P/3
برادر ناتنی من🧷🔥
ا.ت :خودمو پرت کردم رو تخت و سعی کردم آروم باشم ، اونا فکر میکنن من بچم و نمیتونم از خودم مراقبت کنم هرچی میشه میگن جونگ کوک مراقبته ، قبل از اینکه اون بیاد به زندگیم خودم بهتر میتونستم مراقب خودم باشم و هیچ مشکلی نداشتم ، حالا آقا اومده شده سرپرست من :/
°°°
یونگ جون :او فکر کنم ناراحت شد ....
یوری :ولش کن یه ذره تنها بمونه یادش میره
کوک :مامان بابا شما نگران نباشین من باهاش حرف میزنم
یونگ جون :ممنون کوک ، ما دیگه میریم
کوک :سفرتون به سلامت ، خداحافظ
یوری : خداحافظ پسرم
یونگ جون :خدافظ
کوک :بعد از اینکه اونا رفتن حرکت کردم به سمت اتاق ا.ت
نمیدونم از چی انقدر ناراحت شد ، باید باهاش حرف بزنم
رسیدم به در اتاقش خواستم در بزنم که صدای غر غراش و شنیدم ، داشت با خودش حرف میزد ...
کوک :ا.ت میتونم بیام داخل ؟
ا.ت :داشتم همینجوری غر میزدم که صدای کوک از پشت در اومد ، چرا ؟
کوک :میخوام باهات حرف بزنم ...
ا.ت :من نمیخوام ، برو
کوک :ولی من میخوام ، در و باز کردم و رفتم داخل و نشستم روی تخت
ا.ت :دست بردار نیستی نه ؟!
کوک :نه
ا.ت :پس من میرم ، بلند شدم که برم ولی کوک دستمو کشید و دوباره افتادم رو تخت ، چی میخوای ازم (بلند)
کوک :ا.ت آروم باش فقط میخوام باهات حرف بزنم
ا.ت :من هیچ حرفی با تو ندارم ، خودمم میتونم مراقب خودم باشم دست از سرم بردار
کوک :دو دقیقه ساکت شو (داد)
ا.ت :وقتی سرم داد زد ترسیدم و ساکت شدم
کوک :ببخشید نمیخواستم داد بزنم ، میدونم از این ناراحتی که مامان و بابا همش میگن که من مراقب تو باشم و خب عادیه چون من دوسال ازت بزرگ ترم
ا.ت :ربطی نداره
کوک :نمیفهمی نه ؟
ا.ت :چیو ؟!
کوک :اونا تورو دوست دارن ، بخاطر همینه که هی بهم میگن مراقبت باشم ، بخاطر همینه که بابا میگه مراقب دخترم باش ، واقعا نمیفهمی ؟
ا.ت :....
کوک :اه از دست تو ، دختره ی خنگ
ا.ت :هیی
کوک :خنگی دیگه (با خنده) حالا پاشو بریم باهم فیلم ببینیم
ا.ت :الان ؟
کوک :پس کی ...
ا.ت :نگاهی به ساعت انداختم ، هی ساعت کی ۶ شد !!
کوک :وقتی که خانم دو ساعت داشتن تو اتاق غر میزدن (خنده)
ا.ت :یه دونه زدم به بازوش ، نخند عه
کوک :باشه باشه نمیخندم حالا هم پاشو بیا تو اتاقم
ا.ت :وایسا ببینم اصلا چرا تو اتاق تو ؟
کوک :میتونه بخاطر تم دارکش باشه ؟ به فیلم میاد (چشمک)
ا.ت :بانمک
کوک :رفتم از تو آشپزخونه چندتا خوراکی برداشتم و رفتم تو اتاق ، لپتاپ رو روشن کردم و زدم فیلم ترسناک مورد نظرم بیاد ...
ا.ت :پاشدم رفتم تو اتاقش که دیدم همه چی رو آماده کرده ...واو
کوک :بیا بشین اینجا
ا.ت :به کنارش روی تخت اشاره کرد ، رفتم نشستم کنارش و روی دکمه شروع کلیک کرد...
°°°
کوک :ساعت الان ۹:۳۰ بود ،تا الان چندین تا فیلم ترسناک دیده بودیم (عین منو دختر داییم😂) و تا الان هیچکدوم چندان ترسناک نبود ، تصمیم گرفتم اون فیلم ممنوعه که گفته بود بالای ۲۵+ سال ببینن رو بیارم تا یکم حال کنیم ...
