون آسیب نبینه اما برای احتیاط یه چند تا وسیله هست که باید با خودت ببری
ا.ت. من کلاس تیراندازی میرفتم بچگیم پس تفنگمو میبرم...یه چی از همون چیزات هم بده که با هم در ارتباط باشیم
هوسوک. فکر کنم خودت همرام بیای بهتره...اینجوری میبینی کوک چیا داشته و چجوری باید ازشون استفاده کنی
ا.ت. باشه...جیمین تو هم بیا
جیمین. باشه
با هوسوک رفتیم تو اتاق کوک...در کشوی کنار تخت کوکو باز کرد و از توش یه کلید در آورد...با کلیده ۵ بار زد روی دیوار...دیواره کنار رفت و یه در معلوم شد...با کلید اون درو باز کرد و بهمون اشاره کرد بریم داخل...با جیمین رفتیم داخل...یکم رفتیم جلو تر که چند تا چراغ بالای یه میز روشن شد...رفتم سمت میزه و چیزای روی میزو دیدم...اینا خیلی باحالن...یه عینک آفتابی بود روی میز
ا.ت. این عینکه چیه؟
هوسوک. باهاش میتونی ببینی کی تفنگ داره
ا.ت. اینو بر میدارم...این جلد موبایله؟
هوسوک. آره توش یه دوربینه که من میتونم یا اون دوربینه ببینم شما دارین چیکار میکنین و اگه اوضاع خطری بود افرادو بفرستم داخل
ا.ت. اینو نمیخوام...یه پیرسینگ گوش که باهاش بتونم صداتو بشنوم نداری؟
هوسوک. چرا توی این جعبه هست
ا.ت. اونو بهم بده با یه چیزی که من بتونم خیلی خیلی آروم حرف بزنم جورب که هیچکس صدامو نشنوه ولی تو خیلی واضح بشنوی
یه چیز گرد رو برداشت و داد بهم
ا.ت. باهاش چیکار کنم؟
هوسوک. اینو بذار رو دندون عقلت...خودش بقیه کارارو انجام میده
گذاشتمش روی دندون عقلم که فهمیدم داره تکون میخوره... شکل دندون عقلمو گرفت و رنگش سفید شد...رنگ دندونام...رفت و دقیقا فیکس شد روی دندونم...خیلی باحال بود
ا.ت. خب بریم
جیمین. میخوای عینک آفتابیو ساعت ۴ صبح بزنی؟
ا.ت. شت حواسم نبود...پس ما بخوابیم ظهر که هممون سر حالیم بریم خونه جیون و هوسوک هم میدونم که قراره بخوابه و حواسش از دور به ما هست
هوسوک. باشه بابا همینجا میمونم
ا.ت. خوبه
وسایلو برداشتم و از اون اتاق اومدم بیرون...رفتم سمت اتاقم و خوابیدم روی تختم
۸ ساعت بعد
۳.۹k
۲۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.