پارت ~13~
که یهو ارباب اومد پایین و هممون تعظیم کردیم و ارباب نشست سر سفره و صبحانه اش رو خورد که د حین خوردن گفت
_همه جمع شید
همه جمع شدند و به صف وایستادن
_امشب مهمونی دارم نمیخوام همه چیز به هم ریخته باشه اینجا رو کاملا تمیز میکنید خوراکی ها رو هم درست میکنید خلاصه پذیرایی خوب میخوام و هر کدومتون برید لباس مخصوص مهمونی بپوشید باز یا بسته هم باشه مهم نیس
بعد از روی سفره بلند شد و اومد نزدیک من و در گوشم گفت
_اما اگه تو باز بپوشی تنبیه ت میکنم(اروم)
ویو ات
وقتی این حرفو زد خیلی ترسیدم نمیدونستم باید چیکار کنم اصلا به اون چه ربطی داره شاید من بخوام باز بپوشم(اون روی جیمین رو بالا نیار😂)
و بعد ارباب رفت
ویو ات
شروع کردم به تمیز کردنع خونه همه ی کار هارو کردم و رفتم یه لباس پوشیدم تقریبا باز بود پوشیدم(ات جان فک کنم آلزایمر داری😂)و یه آرایش لایت انجام دادم موهامو هم درست کردم و ادکلن مو هم زدم و دیگه اماده شده بودم تقریبا مهمون ها رسیده بودن و منم رفتم پایین پیش اجوما
✓اووو دخترم چه خوشگل شدی
+مرسی اجوما
✓دخترم بیا اینا رو ببر
+باشه
لیوان مشروب هارو بردم و رفتم پیش دوستای ارباب و بهشون نوشیدنی دادم وقتی داشتم بهشون نوشیدنی تعارف میکردم نگاه سنگینی رو خودم حس کردم برگشتم دیدم که ارباب داره با خشم و نفرت نگام میکنه منم اون موقعه خیلی ترسیده زودی فرار کردم
"فلش بک ساعت 12 شب"
ویوات
مهمون ها رفته بودن و منو اجوما و بقیه ی خدمتکار ها درحال تمیز کاری بودیم که لنا اومد(دوستان لنا هم اونجا کار میکنه و هم رفیق ات عه)گفت(علامت لنا°)
°ات ارباب گفتن بیایید تو اتاقش
+چ..چرا ؟
°نمیدونم گفتن کارت داره
+ب...بب...باشه
رفتم بالا و در اتاق ارباب رو زدم که در باز شد...
شرایط
6لایک
7کامنت
••••••|••••••
_همه جمع شید
همه جمع شدند و به صف وایستادن
_امشب مهمونی دارم نمیخوام همه چیز به هم ریخته باشه اینجا رو کاملا تمیز میکنید خوراکی ها رو هم درست میکنید خلاصه پذیرایی خوب میخوام و هر کدومتون برید لباس مخصوص مهمونی بپوشید باز یا بسته هم باشه مهم نیس
بعد از روی سفره بلند شد و اومد نزدیک من و در گوشم گفت
_اما اگه تو باز بپوشی تنبیه ت میکنم(اروم)
ویو ات
وقتی این حرفو زد خیلی ترسیدم نمیدونستم باید چیکار کنم اصلا به اون چه ربطی داره شاید من بخوام باز بپوشم(اون روی جیمین رو بالا نیار😂)
و بعد ارباب رفت
ویو ات
شروع کردم به تمیز کردنع خونه همه ی کار هارو کردم و رفتم یه لباس پوشیدم تقریبا باز بود پوشیدم(ات جان فک کنم آلزایمر داری😂)و یه آرایش لایت انجام دادم موهامو هم درست کردم و ادکلن مو هم زدم و دیگه اماده شده بودم تقریبا مهمون ها رسیده بودن و منم رفتم پایین پیش اجوما
✓اووو دخترم چه خوشگل شدی
+مرسی اجوما
✓دخترم بیا اینا رو ببر
+باشه
لیوان مشروب هارو بردم و رفتم پیش دوستای ارباب و بهشون نوشیدنی دادم وقتی داشتم بهشون نوشیدنی تعارف میکردم نگاه سنگینی رو خودم حس کردم برگشتم دیدم که ارباب داره با خشم و نفرت نگام میکنه منم اون موقعه خیلی ترسیده زودی فرار کردم
"فلش بک ساعت 12 شب"
ویوات
مهمون ها رفته بودن و منو اجوما و بقیه ی خدمتکار ها درحال تمیز کاری بودیم که لنا اومد(دوستان لنا هم اونجا کار میکنه و هم رفیق ات عه)گفت(علامت لنا°)
°ات ارباب گفتن بیایید تو اتاقش
+چ..چرا ؟
°نمیدونم گفتن کارت داره
+ب...بب...باشه
رفتم بالا و در اتاق ارباب رو زدم که در باز شد...
شرایط
6لایک
7کامنت
••••••|••••••
۱۱.۲k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.