ا.ت :داشتم فیلم رو نگاه میکردم که کوک اون رو قطع کرد ، یا چرا قطع کردی ؟
کوک :میخوای یکی بهترشو بزارم ؟ (پوزخند)
ا.ت :اوممم اوکی
کوک :رفتم تو اون پوشه که اون فیلم توش بود ، کلیک کردم روش و وارد شدم و فیلم شروع به پخش کرد
ا.ت :اولاش خوب بود ولی بعد یک ربع شروع شد به ترسناک شدن ، از حق نگذریم این خیلی خیلی ترسناک بود فقط بخاطر اینکه به کوک نشون بدم نمیترسم چیزی نگفتم ولی واقعا ترسیده بودم ...
کوک :تاحالا این فیلم رو ندیده بودم و این اولین بارم بود ترسناک بود ولی خب اون فقط یه فیلمه ، نگاهم به ا.ت افتاد یکم عرق کرده بود ولی بازم داشت نگاه میکرد ...
کوک :عامم ا.ت میخوای دیگه نبینیم ؟
ا.ت :نه مشکلی نیست ، دروغ گفتم خیلی میترسیدم ولی بازم به روی خودم نمیاوردم
کوک :اوکی ، تقریبا یک ساعت و نیم گذشته بود و کم مونده بود فیلم تموم بشه که یهو یه صدایی از پایین اومد
ا.ت :(جیغغغغغغغغغغغ) گریم گرفته بود داشتم میلرزیدم از ترس
کوک :ا.ت آروم باش چیزی نیست ، یا چرا گریه میکنی ، بیشتر توجه کردم که دیدم داره میلرزه ، گرفتمش تو بغلم و آروم موهاشو نوازش کردم تا آروم بشه
کوک :چیزی نیست ا.ت آروم باش ، الان میرم پایین ببینم صدای چی بود ...
ا.ت :ن.نههه نرو خاهش میکنم تنهام نزار (گریه شدید تر) م.من میترسم
کوک :نترس من پیشتم فقط میخوام برم ببینم صدای چی بود ، از رو تخت بلند شدم و آروم در اتاق رو باز کردم ، از راهرو رد شدم و از پله ها رفتم پایین که....
ا.ت :خودمو پرت کردم رو تخت و سعی کردم آروم باشم ، اونا فکر میکنن من بچم و نمیتونم از خودم مراقبت کنم هرچی میشه میگن جونگ کوک مراقبته ، قبل از اینکه اون بیاد به زندگیم خودم بهتر میتونستم مراقب خودم باشم و هیچ مشکلی نداشتم ، حالا آقا اومده شده سرپرست من :/
°°°
یونگ جون :او فکر کنم ناراحت شد ....
یوری :ولش کن یه ذره تنها بمونه یادش میره
کوک :مامان بابا شما نگران نباشین من باهاش حرف میزنم
یونگ جون :ممنون کوک ، ما دیگه میریم
کوک :سفرتون به سلامت ، خداحافظ
یوری : خداحافظ پسرم
یونگ جون :خدافظ
کوک :بعد از اینکه اونا رفتن حرکت کردم به سمت اتاق ا.ت
نمیدونم از چی انقدر ناراحت شد ، باید باهاش حرف بزنم
رسیدم به در اتاقش خواستم در بزنم که صدای غر غراش و شنیدم ، داشت با خودش حرف میزد ...
کوک :ا.ت میتونم بیام داخل ؟
ا.ت :داشتم همینجوری غر میزدم که صدای کوک از پشت در اومد ، چرا ؟
کوک :میخوام باهات حرف بزنم ...
ا.ت :من نمیخوام ، برو
کوک :ولی من میخوام ، در و باز کردم و رفتم داخل و نشستم روی تخت
ا.ت :دست بردار نیستی نه ؟!
کوک :نه
ا.ت :پس من میرم ، بلند شدم که برم ولی کوک دستمو کشید و دوباره افتادم رو تخت ، چی میخوای ازم (بلند)
کوک :ا.ت آروم باش فقط میخوام باهات حرف بزنم
ا.ت :من هیچ حرفی با تو ندارم ، خودمم میتونم مراقب خودم باشم دست از سرم بردار
کوک :دو دقیقه ساکت شو (داد)
ا.ت :وقتی سرم داد زد ترسیدم و ساکت شدم
کوک :ببخشید نمیخواستم داد بزنم ، میدونم از این ناراحتی که مامان و بابا همش میگن که من مراقب تو باشم و خب عادیه چون من دوسال ازت بزرگ ترم
ا.ت :ربطی نداره
کوک :نمیفهمی نه ؟
ا.ت :چیو ؟!
کوک :اونا تورو دوست دارن ، بخاطر همینه که هی بهم میگن مراقبت باشم ، بخاطر همینه که بابا میگه مراقب دخترم باش ، واقعا نمیفهمی ؟
ا.ت :....
کوک :اه از دست تو ، دختره ی خنگ
ا.ت :هیی
کوک :خنگی دیگه (با خنده) حالا پاشو بریم باهم فیلم ببینیم
ا.ت :الان ؟
کوک :پس کی ...
ا.ت :نگاهی به ساعت انداختم ، هی ساعت کی ۶ شد !!
کوک :وقتی که خانم دو ساعت داشتن تو اتاق غر میزدن (خنده)
ا.ت :یه دونه زدم به بازوش ، نخند عه
کوک :باشه باشه نمیخندم حالا هم پاشو بیا تو اتاقم
ا.ت :وایسا ببینم اصلا چرا تو اتاق تو ؟
کوک :میتونه بخاطر تم دارکش باشه ؟ به فیلم میاد (چشمک)
ا.ت :بانمک
کوک :رفتم از تو آشپزخونه چندتا خوراکی برداشتم و رفتم تو اتاق ، لپتاپ رو روشن کردم و زدم فیلم ترسناک مورد نظرم بیاد ...
ا.ت :پاشدم رفتم تو اتاقش که دیدم همه چی رو آماده کرده ...واو
کوک :بیا بشین اینجا
ا.ت :به کنارش روی تخت اشاره کرد ، رفتم نشستم کنارش و روی دکمه شروع کلیک کرد...
°°°
کوک :ساعت الان ۹:۳۰ بود ،تا الان چندین تا فیلم ترسناک دیده بودیم (عین منو دختر داییم😂) و تا الان هیچکدوم چندان ترسناک نبود ، تصمیم گرفتم اون فیلم ممنوعه که گفته بود بالای ۲۵+ سال ببینن رو بیارم تا یکم حال کنیم ...
ا.ت :داشتم فیلم رو نگاه میکردم که کوک اون رو قطع کرد ، یا چرا قطع کردی ؟
کوک :میخوای یکی بهترشو بزارم ؟ (پوزخند)
ا.ت :اوممم اوکی
کوک :رفتم تو اون پوشه که اون فیلم توش بود ، کلیک کردم روش و وارد شدم و فیلم شروع به پخش کرد
ا.ت :اولاش خوب بود ولی بعد یک ربع شروع شد به ترسناک شدن ، از حق نگذریم این خیلی خیلی ترسناک بود فقط بخاطر اینکه به کوک نشون بدم نمیترسم چیزی نگفتم ولی واقعا ترسیده بودم ...
کوک :تاحالا این فیلم رو ندیده بودم و این اولین بارم بود ترسناک بود ولی خب اون فقط یه فیلمه ، نگاهم به ا.ت افتاد یکم عرق کرده بود ولی بازم داشت نگاه میکرد ...
کوک :عامم ا.ت میخوای دیگه نبینیم ؟
ا.ت :نه مشکلی نیست ، دروغ گفتم خیلی میترسیدم ولی بازم به روی خودم نمیاوردم
کوک :اوکی ، تقریبا یک ساعت و نیم گذشته بود و کم مونده بود فیلم تموم بشه که یهو یه صدایی از پایین اومد
ا.ت :(جیغغغغغغغغغغغ) گریم گرفته بود داشتم میلرزیدم از ترس
کوک :ا.ت آروم باش چیزی نیست ، یا چرا گریه میکنی ، بیشتر توجه کردم که دیدم داره میلرزه ، گرفتمش تو بغلم و آروم موهاشو نوازش کردم تا آروم بشه
کوک :چیزی نیست ا.ت آروم باش ، الان میرم پایین ببینم صدای چی بود ...
ا.ت :ن.نههه نرو خاهش میکنم تنهام نزار (گریه شدید تر) م.من میترسم
کوک :نترس من پیشتم فقط میخوام برم ببینم صدای چی بود ، از رو تخت بلند شدم و آروم در اتاق رو باز کردم ، از راهرو رد شدم و از پله ها رفتم پایین که....
۲۵.۳k
۲۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.